کد خبر: ۱۵۹۸
تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۰
ارسال به دوستان
ذخیره
از خداوند خواسته‌ام و باز هم می‌خواهم استان کرمان از پیشرفته‌ترین نقاط دنیا باشد. الان خیلی با آرزویم فاصله دارد، لذا نمی‌خواهم به هیچ‌کدام از اتفاقاتی که افتاده، تکیه کنم یا به عنوان کارنامه از آن دفاع کنم، هر روز کرمان، یکی از نقاط پیشرفته‌ی دنیا شد، بیایید راجع به این حرف بزنیم.

گروه سیاست> احزاب و شخصیت‌ها: سید حسین مرعشی در گفت وگویی با ویژه نامه نوروزی هفته نامه «استقامت» به بیان بخشی از خاطرات خود از دوران کودکی و دانشجویی و دوره مدیریت خود ارائه داده است.

به گزارش گفتارنو متن خلاصه شده این گفت وگو در پی می آید:

* من هفتم مردادماه ۱۳۳۷ در روستای علی‌آباد سادات از بخش کشکوییه رفسنجان به دنیا آمدم و چون در ماه محرم متولد شدم، نام من را حسین گذاشتند. علی‌آباد سادات، روستایی است که جدّ من مرحوم آقا سیدعلی مازندرانی وقتی از مازندران به کرمان آمد، آن را آباد کرده و تا سال‌های تولد من هم تقریبا اکثر مرعشی‌های رفسنجان ساکن علی‌آباد بودند.

* علی‌آباد ما، روستای خیلی کوچکی بود با ۲۵ تا ۳۰ خانوار جمعیت که ساکنان آن، دو گروه بودند. یک بخش مالکین روستا که ابوی، اخوی، پسر عموها و پسر عمه‌ها و اقوام ما جزو آن بودند و بخش دیگر هم، کارگرانی که در قدیم به آنها برزگر می‌گفتیم و بعد از اصلاحات ارضی اسم آنها را قراری گذاشتند؛ چون قرارداد داشتند. علی‌آباد تاسیسات عمومی هیچ چیز نداشت.

* آب را از یکی، دو قناتی تامین می‌کردیم که از روستا رد می‌شد. خانه‌ی ما و اخوی و پسرعمه و پسرعمویم روی قنات بودند و پایاب اختصاصی داشتند؛ چهار خانوار می‌توانستند پایاب اختصاصی داشته باشند و یک پایاب هم بود که به آن پایاب «لَردی» (بیرونی) می‌گفتیم و بقیه‌ی روستا از آن استفاده می‌کردند. قنات دیگری بود به نام قنات ساقی که آب شیرین داشت و مناسب‌تر بود. علی‌آباد یک حمام داشت که حمام را از آب قنات پر می‌کردند. اوایل با هیزم روشنش می‌کردند بعد که کم‌کم نفت آمد، چراغ‌های نفتی حمام را گرم می‌کرد.

* این از وضعیتی که روستای ما داشت. در آن زمان، مرحوم ابوی من یک جیپ داشتند که تنها ماشین روستا و شاید تنها ماشین بخش کشکوییه بود. پاییز و زمستان‌ و بخشی از بهار را تا خردادماه، در علی‌آباد زندگی می‌کردیم و بعد روستایی ییلاقی به نام مزرعا در ۱۲ کیلومتری علی‌آباد داشتیم که تابستان را آنجا می‌گذراندیم. بهترین خاطرات کودکی من در مزرعا گذشت.

* مرحوم ابوی من هم شاعر بود و هم مجلس‌آرا. بسیار مرد فاضلی بود. در جلساتی که در خانه‌ی ما و با حضور ایشان شکل می‌گرفت، گفت‌وگوهای مفیدی می‌شد. گاهی اوقات علمای رفسنجان مثل شیخ محمدحسین غروی، حاج محمد حسن نجفی یا آقایان سید جلال و سید یحیی هجری به خانه‌ی ما می‌آمدند و جلساتی می‌گرفتند؛ محیط خانوادگی ما، هم جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی خوبی داشت و هم جنبه‌های شخصی و تفریحی‌اش خوب بود.

* ما در علی‌آباد مدرسه نداشتیم و به کشکوییه می‌رفتیم. در پنج کیلومتری روستا. سال اولی که برای دبستان می‌رفتم، آقایی به نام محمودی بود که دوچرخه داشت. مرحوم پدرم با او قرار گذاشته بودند که من را با دوچرخه به مدرسه ببرد. من هم خیلی از مدرسه بدم می‌آمد.

* دلیلش رفتار بد معلمان بود. معلمان خیلی اذیت‌مان می‌کردند. فکر می‌کردند باید دانش‌آموز را بچزانند. من معمولا هفته‌ای یک‌بار، وقتی حدود یک کیلومتر از علی آباد دور می‌شدم از ترک دوچرخه پایین می‌پریدم و فرار می‌کردم.

