گفتار نو/ مهدیه هاشمی:
17 سالش بود که برای دیدن اقوام به کرمان آمد و در آن جا با مرتضی که 10 سال از او بزرگتر بود آشنا شد و این آشنایی منجر به ازدواج آنها شد. اوایل ازدواج با مرتضی هیچ مشکلی نداشتند تا اینکه فرزند اولشان متولد شد رفتار مرتضی گاهی تغییر می کرد ولی سحر این تغییر رفتار را به حساب خستگی می گذاشت تا اینکه کم کم متوجه شد همسرش معتاد شده است.
ابتدا سعی کرد او را از راهی که رفته بازگرداند اما نتوانست. برای همین تلاش کرد خودش را با شرایط موجود تطبیق دهد. فرزند دومشان در حالی متولد می شد که مرتضی به مواد مخدر صنعتی معتاد شده بود و شیشه مصرف می کرد تا اینکه متوجه شد زن دیگری هم در زندگی مرتضی وجود دارد.
اوایل سعی می کرد موضوع را به رویش نیاورد اما متوجه شد آشنایی و رابطه آنها به قبل از ازدواجشان برمی گردد و پس از تحقیق فهمید آنها تصمیم داشتند با هم ازدواج کنند اما خانواده ها با ازدواجشان مخالف بودند. بعد از ازدواج هم این رابطه ادامه داشته و حالا مرتضی بدون هیچ ملاحظه ای ناهید را به خانه می آورد.
کار به همینجا ختم نمی شد او دیگر سر کارهم نمی رفت و مخارج خانه را هم نمی داد. حالا سحر مانده بود و دو فرزندش بی هیچ پشتوانه ای...
اگر گاهی سحر اعتراضی نسبت به ناهید می کرد مرتضی در مقابلش جبهه می گرفت و این باعث شده بود ناهید بیش از پیش وقیح شود و در همه امور خانه و بچه ها دخالت کند. و از همه بدتر این بود که ناهید هر دفعه به خانه سحر می آمد او را تحقیر می کرد و می گفت که لیاقت زندگی با مرتضی را ندارد و باید طلاق بگیرد.
ناهید شاغل بود و از لحاظ مالی مرتضی را حمایت می کرد و خرج موادش را می داد برایش خرید می کرد و می گفت مرتضی نباید خودش را خسته کند و سرکار برود من خودم خرج زندگیش را می دهم.
وقتی سحر به اتاقم آمد کاملا مستاصل و درمانده بود. در بدترین شرایط گیر افتاده بود. نمی توانست کودکانش را با پدرشان تنها بگذارد و به خانه پدریش بازگردد، یا نه؟ با گریه و بغض از من کمک می خواست.
به پیشنهاد من برای گرفتن نفقه و مهریه اش اقدام کرد اما مرتضی دیگر نه او و نه فرزندانش را به خانه راه نمی داد. از دفترم چندبار با او تماس گرفتم جواب نمی داد و وقتی سحر از او خواسته بود برای دیدن من بیاید امتناع کرده بود و در جواب گفته بود : هیچکس هیچ کاری نمی تواند بکند. بچه هایت را بردار و از زندگی من برو بیرون...
از مقامات قضایی حکم بازداشت مرتضی را گرفتیم اما می دانستیم به سادگی نمی توانیم او را دستگیر کنیم. طبق نقشه ای که از قبل کشیده بودیم سحر برای بردن جهیزیه اش به او زنگ زد مرتضی قبول کرد.
روز موعود سحر دورا دور خانه را زیر نظر داشت ناهید طبق معمول نزد مرتضی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد و دنبال کارش رفت. سحر بعد از رفتن ناهید درب خانه رفت و زنگ زد مرتضی گفت بیا داخل هر چه داری بردار و برو.
همین که در را باز کرد ماموران برای دستگیریش اقدام کردند و او را بازداشت کردند و بعد از برگزاری دادگاه و عدم پرداخت مهریه روانه زندان شد. سحر از ناهید هم شکایت کرد و طبق عدله موجود او هم به دلیل رابطه نامشروع به تحمل ضربه شلاق محکوم شد.
اما هیچکدام از این اقدامات برای او زندگی شیرینی که رویایش را می بافت، به ارمغان نمی آورد.