سید حسین حسینی:
میگوید: «تصور عموم بر این است که اغلب اوقات، در دادگاهها حقوحقوق خانمها ضایع شده و از مردها جانبداری میشود. این تصور درست نیست، چراکه قوانین از خانمها حمایت میکند و حقوقشان استیفا میشود. این ذهنیت منفی حمایت جانبدارانه از مردها باید زدوده شود.» او این را هم اضافه میکند: «انتظار جامعه از سیستم قضایی خیلی وقتها فراتر از محدودهی توانایی آن است.»
پیش از این او را در شما اهالی رسانه میشناختیم. حالا به عنوان یک وکیل دادگستری فعالیت میکند و طبعا این مساله بر دیدگاهها و نظراتش تاثیر گذاشته است. بخش عمده تمرکز وحید قرایی بر پروندههای خانواده است. با قرایی در باب طلاق گفتوگو کردیم که میخوانید.
آقای قرایی! علاقمندم بدانم شما بر چه اساسی پروندههای طلاق را برای کار، انتخاب میکنید؟
بهطور مشخص، یک سری از پروندههایی که به عهده وکیل دادگستری قرار میگیرد، پروندههای خانوادگی است و این پروندهها، انواع مختلفی دارند. یک تعداد از آنها صرفاً مطالبات مالی مطرح است. مثلاً زوجه تقاضای دریافت نفقه، مهریه و اجرتالمثل را دارد و در این موارد، قصدی بر طلاق نیست. در مواردی که زوجه ازلحاظ مالی به تنگ آمده، احساس میکند که حقوحقوق او رعایت نمیشود و یا با توجه به اختلافاتی که با همسرش پیداکرده، میخواهد او را در تنگنا قرار دهد، با چنین پروندههایی مواجه هستیم.
اما عده دیگری از پروندهها باهدف «جدایی» تشکیل میشود، بدینصورت که یکی از طرفین، خانم یا آقا، قصدی برای ادامهی زندگی مشترک خود ندارند که به وکیل پایه دادگستری مراجعه کرده تا امور حقوقی مربوط به فرایند طلاقشان را انجام دهند.
دسته سوم، زوجین با قصد جدایی بهطور توافقی مراجعه میکنند، بهطوریکه از قبل تصمیماتشان در مورد مسائل طلاق، مانند حضانت فرزندان، مهریه، نفقه و ... گرفتهشده است. در این موارد پس از انجام کامل توافقات مالی میان زوجین، طرفین به دادگاه مراجعه کرده و پس از گذراندن جلساتی کوتاه، در کمترین زمان طلاق بین آنها انجام میشود. اینکه موضع ما در این موارد کدام است، خب طبیعتاً در این موارد یک یا دو جلسه صحبت میکنیم تا از قطعیت آنها برای انجام عمل طلاق آگاه شویم. چون گاها مواردی رخداده که طرفین بعد از طلاق، از عمل خود پشیمان میشوند و این اتفاق در مورد طلاقهای توافقی، بیشتر رخ میدهد. بااینکه تعداد مواردی که با صحبت و مشاوره از طلاق بخواهند صرفنظر کنند، انگشتشمار بوده است.
خیلی وقتها اختلافات آنقدر دامنهدار شده که شاید مثبتترین اتفاق ممکن برای زوجین، طلاق باشد. اجازه بدهید به این نکته اشارهکنم که بسیاری از پروندههای ضربوجرح که منتهی به محکومیت حبس افراد میشود، ناشی از همین پروندههای خانوادگی و اختلافات زناشویی است. به کررات با پروندههای اینچنینی مواجه شدم که این اختلافات موجب درگیریها و نزاعهای بین دو خانواده یا دو طایفه شده که حتی افرادی از این خانوادهها به حبس محکومشدهاند. علاوه بر ضربوجرح، جرائمی همچون ورود به عنف، به این معنی که عدهای از خانوادهی طرفین، بهزور وارد خانه طرف دیگر میشوند و درگیری و تخریب اموال صورت گرفته است.
در این شرایط حتی قضات هم بر این نکته واقف هستند که ماجرای زوجین، ختم به خیر نمیشود و بازگشت زن و شوهر به زندگی امکانپذیر نخواهد بود؛ بنابراین طلاق همیشه بعد منفی ندارد و گاهی موجب نجات دو خانواده از صدمات و خسارات میشود. فرزندان زوجین هم از یک تنش و استرس فراوان خانوادگی، نجات مییابند. پس هر موضعگیری هر وکیلی، با توجه به وضعیتی است که هرکدام از طرفین دارند. معمولاً در طلاقهای یکطرفه، اصرار ما تا حد ممکن بر این است که زندگی زناشویی، ادامه یابد. خصوصاً اگر زن و شوهر صاحب فرزندانی باشند که ما در این موارد انرژی بیشتری برای جلوگیری از طلاق صرف میکنیم.