درسم خوب بود. معمولا نمره‌هایم ۲۰ بود ولی هیچ‌وقت زحمت برایش نکشیدم و، این از اشکالات کار من بود. بنا به استعدادم هیچ‌وقت نیاز نداشتم که مطالعه‌ یا دقت بیش‌تری بکنم یا زحمتی بکشم. به همین خاطر تنبل بار آمدم. همیشه باید به بچه‌هایی که خیلی درس می‌خواندند اما نمره‌ی ۲۰ نمی‌گرفتند توضیح بدهم که چطوری ۲۰ آوردم. با عقل بچگی‌ام هم نمی‌توانستم این را توضیح بدهم.

یک برادر دارم که از من ۲۱ سال بزرگتر است. پسر بزرگ ایشان دو سال از من کوچکتر است. سال تولد من ایشان ازدواج کرد. شش تا خواهر داشتم که یکی از آن‌ها به رحمت خدا رفت. مجموع خواهرزاده و برادرزاده‌هایم از ۱۱۰ تا گذشته است. من بدو تولد دایی بودم. دختر خواهرم دو سال از من بزرگتر است.

*  در رفسنجان دو سال اول، در دبیرستان خصوصی فردوسی که آن زمان ملی می‌گفتند، درس خواندم. سال سوم، آقای پورمحمدی، مدرسه‌ی اسلامی علوی را باز کردند که آقای قریشی داماد ما، رییس آن بود. 


* اصلا در کلاس نمی‌توانستم بنشینم و درس گوش بدهم. آقای قرشی که رییس مدرسه بود، یک‌باری کاری سرم آورد؛ آن زمان می‌گفتند نباید موی دانش‌آموزان بلند باشد. یک‌بار آقای قرشی سر صف خواست کسانی را که موهای بلندی داشتند، تنبیه کند. اول از همه اما سراغ من که اواسط صف ایستاده بودم آمد. موهای من را چید و رفت. بچه‌ها هم می‌دانستند که برادرخانم او هستم. من این کار آقای قرشی را توهین تلقی کردم. ظهر با دو تا از بچه‌ها هم قسم شدیم برویم موهایمان را تیغ بزنیم. رفتیم سلمانی، یکی از آنها دبّه کرد و نزد. من و قاسمی اما موهایمان را تیغ زدیم. حالا دو تا کچل وسط یک مشت دانش‌آموز بودیم. شب که به خانه آمدیم، ابوی پرسید موهایت را چرا این کار کردی؟ گفتم: آقای قرشی گفتند مدرسه اسلامی است، باید مثل آخوندها سرتان را تیغ بزنید. ابوی من خیلی از این مقدس بازی‌ها بدش می‌آمد. یک دیندار روشنفکر بود و از هر حرفی که بوی تحجر و دین‌فروشی می‌داد منزجر بود و صریح و شفاف هم موضع می‌گرفت. این را که من گفتم، پدرم حاضر نبود گوش کند آقای قرشی چه می‌گوید. شروع به فحش دادن کرد. رفسنجان هم کوچک بود خبر خیلی زود به گوش دامادمان رسید. یک ماه، آقای قرشی جرات نمی‌کرد خانه‌ی ما بیاید تا این‌که موهای من بلند شد. خلاصه این‌که، سه سال آخر را در دبیرستان غزالی در رشته ریاضی درس خواندم تا این‌که دیپلمم را گرفتم.

* آن زمان، در استان کرمان کنکور برگزار نمی‌شد. من هم در دبیرستان پهلوی شیراز امتحان دادم. ولی احتمال می‌دادم که قبول نشوم. به همین خاطر، به تهران رفتم تا در کلاس آزمون شرکت کنم. باید زبان می‌خواندیم و پس از شرکت در امتحان، در صورت قبولی، می‌توانستیم به خارج از کشور برویم. من می‌خواستم به آمریکا بروم. دو ماه تابستان را درس خواندم تا در آزمون قبول بشوم. اما نتایج کنکور که اعلام شد، من شیمی کرمان قبول شدم. دانشگاه کرمان آن سال ۹۰ نفر دانشجو پذیرفت. آقای مهندس کریمی و دکتر امیری در رشته‌ی فیزیک، آقای جهانگیری و آقای اسکندری رشته‌ی ریاضی، دکتر مصطفوی و دکتر میرزایی و من شیمی قبول شدیم. من ولی نفر نودم بودم!

* سال ۱۳۵۵٫ من روی مرز قبولی بودم. یعنی اگر یک نفر دیگر بیش‌تر از من امتیاز آورده بود، سرنوشتم به کلی عوض می‌شد و کرمان نمی‌ماندم. وقتی من دانشگاه قبول شدم، مرحوم ابوی هفتاد سال سن داشتند. از سن ۱۵ تا ۱۸ سالگی همه‌ی کارهای خانه را من انجام می‌دادم؛ چه رسیدگی به باغات و جمع‌آوری پسته و فروش آن تا خرید خانه، همه‌ به عهده‌ی من بود.

