عباس حسینزاده در صدای تاک نوشت: هوا گرم و کولر ماشین خراب بود، باید به دنبالش میرفتم تا برای مصاحبه به کافه طهران در خیابان اتو رفسنجان برویم، گرمای هوا به حدی بود که روی اعصاب مغزم تاثیر جدی گذاشته بود. به منزل صالح رسیدم وبا او تماس گرفتم، صدای آهنگ پیشواز تلفنش مثل آب روی آتش بود؛ آهنگ پت ومت بود. به روزهای خوب کودکی پرتاب شده بودم که صالح تلفن را برداشت وگفت: اومدی؟ کجا قراره بریم؟ یه کافی شاپ. گفت: برام قهوه میخری؟ گفتم حالا شما بیا بیرون.
به کافه طهران رفتیم. عدهای در یک گوشه ی کافه درحال بحث کردن درمورد مسائل روز دنیا وماوراء طبیعه بودند وجوری صحبت میکردند که انگار واقعا در سال دو هزارو دوازده دنیا نابود شده وما الان دربعد سوم مکانی وزمانی زندگی میکنیم وخبر نداریم دنیا نابود شده است. با فاصله از آن ها نشستیم صالح با همان لبخندهای ملیح همیشگیاش دوباره قهوه را به یادم آورد. من هم قهوه را به بعد از مصاحبه موکول کردم؛ و با او گپ زدم که حاصلش پیش روی شماست.
آقای رزم حسینی! چرا سراغ ادامه تحصیل در رشتهای رفتید که هیچ ربطی به هنر ندارد؟
چون کارمند هستم و میخواهم حقوق ماهیانهام بالا برود، درس میخوانم. هیچ علاقهای به رشتهی تحصیلی ندارم و فقط برای گذران زندگی و بالا بردن حقوق و مزایا در این رشته درس میخوانم.
چرا در رشتهی هنری که فعالیت میکنید درس نمیخوانید؟
کاریکاتور و کارتون هیچ رشتهای در دانشگاه ندارد و جز رشتههای تجسمی بهحساب میآید. درواقع به نظر من هنر یک امر ذاتی است و من از درس و دانشگاه اصلاً خوشم نمیآید، حتی از تدریس کردن هم دیگر خوشم نمیآید.
مگر تدریس میکردید؟
بله اما الآن هشت سال است دیگر این کار را انجام نمیدهم، وقت این کار را دیگر ندارم حتی حوصلهی تدریس راهم ندارم و به نظرم تدریس شغل بسیار سختی است.
به نظر خودتان به هنر شما بهائی داده میشود؟
نخیر؛ اصلاً. چه بهائی؟ در مورد چی دارید سؤال میپرسید؟[لبخند] وقتی من بهعنوان یک هنرمند برای کشورم، شهرم، افتخار کسب میکنم آنهم سی جایزهی ملی والان برای کسب درآمد مجبورم در رشتهای که دوست ندارم تحصیل کنم چه بهائی به من دادهشده است؟
این بیمحلیها و ندیدنها تأثیری روی کار و انگیزهی شما میگذارد؟
اصلاً و ابداً. درواقع من نیازی به این چیزها ندارم. ما عادت کردیم، نهتنها من، فکر میکنم خیلیها از جامعهی هنری نیازی به این چیزها ندارند، هنر خیلی والاتر از این حرفهاست. ما انگیزهی خودمان را از مردم میگیریم.
هنر، هنرمند زمانی ارزش دارد که دیده شود، شما بهخوبی دیده شدید؟
ببینید من اگر در فستیوال هنری مقام کسب کنم خودم رسانهی خودم هستم و میدانم کسی برای نشر این خبر کاری نخواهد کرد بهجز فضای مجازی که من تشکر خاص دارم از سازندگان فضای مجازی. واقعیت این است که کسی که متولی هنر و فرهنگ است باید بیاید و پیگیر من و امثال من باشد نه ما برویم بگوییم ما هستیم، درهرصورت خیلی از هنرمندان هستند که برای شهرشان و کشورشان افتخار میآفرینند و حتی اسمی از آنها برده نمیشود و فقط نباید یک قشر خاص وجود داشته باشد که متولیان به دنبال آنها بروند.
مثلاً چه قشری؟
بعضی ورزشکاران و...