پس نقش خانوادهها در این مقوله خیلی فراتر از آنچیزی است که تصور میشود؟
بله؛ اختلاف زن و شوهر افراد زیادی را درگیر این مسئله میکند. فراوانی و آسیب این مسئله درجایی بیشتر است که خانوادهها در مورد اختلافات میان زن و شوهر، دخالت می-کنند. متأسفانه یکی از دلایل بالا بودن آمار طلاق که همگان بر آن واقفاند، همین مسئلهی دخالتهای خویشاوندان، خصوصاً پدر و مادر زوجین است. بسیاری از اختلافات زنوشوهری در همان مراحل اولیه، قابلحل است بهشرط آنکه به بیرون از خانه کشیده نشود. بسیاری از درگیریها و توهینها، در همین مورد اتفاق میافتد.
این اختلافات را گاها خانوادهها مدیریت میکنند اما خیلی وقتها شرایط از کنترل آنها خارج و منجر به ضربوجرح افراد، درگیریهای لفظی و فیزیکی و حتی ایجاد روحیه انتقام ميشود. در این شرایط مهار اوضاع کار هرکسی نخواهد بود. خیلی اوقات فرزندان این زن و شوهر، دچار آسیبها و بحرانهای فراوانی میشوند. بدینصورت که در اثر اختلاف بین زن و شوهر، آنها عقدههای خود را روی فرزندانشان خالی میکنند. آنها را کتک میزنند، فحاشی میکنند و ... . در صورت شدت گرفتن این مسائل طلاق، بهترین راه نجاتبخش است.
یعنی بهنوعی به قول یکی از قضات، این امر یک جراحی لازم است که باید غده را از بدن بیمار خارج کرد تا سلامت به او بازگردد. درنتیجه همیشه اینطور نیست که طلاق امری منفی باشد و تأثیرات منفی را موجب شود. ضمناً بسیاری از موارد، زنوشوهری که تمایل به طلاق دارند، در ابتدا صاحب فرزند نیستند که بهتر است در همین موقع جدایی صورت بگیرد تا آنکه بعد از یک یا دو سال درحالیکه صاحب فرزند هستند، درخواست طلاق بدهند؛ اما متأسفانه میبینیم که زن و شوهر آشتی کردهاند، اما چند سال بعد، یکی از طرفین با درحالیکه مسئولیت فرزند یا فرزندانش را به عهده دارد، خواستار متارکه است و این بار هم برای این امر کاملاً مُصر بوده و در این صورت، به تعداد فرزندان طلاق هم افزوده میشود.
دخالت خانواده زوجین منحصر به خانوادههای سنتی است؟
ببینید، این مورد قابل دستهبندی نیست که بتوان اظهارنظر کرد که چند درصد موارد مربوط به خانوادههای سنتی بوده و چند مورد، خانوادههای مدرن. بههرحال در یک اختلاف، خودکنترلی زن و شوهر بسیار مهم است. من معتقدم اگر زن و شوهر آموزشهای لازم در این زمینه را دیده باشند، خواه از خانوادهی سنتی باشند خواه متجدد و فهم این موضوع را داشته باشند که این اختلافی میان دو نفر «زن و شوهر» است و نیازی نیست به خارج از این محیط کشیده شود، آنگاه بیتدبیری صورت نمیپذیرد. چون پدر و مادر هر دیدگاهی که داشته باشند، نسبت به وضعیت فرزند خود حساساند و هیچ پدر و مادری نیست که اگر حق فرزندش توسط همسرش نادیده گرفته شد، سکوت کند.
آقای قرایی ! آیا روند طولانیمدت برگزاری دادگاه طلاق، جلسات مشاورهی زوجین و سایر تدبیرات اینچنینی، برای واضح شدن جنبههای منطقی و کاستن جنبههای احساسی طلاق، مؤثری بوده است؟
قاعدتاً در مورد طلاقهای توافقی که به این شکل نیست. چراکه این اتفاق براساس یک توافق و تصمیم قبلی درخواست شده و در صورت انجام مراحل بهطور برنامهریزیشده، تنها طی یک ماه امر طلاق، انجام خواهد شد؛ اما در مورد درخواستهای یکطرفه طلاق، به همین صورت است که میفرمایید. این روند طولانی میتواند تا یک یا دو سال به درازا بکشد. درست است که این خود فرصتی به وجود میآورد تا زوجین بروی آنچه قصد انجام آن را دارند، بیشتر فکر کنند اما به رفتار و تدبیر طرفین همبستگی دارد.