* من در کرمان، دوستان مختلفی پیدا کردم؛ تعدادی همکلاسی‌هایم بودند. تعدادی هم دوستان اهل تفریح و گردش من بودند که دوستان سیاسی نیز کم‌کم اضافه شدند. اولین کار سیاسی ما سال ۵۶ بود که با آقای دکتر مصطفوی، دو نفری در دانشگاه اعتصاب به راه انداختیم. ۱۶ آذرماه سال ۵۶ کلاس‌های دانشگاه را تعطیل کردیم. دو نفری یک دانشگاه را به هم ریختیم. از زمان دانشجویی، کم‌کم حلقه‌ی دوستان شکل گرفت.

* آقای هاشمی علاوه بر آن، خواستگار دختر عموی ما آقا سید محمد صادق بودند که آن زمان در رفسنجان، سردفتر بودند و این وصلت انجام شد. لذا ما در دوران کودکی و رشد، همیشه از اخبار آقای هاشمی مطلع بودیم. می‌گفتند که ایشان را گرفتند، آزاد کردند، بردند شکنجه و از این دست اخبار. ایشان البته رفسنجان خیلی کم می‌آمدند. شاید سالی یک‌بار؛ سال‌هایی که آزاد بودند. یکی دو بار هم در خود رفسنجان دستگیر شدند. خانواده مادری من هم از احمدی‌های کرمان هستند که در بنیان‌گذاری حوزه در کرمان خیلی نقش داشتند.

* منش و رفتار پدرم خیلی روی من اثر داشت. از سال ۱۳۴۲ هم که امام خمینی (ره) قیام کردند، هم به دلیل ارادتی که مرحوم ابوی من به امام داشتند، اخوی من در قم درس می‌خواند و مقلد امام بود، بنابراین ما با موضوع یک مرجعیت مبارز و انقلابی آشنا شده بودیم. حضور آقای هاشمی، هم موثر بود و بعد اینکه رفسنجان، پاتوق بزرگانی از اهل علم بود که روشنفکر و مبارز بودند. آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله خزعلی در رفسنجان منبر می‌رفتند. همین آقای جنتی در رفسنجان منبر رفتند. چند بار ما ایشان را فراری دادیم؛ هرچند که الان یقه‌ی ما را محکم گرفته است. سال ۵۶ دکتر حسن روحانی ۱۰ شب در رفسنجان منبر رفت. موضوع جلسات هم دفاع از امام (ره) بود. چنین محیطی که در رفسنجان بود، در کنار محیط خانوادگی که من داشتم، یکدیگر را تکمیل می‌کرد بنابراین من وقتی وارد دانشگاه شدم، تکلیفم روشن بود. نیاز نبود مطالعه کنم و ببینم با چه کسی باید پیوند بخورم. دانشجویان چپ هم آن زمان در دانشگاه بودند ما اما تکلیف‌مان روشن بود. یک مسلمانِ روشنِ ضد تحجر که مرحوم پدرم بود، در تربیت من بیش از هرچیزی اثر گذاشت. دین فروشی نبود، درد دین بود. 

* دوران دانشگاه من ۲۴ سال طول کشید. در رشته‌ی شیمی وارد دانشگاه شدم و تا زمانی که انقلاب شد، ۵۲ واحد را گذرانده بودم. وقتی انقلاب شد، من به جهاد رفتم. هیچ وقت حاضر نشدم ضمن کار، درس هم بخوانم. مرتب هر سال مرخصی می‌گرفتم چه زمانی که در جهاد بودم و چه بعد وقتی که به استانداری رفتم. تا سالی که نماینده مجلس شدم، فراغت نسبی حاصل شد، انتقالی گرفتم برای دانشگاه تهران  و در دوران مجلس پنجم، درسم را تمام کردم و لیسانس اقتصاد گرفتم.

* جهاد این‌‌گونه شکل گرفت که ما یک جمع دانشجویی بودیم و به روستاها رفته و به مردم کمک می‌کردیم. برایشان دارو می‌بردیم. به مسائل‌شان رسیدگی می‌کردیم و نامه‌هایشان را می‌گرفتیم به مسوولان می‌رساندیم. اسم این جمع، فعالیت‌های روستایی دانشگاه کرمان نام داشت. دقیقا بعد از پیروزی انقلاب یعنی از اسفند ۱۳۵۷ کار این گروه شروع شد. در اردیبهشت‌ماه ۵۸ برای ریاست فعالیت‌ها، رای‌گیری شد. از مجموع ۷۲ نفری که بودیم من ۶۹ رای آورم به عنوان رییس فعالیت‌های روستایی جامعه اسلامی دانشگاه کرمان انتخاب شدم. وقتی جهاد سازندگی می‌خواست شکل بگیرد، از هر دانشگاه، یک نفر برای تشکیل آن معرفی شد. از دانشگاه تهران عباس آخوندی و علیرضا افشار بودند. از کرمان هم من بودم. یکی، دو جلسه به تهران رفتم.دستورالعملی بود که بر اساس همان، جهاد استان را تشکیل دادم. باید با استاندار ملاقات و یک نفر را ایشان تعیین می‌کرد. 