قبول دارید که خودتان هم باید کاری کنید تا دنبال شما بیایند؟
دیگر چکار باید بکنم؟ من کسی هستم که نام ایران و پرچم ایران را در سی فستیوال معتبر جهانی بالابردهام و بههیچعنوان از خطوط قرمز عبور نکردهام و حتی پیامهای ایران را به تمام دنیا رساندهام.چرا بعضی چیزها برای متولیان مهم نیست؟ حتماً من باید پیر بشوم تا از من یاد کنند؟ درد من و خیلیها این مسئله است چرا ما تا جوان هستیم اسمی از ما برده نخواهد شد. بله ما هم دوست داریم دیده شویم معروف شویم، انگیزه بگیریم، شارژ شویم مثل فلان فوتبالیست مثل فلان بازیگر، خواهش میکنم بچههای تجسمی را هم دریابید.
آقای رزم حسینی! مردم از هنر کاریکاتور و کارتون چیزی میدانند؟ اصلاً آن را بهعنوان هنر قبول دارند؟
قبلاً نه. سالهای هفتادوچهار و قبلتر، ما وقتی تخته شاسی دستمان میگرفتیم ما را مسخره میکردند که این چیه؟ سینی گرفتین دستتان و... اما بعد از دوم خرداد و جریان اصلاحات یک سری نشریات که شروع به کار کردند، بهصورت اختصاصی یک ستون به کاریکاتور اختصاص دادن و کمکم مردم متوجه شدند کاریکاتور چیست.
و کاریکاتور توانست تأثیری بر جامعه بگذارد؟
بله. وقتیکه کاریکاتور از نمایشگاهها به روزنامهها کشانده و از کنار میدان وارد زمین شد، کاریکاتوریستها سعی کردند مشکلات و معضلات مردم را بهصورت طنز تصویری یا طنز تلخ نشان دهند. مردم هم متوجه شدند کاریکاتور فقط مسخره کردن نیست و با حذف لایهی طنز بهراحتی میتوانستند پیام و حرف هنرمند کاریکاتوریست را متوجه شوند و به تعقیب آن انتقاد همشکل میگرفت. مردم امروز فرق بین هنرمندها را شناختهاند.
درست است. البته تعریف از هنر و هنرمند هنوز هم محل مناقشه است. ازنظر شما هنرمند به چه کسی گفته میشود؟
خب دیدگاهها فرق میکند، به نظر من هنرمند به کسی گفته میشود که با مردم باشد، طرف مردم باشد حرف دل مردم را بزند، زبان مردم باشد، چه برای گفتن حرف مردم، چه برای شناساندن فرهنگ و...البته با رعایت خطوط قرمز، یک هنرمند کاریکاتور باید خطوط قرمز را بداند، یعنی وارد حریم خصوصی کسی، کسانی، یا قشری نشود و لطمه وارد نکند.
به نظر شما فعالیت گروهی کاریکاتور در کرمان چگونه است؟
واقعیتش کار گروهی در کرمان بسیار افتضاح است، من در سال هفتادوپنج گروهی در کرمان تشکیل دادم که متأسفانه خیلی زود از هم پاشید، نمیدانم چرا ما کرمانیها چشم دیدن همدیگر را نداریم و حتی به هم ضربه وارد میکنیم و جلوی پای همدیگر سنگ میاندازیم و این بسیار باعث تأسف است.
طبعاً بچههای کاریکاتوریست دغدغههایی دارند. از این دغدغهها بگویید.
ما فقط به دیده شدن و مجال دیده شدن نیاز داریم، تنها چیزی که من و امثال من نیاز داریم و حتی دیگر هنرمندان در رشتههای هنری، میدانم فقط مسائل مالی نیست، بیشتر معنوی است، معنوی به این معنا که یک تیکه کاغذ بهعنوان تشکر و یا تقدیر که همینها باعث ایجاد انگیزه و حس رقابت میشود. هنرمند باید ازلحاظ معنوی تغذیه شود.
چه کسانی باید نیازهای معنوی کاریکاتوریستها را پاسخگو باشند؟
اداره ارشاد و دیگر ترجمانهای هنری باید هنرمندان را حمایت کنند ولی متأسفانه انگارنهانگار، احتمالاً کارهای مهمتری دارند که من نمیدانم چیست و باز نمیدانم فرق ما با ورزشکاران در چیست، سیاستمداران چرا نگاهی به هنر نمیاندازند، درهرصورت و در هر موقعیتی هنرمند کارش را انجام میدهد همه و همهچیز روزی تمام میشود؛ پست، مقام و... تنها چیزی که میماند هنر و اثر خلقشده در هنر است، من فرزند این سرزمین هستم و خیلی سختی کشیدم و اگر آنها ما را جز فرزندان این مملکت نمیدانند ما باز هم تلاش میکنیم تا افتخار به دست بیاوریم. درهرصورت هنر باقی خواهد ماند.
یک بیت شعر در وصف هر آنچه دوست دارید بگویید؟
پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمیفهمیم
ما دردهایی داریم که آنها نمیفهمند
نفهمی بد دردیست
خوش به حال دامپزشکان.