خیلی وقتها یک دادخواست طلاق، به چندین مورد پروندهی جانبی دیگر که از کنترل خارجشده، منتهی میشود. در این موارد، روند طولانیمدت دادگاهها موجب میشود که خانوادهها هر چه بیشتر درگیر شوند و مشکلاتی برایشان به وجود بیاید. جدا از بحث دخالت خانوادهها، خیلی وقتها در این فرایندها بزرگترهای فامیل میتوانند نقش مثبتی را ایجاد کنند. اینکه نه بهعنوان دخالت، بلکه برای میانجیگری به بحث ورود پیدا کنند. متأسفانه این بحث اکنون کمرنگ شده. درگذشته بزرگترهای فامیل کاریزمای خاصی در خانواده داشتند که شامل پدربزرگ، عموی بزرگ یا چنین کسی میشد. کسانی که اگر در مورد مسئلهای اظهارنظر میکردند، حرفشان خریدار داشت؛ اما امروزه این اتفاق نمیافتد و دخالت والدین جای ریشسفیدی بزرگترها را گرفته و کمتر کسی حاضر میشود تا بهصورت بیطرف، میانجیگری کند. اگر این اتفاق بیفتد و میانجیهایی در خانوادهها حضور مؤثری داشته باشند، آنگاه روند طولانیمدت دادگاهها نتیجهبخش خواهد بود تا شاید طرفین از تصمیم طلاق منصرف شوند...
تجربه شما میگوید بیشترین و مهمترین عواملی که بهطور ویژه در استان کرمان موجب دادخواست طلاق بودهاند، چه هستند؟
ببینید، الآن طیف گستردهای از دلایل طلاق موجب این دادخواستها شده و ازنظر من، نگاه سنتی به دیدگاه طلاق باید کنار گذاشته شود. چون شیوههای زندگی حتی با ده سال قبل، بسیار تفاوت پیداکرده است. پیشرفت تکنولوژی بر روی زندگی آدمها اثر گذاشته و فهم و شناختشان را از دنیای اطراف تغییر داده است؛ این مسئله هم برای آقایان رخداده و هم خانمها؛ یعنی خانمها دید بازتری نسبت به مسائل داشته، نسبت به حقوقشان آگاهترند و بیشتر مطالبه گر شدهاند.
پیشازاین، اگر در زندگی زناشویی خانمها ازلحاظ حقوحقوقشان و یا رفتار شوهرشان تحتفشار بودند، خیلی وقتها به خاطر بچهها و یا اینکه از اسم «طلاق» واهمه داشتند، سکوت میکردند؛ اما الآن این دید که طلاق بد است و بار منفی شدیدی دارد، حکمفرما نیست. زشتی این موضوع در بین خانوادهها خیلی کمرنگ شده است. شیوههای سنتی و مسائلی که با آن قبلاً میشد زندگی را نگه داشت، از بین رفته؛ چراکه دید همه نسبت به این قضیه، بازتر شده و انتظار زن و مرد از زندگی مشترک، تفاوت پیداکرده است.
اگر هم به انتظارات خود نرسند، خیلی زود صبرشان لبریز شده و تصمیم به جدایی میگیرند و آمار بالای طلاق توافقی، به خاطر همین مورد است. عمر این باهم بودنها در زندگی مشترک بسیار کم است، بهطوریکه مثلاً میبینید پسر و دختری به مدت پنج سال باهم نامزد بودند اما فقط شش ماه زیر یک سقف همدیگر را تحمل میکنند و این به دلیل همان برآورده نشدن انتظارات است.
در جواب سؤال شما باید گفت که طیف گستردهی این دادخواستها از مسائل اقتصادی تا خیانتهای زناشویی را در برمیگیرد. مسائل اقتصادی در این بحث، بسیار پررنگ است. جایی که مرد نتواند زندگی را بهخوبی اداره کند، خانمها ممکن است مثل قدیم تحمل نداشته باشند. جدا از اینکه سطح توقعات زوجین از زندگی مشترک بالا رفته، در صورت وجود فرزند مشترک نمیتوان به او همانند دوران نسل ما و قبلتر از ما نگاه کرد، چراکه نیازهای او خیلی بیشتر شده و هزینههای بالاتری دارد.