* من شب، خانه‌ی آقای بهرامی که آن زمان استاندار کرمان بودند، رفتم و دیدم ایشان دارد با قاسم اسدی کشتی می‌گیرد. قاسم اسدی را قدیمی‌ها می‌شناختند. از رسم‌های انقلابی بود که بچه‌های انقلابی باید کشتی را یاد می‌گرفتند تا اگر درگیر شدند بتوانند از خود دفاع کنند. آن شب، آقای بهرامی، قاسم اسدی را به عنوان نماینده‌ی خود معرفی کرد. بعد اسدی با منافقین با هم وصل شدند. رفتم پیش آقای حجتی، امام جمعه، ایشان گفت که حاج قنبر توکلی از کار عمرانی سر در می‌آورد و او را به عنوان نماینده روحانیت معرفی کرد. از حزب جمهوری، محمدرضا باهنر و از فرهنگیان، محمدرضا مشارزاده معرفی شد. با حضور این افراد، شورایی در کرمان تشکیل شد. دوستان خیلی اصرار کردند که من در کرمان بمانم ولی زیر بار نرفتم. دلم می‌خواست به روستاهای بم که خیلی فقیر بودند بروم و به مسائل آنها رسیدگی کنم. بنابراین، جهاد کرمان که شکل گرفت من رفتم جهاد بم را شکل دادم. در بم اما به اصرار دوستانم، مجبور شدم که بمانم. تابستان سال ۵۸ اولین اردو را از بچه‌های دانشگاه آنجا بردیم. آقایان جهانگیری، دکتر میرزایی، اسکندری‌زاده، حبیب کارنما و علی صرافی همه جمعی دانشجویی بودند که من به بم بردم. به هرکدام یک اردوگاه هم دادیم. آقای جهانگیری، اولین مسوولیتی که در کشور گرفت، اردوی جهاد سازندگی در رحمت‌آباد ریگان است. از آنجا شروع کرد. به هر حال، این اردو را شکل دادیم. از بم شروع کردم، تا اردیبهشت ۵۹ هم بم بودم.

* در اردیبهشت ۵۹ جهاد کرمان دچار تغییرات اساسی شد؛ چون قاسم اسدی به منافقین متمایل شده بود، اقای ناطق نوری گفتند باید ترکیب شورا تغییر کند. دکتر عباس حسینی‌رنجبر که الان استاد دانشگاه کرمان است و آقای باقی‌زاده، به عنوان نماینده روحانیت و من، سه نفری عضو شورای جهاد استان شدیم تا این‌که انقلاب فرهنگی شد. در دوره‌ی انقلاب فرهنگی، من بچه‌های دانشگاه را آوردم و جهاد را قوی کردیم. آقای جهانگیری را به عنوان مسوول جهاد جیرفت گذاشتیم. همه‌ی شهرستان‌ها را تجدید ساختار کرده و بچه‌های خط امامی را در جهاد گذاشتیم. دو سال شورای جهاد بودم تا این‌که در سال ۶۱ که آقای میرزاده استاندار کرمان شد من را دعوت کرد و به استانداری برد؛ آقای جهانگیری و دکتر اسلامی به شورای جهاد استان آمدند. من هم شدم معاون استاندار تا سال ۶۴ که میرزاده رفت، استاندار کرمان شدم.

*به آقای میرزاده می‌گفتند که؛ اگر مرعشی را از مسوولیت معاونت سیاسی بردارید، ما با تو کار می‌کنیم. دعوایشان بر سر من بود. حالا آقای میرزاده معاون رییس‌جمهور و مرعشی هم استاندار کرمان شده است. خیلی اتفاق عجیبی بود.

ماجرای انتخاب من به عنوان استاندار به این شکل بود که یک‌شب در تهران در منزل آقای جهانگیری بودیم. همه‌ی دوستان تاکیدشان این بود که من استاندار کرمان بشوم. هنوزآقای محتشمی بلد نبود چطور باید استاندار انتخاب کند؟ نامه بنویسد؟ حکم بدهد؟ بدهد دولت مطالعه کند؟ فردای آن روز برای انجام کاری، به دفتر میرزاده رفتم. مسوول دفترشان گفت که ایشان در دولت است. من رفتم حاشیه‌ی دولت که بعد از جلسه،آقای میرزاده را ببینم و بروم. همین‌جایی که الان جلسات دولت تشکیل می‌شود. از درِ شیشه که وارد شدم، مسوول حفاظت از من پرسید؛ شما مرعشی هستید؟ وقتی تایید کردم گفت که؛ دولت با شما کار دارد. نگو همان‌جا آقای میرزاده به محتشمی گفته مرعشی را برای کرمان انتخاب کنید. در دولت مطرح کرده و منتظر من بودند. من هم اتفاقی وارد جلسه شدم. مهندس موسوی جلسه را اداره می‌کردند. به من گفتند خودت را معرفی کن؟ مختصری معرفی کردم و توضیحاتی دادم. آقای بهزاد نبوی برای این‌که من خطم را روشن کنم از من سوال کرد که؛ «روحانیت کرمان درباره تو چه نظری دارند؟». من در جواب گفتم که؛ «روحانیت کرمان چند گروهند. یک گروهشان با شما موافقند، تعدادشان هم کم است. این گروه با من هم موافق هستند. یک عده هم مثل آقایان حجتی و دعایی با شما موافقند و با من هم. یک عده هم خیلی با شما مخالفند، با من هم همین‌طور مثل آقایان توکلی و فهیم». توضیحاتم را که دادم، آقای ری‌شهری، وزیر وقت اطلاعات شروع به صحبت کرد و در نهایت گفت که؛ «چرا امروز عجله دارید؟ اجازه بدهید نظر آقایان علما را هم بگیریم و با ایشان هماهنگی بشود تا بعدا مخالفتی نکنند». من همان لحظه به رییس جلسه گفتم که؛ «اگر سوالی از من ندارید، من جلسه را ترک می‌کنم تا در نبود من، راحت‌تر بتوانید راجع به این مساله، صحبت کنید». در حال خروج از جلسه بودم که شنیدم مهندس موسوی گفت: «ببینید آقای مرعشی، جوان است. ولی آن‌قدر تدبیرش بالاست که فرصت داد در نبودنش شما صحبت کنید همین نشان می‌دهد استاندار خوبی خواهد بود». خلاصه این‌که در آن جلسه، رای گرفتند و اخبار ساعت دو اعلام کرد که مرعشی استاندار کرمان شد.

