گفتارنو/عماد محسنی تکلو:
گفته میشود فروشنده ادای دین اصغر فرهادی به تئاتر است. اثری که مانند برخی دیگر از آثار سینمایی و نمایشی بر این ایده استوار است که بازیگری در حین اجرای یک نمایش با کارکتری که بازیاش میکند درگیر همذات پنداری شده و همین همذات پنداری باعث تغییراتی در روند زندگی شخصیاش میشود.
مهمترین فیلمهایی که در سالهای اخیر سینما بر این اساس ساخته شده و مورد توجه قرار گرفتهاند دو فیلم «قوی سیاه» و «مرد پرندهای» است. اولی داستان بالرینی که قرار است نقش شیطانی و اغواگر قویی را در نمایش دریاچه قوی چایکوفسکی ایفا کند و همین نقش او را از دخترکی معصوم به سمت شخصیت منفی و سیاه سوق میدهد.
و فیلم «مرد پرندهای» که توانست اسکار بهترین کارگردانی را برای «الخاندرو گنزالس ایناریتو» در سال 2015 به ارمغان بیاورد با شباهتی مضمونی داستان نویسنده و کارگردان تئاتری است که درگیر پیچیدگیهای متنی و فرامتنی داستانش شده در نهایت او را از پای درمیآورد. مشابه همین ایده را در کرمان هم تجربه کردیم. سال گذشته نمایش مکبث به کارگردانی بابک دقیقی ایدهای مشابه همین ماجراها داشت و داستان چند جوان را روایت میکرد که مشغول اجرای نمایش مکبث بودند.
اما آن چیزی که فیلم تازه اصغر فرهادی را از این کلیشه نه چندان پرتکرار سینما متمایز کرده و به آن جایگاه ممتازی میدهد، نوع مواجهه شخصیتهای فیلم با کارکترهایی است که بازیشان میکنند. فیلم داستان بازیگران تئاتر مرگ فروشنده است و با نمایش دکور تئاتر مرگ فروشنده از آثار درخشان آرتور میلر آغاز میشود.
نمایشنامه مرگ فروشنده ماجرای زندگی مرد فروشندهای با نام «ویلی لومان» را روایت میکند که مجبور است علی رغم سن بالا و تحلیل قوای جسمانی، برای تامین هزینههای زندگی با خودروی شخصیاش سفر کرده و فروشندگی کند.
او همچنین دور از خانه و خانواده با معشوقهای ناشناس رابطه دارد. داستان زندگی او از آنجایی به هم میریزد که پسر بزرگ ویلی با معشوقه ویلی مواجه میشود و این مواجهه و ضربه روحی پسر بزرگ ویلی، آغاز فروپاشی زندگی ویلی لومان است. پسر او پس از این ماجرا ترک تحصیل میکند و ترک تحصیل او و عذاب وجدان ویلی از این اتفاق آغاز دومینووار سلسله اتفاقاتی است که در نهایت منجر به خودکشی و مرگ ویلی میشود.
فیلم فرهادی اما روایتگر زندگی زوج جوانی است که در حین تمرین و اجرای نمایش مرگ فروشندهاند. عماد (شهاب حسینی) در نقش ویلی لومان فروشنده و رعنا (ترانه علیدوستی) در نقش لیندا همسر ویلی.
از قضا فیلم با تمرین پردهای بسیار مهم از نمایش مرگ فروشنده آغاز میشود. تمرین صحنه مواجهه پسر بزرگ ویلی با معشوقه پدرش. یعنی نقطهای که آغاز ویرانی زندگی ویلی لومان است. عماد که نقش ویلی را بازی میکند بیشتر از هر شخص دیگر با او همذات پنداری دارد و آگاه است برملا شدن رابطه خارج از چارچوب خانواده چگونه یک زندگی مشترک را ویران میکند.
در روزهای اجرای همین نمایش است که عماد با یک ویلی لومان حقیقی در دنیای پیرامونش روبهرو میشود. یک روز که او وارد منزل میشود به جای همسرش انبوهی از خون کف حمام میبیند. به زودی مشخص میشود مردی که با مستاجر پیشین خانه رابطه داشته وارد منزل عماد و همسرش شده و قصد تجاوز به رعنا را داشته است.
