غلامرضا گرکانی فرماندار اسبق بردسیر 76-81 در خاطره ای به مناسبت سالگرد مرحوم مسعود محمودی نوشت:
ظهر پنجشنبه بود و من در دفتر کارم در فرمانداری بردسیر. تلفن زنگ زد. از دفتر استاندار بود. گفتند آقای محمودی میخواهد با شما صحبت کند.
استاندار بر خلاف دفعات قبل تَغَیُر داشت و ناراحت بود. گفت شنیدم نماینده استاندار در امور موقوفات بردسیر در جریان بحث و جدل در بردسیر و در یکی از زمینهای کشاورزی سیلیای به گوش پیرمردی کشاورز و روستایی زده است. از من صحت خبر را جویا شد. پاسخ دادم که اطلاعی ندارم. از من خواست سریعا بررسی کنم و خبر دهم.
ظاهرا خبر توسط رییس دفتر نماینده وقت مردم سیرجان و بردسیر به نماینده و از طرف ایشان به آقای محمودی رسیده بود.
پیگیری کردم. صحت داشت. به دفتر استاندار زنگ زدم و صحت خبر را اعلام نمودم. آقای محمودی گفت میخواهد به بردسیر بیاید اما به دلیل جلسات از قبل تعیین شده ممکن نیست. از من با تاکید و جدیت خواست به نمایندگی از ایشان به روستا بروم و از آن پیر مرد حلالیت بطلم و تاکید زیاد داشت به پیرمرد بگویم که استاندار را ببخشد و اگر نمیبخشد بگویم استاندار حاضر است بیاید تا آن پیرمرد به گوشش سیلی بزند.
هدیه ناچیزی تهیه کردم و به اتفاق رییس دفتر نماینده به روستا رفتیم. پیرمرد را دیدم و پیغام استاندار را رساندم. پیرمرد نیک سرشت بدون ذکر این موارد نیز نماینده استاندار را بخشیده بود و اظهار میداشت که آقای محمودی را دوست دارد و اساسا حرفش این بود که گناه نماینده استاندار که گناه استاندار نیست. ضمن آنکه از شنیدن اینکه استاندار گفته حاضر است سیلی بخورد اشک در چشمانش حلقه زد.
عصر پنجشنبه شده بود و نزدیک غروب آفتاب، من به دلیل اینکه ساعت غیر اداری بود و به تصور اینکه آقای محمودی درگیر هستند به ایشان گزارش ما وقع را ندادم.
به خانه رفتم. ساعت 10 یا 11 شب بود که تلفن منزلم زنگ خورد. گوشی را برداشتم. آقای محمودی بود. پرسید که پیش پیرمرد رفتهام و حلالیت طلبیدهام یا خیر؟ شرح ما وقع را گفتم و از اینکه اطلاع نداده بودم عذرخواهی کردم. در پاسخ جملهای گفت که بدنم را لرزاند. گفت: آقای گرکانی دستت درد نکند خیالم راحت شد از فکر آن پیرمرد خوابم نمیبرد.
هرگز او را از نزدیک ندیده ام اما شنیده هایم از
جاذبه و دافعه اش