فردای آن روز، آقای محتشمی می‌خواست به کرمان بیاید اما  هیچ‌یک از علما حاضر به استقبال از وی نبودند. من کلی تلاش کردم تا چندین نفر از روحانیون را از شهرستان‌ها دعوت کردم و ایشان به مراسم آمدند. عکس‌های آن جلسه هنوز هست. آقای فلاح در رودرواسی من بود، از دادگستری حرکت کرد اما هیچ‌وقت به فرودگاه نرسید! آقای جعفری هم گفت که نمی‌آیم. اما در مراسم تودیع آقای میرزاده آمد. در روزهای چهارم، پنجم استانداری، یکی از روحانیون مخالف من (آقای توکلی )، علیه من قیام کرد و گفت که؛ «مرعشی هم فاسد است و هم مفسد. دلایل آن را هم بعدا منتشر می‌کنم». شهید ابراهیم هندوزاده ولی در این جلسه، به صحبت‌های این روحانی اعتراض کرده بود. دکتر بازرگان، رییس بهداری کرمان بود. نزد من آمد با حالتی عصبانی و ناراحت. گفت که؛ «نشنیدی درباره‌ات چه گفته شده است؟» گفتم که؛ «ایشان جای پدر ماست». با پدر من هم رفیق بودند. 

 زنگ زدم به آقای جعفری برای یک جلسه. گفت من نمی‌آیم. چون دوستان شما در مسجد به روحانیت توهین کردند. گفتم مگر من خبر داشتم که می‌خواهند علیه من حرفی بزنند؟ گفت: نه. گفتم که؛ «پس من کسی را نفرستادم». گفت: «شما از آن روحانی شکایت کن ما هم از هندوزاده شکایت می‌کنیم». به ایشان پاسخ دادم که؛ «شما شکایت کنید. من ولی شکایتی ندارم. ایشان جای پدر من است». 

* این آبروریزی‌ها و علیه من اطلاعیه دادن‌ها ادامه داشت تا این‌که یک‌روز آقای حجتی‌کرمانی به من گفت که؛ «چرا علیه ایشان شکایت نمی‌کنی؟». گفتم: «آقای حجتی! کرمان ۱۰۰ تا مشکل واقعی دارد. صنعت کم دارد، آب کم دارد، برق کم دارد، راه ندارد، صد و یکمین مشکل، دعوای من و این روحانی بزرگوار است. من هروقت آن صد تا مشکل را حل کردم، چشم. از ایشان هم شکایت می‌کنم. ولی الان وقتی ندارم صرف این کارها بکنم. اگر بخواهم وقتم را صرف این دعواها بکنم، چهار سال دیگر من را به عنوان استانداری بی‌عرضه برکنار می‌کنند من ولی دوست دارم کارم را به خوبی انجام بدهم و به عنوان یک استاندار موفق برکنار بشوم». من خیلی از این روحانی راضی هستم. خدا رحمتش کند بعد از آخرین اطلاعیه‌ای که داد، روحانیت کرمان دو طرف را محکوم کردند. هم او که فحش می‌داد و هم من که سکوت می‌کردم. آقای جعفری احتیاط کرد و در نماز جمعه اطلاعیه را نخواند. آقای شاکری اما بین دو نماز آن را خواند. روحانی مخالف من به روحانیت کرمان اعلام کرده بود که؛ «اگر یک نفر از شما روحانیت سید حسین مرعشی را تایید می‌کنید، من همه‌ی حرفهایم را پس می‌گیرم. فرق شما و من این است که شما هم مخالفید و مرعشی را تایید نمی‌کنید، اما نمی‌گویید. من اما می‌گویم». این را بگویم که در سیاست هیچ‌چیز بهتر از مخالف تندرو نیست. الان وقتی گاهی می‌بینم که دکتر روحانی عصبانی می‌شود تعجب می‌کنم. تجربه‌ی شخصی من می‌گوید مخالف تندرو خیلی نعمت بزرگی است.