رعنا در مواجهه با این موقعیت خودش را به شیشه حمام کوبیده و زخمی میشود و پس از آن مرد متجاوز متواری میشود. پس از این ماجراست که عماد در یک کنش درونی با خودش فرو میرود. در یک سوی این کنش مرد مهربانی قرار دارد که متعهد است آرامش خاطر همسرش را تامین کند. همسری که دنبال شکایت و انتقام نیست و حتی میگوید بازگو کردن ماجرای واقع شده در روند شکایت آزارش میدهد.
و از سوی دیگر اتفاقات سلسله واری برای عماد رخ میدهد که اجازه نمیدهند او ماجرا را فراموش کند. اتفاقاتی مانند پیدا کردن پول در کمد اتاق خواب و تلنگر زن همسایه و ... در نهایت عماد عزمش را جزم کرده که متجاوز را پیدا کند و از او انتقام بگیرد. او با پیگیری و اندکی هم اقبال بلاخره در یک خانه متروکه و در بسته با متجاوز روبهرو میشود و آن فرد کسی نیست جز همان ویلی لومان فروشنده.
پیر و ناتوان است، با وانت دامادش فروشندگی میکند، به همسر و فرزندانش عشق میورزد و در عین حال با زنی خارج از چارچوب خانواده رابطه دارد. اینجا دقیقا نقطهایست که ساخته جدید اصغر فرهادی با کلیشههای رایج این ژانر از سینما تفاوت دارد یعنی به جای اینکه بازیگر خودش را در نقشی که بازی میکند بیابد، شخص دیگری را در آن موقعیت پیدا میکند و آتش سرکش انتقامش قدری آرام میگیرد.
اما سلسله اتفاقات و تلنگرهای گذشته و شاید تعهد عماد که خودش را بری از خیانت به همسر میداند و شاید دلایلی دیگر که میتواند پرسش اساسی فیلم باشد، او را از راه انتقام برنمیگرداند و حالا که مجرم در دام اوست به روشی کاملا ساده و در دسترس قصد انتقام میکند. یعنی با برملا کردن رابطه پنهان مرد برای همسر و فرزندانش همان بلایی را بر سر او بیاورد که بر سر ویلی لومان آمد.
در این یادداشت پرداختن به دوراهیهای اخلاقی رایج در فیلمهای فرهادی کنار گذاشته میشود. در خصوص نقض فضای خصوصی زندگی دیگران که به خوبی در فیلم به آن پرداخته شده و نقدهای زیادی هم در باب آن نوشته شده نیز حرفی زده نمیشود.
این یادداشت حتی به رعنا هم کار ندارد که چرا به دنبال انتقام نیست و چرا شکایت و شکایتکشی آزارش میدهد. سوژه این یادداشت تنها عماد است و ویلی لومان و مرد پیر فروشنده. عماد مجبور است بین خود واقعی و سنتیاش که حالا اتفاقی هولناک پوسته مهربان و روشنفکر او را شکسته، و ویلی لومان فروشنده که به خوبی از دغدغهها و مسائلش آگاه است یکی را انتخاب کند.
کفه ترازو در نهایت به نفع عماد سنگینی میکند و او هر چند رسما آبروی فروشنده را نمیریزد اما سیلی محکمی به او زده و او را با وسایل شخصی راهی جمع اعضای خانوادهاش میکند. مرد فروشنده تا آستانه مرگ پیش میرود و اگر بخواهیم سرنوشت ویلی لومان را برای او بازسازی کنیم، او نیز قطعا میمیرد.
گویی اگر عماد این کار را نمیکرد قرار نبود تا ابد از تبعات این اتفاق رها شود، یا شاید بار سنگین سنت را نمیتوانست از روی شانههایش بردارد. و صدها شاید و سوال دیگر که رفتار عماد مقابل چشمان بیننده میگذارد. کارکتری بسیار کم حرف و درونگرا که دلایل رفتارش بر کسی روشن نیست.