من روی مسئله اقتصاد، تأکید بیشتری دارم و از سایر موارد، جدا میکنم چون تأسفبارترین طلاقها، ناشی از همین مشکل است و بیشتر از سایر دلایل، دردآور است. در مواردی، اگر شرایط اقتصادی بهتری برای زوجین وجود داشت، هرگز مسئله طلاق پیش نمیآمد. بحث اعتیاد و امثال آنهم وجود دارد. نکتهای هم در بحث شبکههای مجازی و استفاده آنها وجود دارد که این امکانات فقط شیوهی زندگیها را عوض کرده و بار منفی به آنها ندهیم. این گفته که «عامل اصلی طلاقها فضای مجازی است» گفتهی صحیحی نیست. از این تکنولوژی در همه جای دنیا استفاده میشود. زمانی هم گفته میشد که ویدئو باعث آسیبهای اجتماعی میشود. بعد هم بحث ماهواره مطرح شد. اکنون اینقدر شبکههای اجتماعی بر زندگی مردم سیطره دارند، دیگرکسی ماهواره را مقصر اصلی نمیداند. بیشتر سیستم کنترلی و شناخت ما از این تکنولوژیها مداخلهی مستقیم دارد. این تکنولوژیها بهصورت کاربردی وارد زندگی ما شده و گریزی از آنها نیست.
در مواردی که زن یا مرد بهطور مشخص نمیتوانند دلیل متارکهی خود را بیان کنند و در قالب اشاره به مفهوم کلی «عدم تفاهم» از رسیدن بهحق و حقوق خویش، عاجزند. در این موارد چه میتوان انجام داد؟
پیشتر از مسائل اقتصادی برای شما صحبت کردم. چیزی که متوجه منظور سؤال شماست، سردی در روابط ناشی از همین مشکل است. اینکه مرد مجبور می-شود تا دیروقت بیرون از خانه کار کند و یا ذهنش درگیر مسائل مشکلات مالی است و این اتفاقات به وجود میآید. گاهی هم ذهنیت زن و مرد از ازدواج با آنچه با آن برخورد میکنند متفاوت است و موجب بروز این مشکلات می-شود. مثلاً مرد با دیدگاه تنوعطلبی وارد زندگی مشترک میشود و در برخورد با آن، دچار مسائل مختلف میشود و نمیتواند مطابق آنچه در تصورش بوده، درزمینهی مسائل جنسی اقناع شود.
مهمترین دلایل طلاقها هم همین است که حل این معضل، تلاش بزرگی را در حوزههای روانشناسانه و مشاورههای خانواده میطلبد. این فرهنگ باید به وجود بیاید که در صورت بروز این مشکلات، هیچ رودربایستیای نباید وجود داشته باشد. فرد باید اولاً با خود و ثانیاً با همسرش روراست باشد و بعد هم به فکر چاره بیفتد. اگر فردی از وجود این مشکلات در خودش آگاه باشد و طلاق را بهعنوان راهحل انتخاب کند، راهی از پیش نبرده چراکه در زندگی زناشویی بعدی هم همین مشکلات را یدک میکشد و به شکست میرسد.
و کلام آخر؟
دو نکته را به عرایضم اضافه میکنم. اول اینکه انتظار جامعه از سیستم قضایی خیلی وقتها فراتر از محدودهی توانایی آن است. اتفاقات زیادی موجب جدایی زن و شوهر از هم میشود. اگر به ریشهی این اتفاقات نگاه کنیم در مییابیم که بسیاری از سازمانها و نهادهای مختلف، بهجز سیستم قضایی، میتوانند از وقوع این طلاقها جلوگیری کنند و مسائل فرهنگی و اجتماعی باید پررنگتر شود. سیستم قضایی تنها در محدوده اختیارات خود میتواند عمل کند و وظیفهی اصلی را بخشهایی که قبل از به وجود آمدن مسئلهی طلاق میتوانند دخالت کنند، بر عهده دارند.
مساله دوم این است که تصور عموم بر این است که اغلب اوقات، در دادگاهها حقوحقوق خانمها ضایع شده و از مردها جانبداری میشود. این تصور درست نیست، چراکه قوانین از خانمها حمایت میکند و حقوقشان استیفا میشود. این ذهنیت منفی حمایت جانبدارانه از مردها باید زدوده شود، همچنانکه وکلا هم در بحث طلاق، پذیرفتن وکالت خانمها را نسبت به آقایان راحتتر میدانند.