* از خداوند خواسته‌ام و باز هم می‌خواهم استان کرمان از پیشرفته‌ترین نقاط دنیا باشد. الان خیلی با آرزویم فاصله دارد، لذا نمی‌خواهم به هیچ‌کدام از اتفاقاتی که افتاده، تکیه کنم یا به عنوان کارنامه از آن دفاع کنم، هر روز کرمان، یکی از نقاط پیشرفته‌ی دنیا شد، بیایید راجع به این حرف بزنیم. کارهایی هم که شده لطف خداوند است که اول رقم می‌خورد بعد ما می‌شویم عامل اجرا. آن‌قدر کار بود که می‌خواستم انجام بدهم و نشد و آنچه که می‌خواستیم محقق کنیم ولی شکست خوردیم، خیلی بیشتر از آن چیزی‌ست که شده است. همه‌ی آنچه شده لطف خداوند بوده است. اما چون آرزوهایم برآورده نشده، نمی‌خواهم راجع به گذشته صحبت کنم.

* یک دختر دارم؛ لیسانس فیزیک دارد و ازدواج کرده و دو تا پسر دارد مثل دسته‌ی گل. پارسا ۵ ساله و رضا ۸ ماهه است. هم‌بازی‌های من در خانه هستند. محمد تقی فرزند دوم و پسر اولم است که کارخانه صنعتی کوچکی را در شهرک صنعتی رفسنحان اداره می‌کند. هنوز ازدواج نکرده است. دانشجوی فوق لیسانس در رشته‌ی مدیریت است. فرزند سوم علی، لیسانس آمار دارد و  در حال خدمت مقدس سربازی است، علی با خانم زهرا حجتی‌کرمانی ازدواج کرده و فرزندشان حنا دو سال و نیم دارد. حنا شیرینی زندگی ماست. محمد هم دانشجوی مدیریت است ولی علاقه زیادی به هنر و عکس و فیلم است. ظاهرا دارد یک مرعشی هنرمند از کار در می‌آید.

هرکسی زندگی خودش را دارد. هیچ توصیه‌ای هم نمی‌کنم. اصلا به نظر من، حق نداریم به کسی توصیه کنیم. کسی می‌تواند توصیه بکند که یک حدی از رشد و کمال را داشته باشد. من به آن مرحله از کمال نرسیده‌ام.

 همسرم برای من همسر خوبی است من ولی برای او نبودم. چون بیش از آنچه که با خانواده‌ام زندگی کنم با فعالیت‌هایم زندگی می‌کنم و خیلی برای خانواده‌ام کم گذاشته‌ام.

*  نمایندگان وقت مجلس چهارم کرمان شش نفر از ۱۰ نفرشان برای نبودن من ایستادگی جدی کردند. آقای هاشمی هم ترجیح دادند من جای دیگری باشم تا کرمان آرام بشود. پیشنهادات زیادی هم بود که من نپذیرفتم. وقتی دفتر آقای هاشمی را پیشنهاد دادند، قبول کردم. نه که کار ستادی و دفتری را دوست داشته باشم؛ نه! اما چون کاری مربوط به خود آقای هاشمی بود ترجیح دادم آنجا بروم‌.

رییس مدیران خیابانی هستم. بیش از ۹ سال است که به این کار مشغولم.

* دارایی‌ها و بدهی‌های من الان بالانس هستند. هیچ‌چیز اضافه ندارم. دارایی ایجاد کردم در برابرش هم قرض دارم. ولی راه‌حل‌هایی دارم که بتوانم قرض‌هایم را بدهم. مرحوم همایون صنعتی می‌گفت که؛ «آدم هیچ‌وقت نباید پول خودش را نگه دارد. من هروقت هرمقدار پول بخواهم می‌توانم به دست بیاورم». البته مرحوم صنعتی بلد بود، من ولی بلد نیستم. حرفش را یاد دارم کارش را اما نه! زندگی‌ام تامین است و مشکل خاصی ندارم. ۱۵ هکتار باغ پسته از مرحوم ابوی و والده به من رسیده است که تقریبا هزینه‌های خودش را می‌دهد و ماهی چند میلیون هم به زندگی من کمک می‌کند. 

