سید حسین حسینی- بیستم مهرماه در تقویم شمسی، به عنوان روز بزرگداشت حافظ نامگذاری شده است. بهانهای بود تا به یاد آخرین دفعهای بیفتم که «دیوان حافظ» را در دست گرفتم، چشم بر هم بستم و صفحهای باز کردم تا بار دیگر، خواندن اشعار حافظ از دغدغههای ذهنم بکاهد و لذت شیرین بیانی و خوش زبانی حافظ، در جانم اثر کند. بدون شک، حافظ از آن شعراییست که کمتر کسی پیدا میشود که لااقل بیتی از اشعار او را از حفظ نباشد. همان شاعری که در گرفتاریها، دودل شدنها و غصهداری ها، به او سری میزنیم و او گاهی با «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» خبر از بازگشت گمشدهای میدهد و یا «نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد» اوضاع پیش رو را، امیدوارانه توصیف میکند.
شاید اخیرا بهخاطر مشکلات و مسائل زندگی، شعر حافظ از ما دور شده باشد، اما حضور گاه به گاه کودکان کار که در چهارراهها فال حافظ میفروشند، یا ابیات و مصرعهایی که در فضای مجازی به دستمان میرسد و با خواندن آنها، انگار از دنیای غمها به دور دست پرتاب شده باشیم، این جدا افتادن را پایان میدهد.
اما براستی چرا این کتاب نفیس و این اشعار ارزشمند در گوشهی خانههایمان خاک میخورد؟ مگر غیر از این است که شیوایی بیان و ارتباط تنگاتنگ او با درد و دل مردم و این محبوبیتی که در میان نسلهای مختلف، از پدران ما تا فرزندانمان پیدا کرده، به دلیل تاثیر غزلیات گوهربار دیوان اوست؟
چه در دل کلمات این غزلیات نهفته شده که جدا از جدلهای سیاسی و تفاوتهای فرهنگی و عقیدتی، شعر حافظ به شرق و غرب این مرز و بوم، رسوخ کرده، تا آنجا که شخصی همچون «گوته» شاعر، فیلسوف و نویسندهی آلمانی دربارهی حافظ لسان الغیب میگوید : «حافظا ، خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست . تو آن کشتیای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده است تا سینهی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پارهام که بیخودانه، سیلی خور اقیانوسم. »
میشود از امروز با نگاهی دیگر، در میان مشغلههای روزمره، وقتی پیدا کرد که غزلی از حافظ، حتی برای چند دقیقه هم که شده، نگاه ما را به زندگی و آنچه پیرامون هویت انسانی ماست، تغییر دهد. در آنجا که این ادیب شیرازی اینگونه رنج و درد ازلی و ابدی خویش را آشکار میکند :
من «مَلِک» بودم و فردوس برین جایم بود
«آدم» آورد در این دیر خراب آبادم...