* من علاقه دارم که بچه‌هایم کار اجتماعی بکنند، ولی دلم نمی‌خواهد محتاج باشند و بنا به احتیاج سراغ کار بروند؛ خودم هم با مختصر ارثیه‌ای که داشتم، بدون احتیاج به حقوق کار کردم و این خیلی کمکم کرد که مستقل فکر و حرکت کنم. هیچ‌وقت محتاج هیچ‌ پستی نبودم و همیشه استعفا به دست بودم. دلم می‌خواهد بچه‌هایم هم بنا به احتیاج، به دیوان‌سالاری مراجعه نکنند. حتی اگر محمد می‌خواهد هنرمند باشد نخواهد از هنرش نان بخورد بنابراین، هرکدام از بچه‌هایم بزرگ که شدند، برای آنها یک شرکت تعریف کردم و آنها را مدیر شرکت گذاشتم. برای محمد تقی و علی و محمد سه پروژه تعریف کردم که در حال سرمایه‌گذاری است. من و فریده خانم و بچه‌ها هم سهام دارند که زندگی‌شان تامین باشد. چون ۱۵ هکتار نمی‌تواند جواب چهار خانوار را بدهد. دارم ساختمانی هم در تهران می‌سازم. معادل همین دارایی‌ها، مقروض هستم ولی بالاخره رو می‌آورد و ارزش افزوده خواهد داشت.

همین‌جا این را بگویم که من زندگی شخصی و اجتماعی‌ام را هیچ‌وقت مخلوط نکردم. مطلقا زندگی شخصی را به زندگی اداری متکی نکردم. زمان استانداری به همه‌ی استانداران دو نفری یک زمین دادند، ولی من نگرفتم. جز یک‌بار که نیاز داشتم پیکانی گرفتم، ۶۷ هزار تومان. اولین ماشینی بود که در زندگی مستقل خودم خریدم. دیگر اما هیچ‌وقت ماشین حواله‌ای نگرفتم. 

*شرکت‌ ماهان، سازمان عمران کرمان، منطقه ویژه گردشگری هفت باغ و کرمان خودرو متعلق به خیریه مولی‌الموحدین است که درباره‌ی آن، زیاد حرف زده شده است. نه من و نه هیچ‌یک از هیات امنا حق انتفاع آنجا نداریم. مالکیت شخصی در آنها نیست. در کل، زندگی شخصی‌ام خوب است اما چون در مرحله‌ی سرمایه‌گذاری هستم، الان به اندازه‌ی دارایی‌هایم، بدهی دارم.

* هفت باغ تنها یکی از آرزوهایم بود. ... وقتی استاندار بودم، همیشه در فکر انجام کاری بودم که به عنوان یک شاخص از دوران جمهوری اسلامی بماند. این را تاریخ کرمان به ما درس می‌داد؛ مثلا از زمان آل‌مظفر، مسجد جامع و بازار مظفری مانده بود. از دوران صفویه، مجموعه گنجعلیخان یا از زمان قاجار چندین اثر مانده است. من گفتم ما نباید فکر کنیم فقط باید به روستاها آب برسانیم و دکتر ببریم. اینها کارهایی است که حتما باید انجام بدهیم اما باید نمادهای شاخصی هم از این دوران برجا بگذاریم. می‌گفتم علاوه بر کارخانه‌ی لاستیک و خودروسازی و مس که داریم یک نماد شهری آبرومندی هم از دوران جمهوری اسلامی نیاز است که از خود باقی بگذاریم. دنبال چنین کاری بودم. از نوجوانی هم بلوار کرمان ـ ماهان در ذهنم مانده بود. 

* در نهایت رسیدیم به طراحی هفت باغ. منتها چون پول نداشتیم جرات نمی‌کردیم شروع کنیم. هیچ‌وقت زمانی استاندار بودم، راضی نشدم که پول‌های مناطق دوردست را بیاورم، ساختمان استانداری بسازم. یا مثلا در شهر کرمان، از پول استانداری، پیاده‌روهای را موزاییک کنم. من می‌رفتم می‌دیدم بچه‌ها دارند زیر یک درخت به جای کلاس و مدرسه، درس می‌خوانند. پولی هم که داشتیم هیچ‌وقت حریف مدرسه‌سازی نبود. 

* با این وضع، حالا چطوری می‌شد بیاییم برای کرمان کمربندی بسازیم؟ یا اتوبان برای تفریح مردم بسازیم؟ این آرزوها، با واقعیت‌ها سازگار نبود. بنابراین به دنبال راهی بودم که با پول مردم این اتوبان را بسازم. وقتی انتخابات مجلس پنجم برگزار شد و من نماینده کرمان شدم، رای فوق‌العاده‌ای مردم به من دادند؛ تا آن زمان از نمایندگان کرمان، کسی بیش از ۸۰ هزار رای نیاورده بود. من ولی با مجلس پنجم، ۱۵۲ هزار رای یعنی ۷۲ درصد آرا را آوردم. مردم با این رای خود، به من اعتمادی را  نشان دادند. با خودم گفتم وقتش است که از این اعتماد استفاده کنم و چانه را بزنم. بنابراین کار هفت‌باغ را شروع کردم. 

* یکی همان زمان، به من نامه نوشت و گفت که فلانی! تو همه‌ی آبرویت را روی هفت باغ می‌گذاری. من در جوابش نوشتم که؛ اگر هر نماینده‌ای، آبروی خودش را روی یک پروژه بگذارد، طوری نمی‌شود. آبرو به چه دردی می‌خورد؟ حالا در تاریخ بماند که فلانی آدم خوبی بود. این کجا به درد مردم می‌خورد؟ باید کاری انجام بشود که به درد مردم بخورد. خداوند خواست و این اتفاق افتاد. هنوز اما خیلی از کارهای هفت‌باغ باقی مانده است تا ۱۰۰ رستوران و هتل در آن راه بیفتد و یکی دو میلیون گردشگر به اینجا بیایند، فاصله‌ی زیادی داریم.

* مثلا صنعتی شدن استان کرمان. من می‌گویم کشاورزی باید مدرن شود و علاوه بر مدرن شدن کشاورزی، استان باید صنعتی شود. ما باید ثروتمند شویم. اگر تولید سرانه‌ی هر کرمانی ۱۰۰ هزار دلار بشود روز خوبی است. به شرط این‌که دنیا روی ۵۰۰ هزار دلار نرفته باشد. الان تولید ناخالص کرمانی‌ها چهار، پنج هزار دلار است. باید استان صنعتی شود. مردم ثروتمند شوند. مردم خانه‌های خوب، ماشین‌های خوب و تفریحات خوب می‌خواهند. کرمان خیلی سرزمین قشنگی است حیف است این‌قدر فقیر باشد. 

* در حال حاضر، ما در قالب سازمان عمران کرمان با کمک استاندار محترم و مسوولین دولت، مجموعه‌ای از طرح‌ها را با هفت، هشت میلیارد دلار پروژه داریم پیگیری می‌کنیم که امیدواریم محقق شود. مثلا در بم حداقل ۵۰۰ هزار خودرو باید تولید کنیم. در استان ۱۰ ،۱۵ میلیون تن فولاد و یک میلیون تن آلومینیوم باید داشته باشیم. حداقل ۲۰ هزار هکتار گلخانه‌ی مدرن خوب باید داشته باشیم و اینها همه محقق‌شدنی است. ولی کار یک فرد و دو فرد نیست. این فرض خیلی غلطی است که تصور کنیم استاندار و نماینده‌ی مجلس یا مجموعه‌ای از نماینده و استاندار کاری بکند. باید آحاد مردم فعال بشوند. من بسیار روی این تاکید دارم. این‌که تصور شود چند نفر یا چند گروه پیشتاز می‌توانند مشکلات را حل و در دنیای پر رقابت امروز برای خود جایگاهی دست و پا کنند، کاملا غلط است. آحاد یک جامعه باید هم خوب کار کنند، هم خوب تفریح کنند،هم خوب مطالعه کنند، هم خوب سینما بروند و هم خوب زندگی کنند؛ خوب کار کردن و خوب خرج کردن خیلی مهم است. آدم خسیس به دردی نمی‌خورد. 

* امیدوارم انشاا.. مردم حساسیت‌های زمان را درک کنند. مظلومیّت رییس جمهورشان را درک کنند و با انتخاب نمایندگانی شایسته به کشور خود کمک کنند.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار

انسداد 10 راه روستایی در بم و آبگرفتگی برخی از منازل روستایی

جدیدترین قیمت طلا، سکه و ارز در بازار

کشف مواد مخدر و سلاح جنگي از قاچاقچیان مواد مخدر در ریگان

روستای چاه‌غلامعلی زرند مسدود شد  

رفع ۱۶ نقطه حادثه‌خیز و اجرای پل عابر پیاده در پنج نقطه حادثه‌خیز شهر کرمان

پیش‌بینی هواشناسی از وضعیت هوای کرمان طی امروز و فردا / روند افزایش دما از روز یکشنبه

نتایج اولیه کنکور ۱۴۰۳ نیمه مرداد اعلام می‌شود

سیل و بارندگی  ۱۳۳ میلیارد تومان به بخش کشاورزی عنبرآباد خسارت وارد کرد

باند سازمان يافته قاچاق سوخت در کرمان منهدم شد

رقابت بیش از ۱۲ هزار داوطلب کرمانی در نوبت اول کنکور

پر بحث

10 روستای استان کرمان به عنوان روستای هدف گردشگری انتخاب شدند   (۲۴ نظر)

عیدوک بامری که بود و چه رابطه‌ای با حاج قاسم داشت/ احمد یوسف زاده توضیح داد   (۶ نظر)

مشکل تامین زمین در کرمان برای ساخت واحدهای نهضت ملی مسکن  وجود ندارد   (۴ نظر)

پیش بینی وضعیت آب و هوای کرمان   (۲ نظر)

ببینید| فیلم کامل سخنان سید حسین مرعشی در شبکه افق   (۲ نظر)

ببینید| گزارش تصویری گفتارنو از مراسم عزاداری منزل حاج ماشاءالله خدادادپور در کرمان   (۲ نظر)

امام جمعه سابق راور درگذشت   (۲ نظر)

صدور هشدار زرد هواشناسی؛ ورود سامانه بارشی نسبتا قوی به کرمان   (۱ نظر)

ناصر فرشید به عنوان فرمانده انتظامی استان کرمان منصوب شد   (۱ نظر)

دو روستا و یک شهر استان کرمان به اینترنت پرسرعت متصل شدند   (۱ نظر)