کد خبر: ۲۶۰۵
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۵
ارسال به دوستان
ذخیره
آقای یوسف‌زاده اشکم را در آوردی! از خودم خجالت می‌کشم وقتی یادم می‌آید چگونه در پناه رنج و درد شما و بی‌قراری‌های مادران دلتنگ و چشم به راه، آرام غنوده بودیم؟!
بتول ایزدپناه:

آقای یوسف‌زاده اشکم را در آوردی! از خودم خجالت می‌کشم وقتی یادم می‌آید چگونه در پناه رنج و درد شما و بی‌قراری‌های مادران دلتنگ و چشم به راه، آرام غنوده بودیم؟!

عجبا! ما پشت فریادهای خاموش پناه می‌گرفتیم؛ زندگی می‌کردیم و همچنان حریص بودیم که زمانه، زمانه جنگ است، چیزی کم نداشته باشیم! جمع می‌کردیم برای روز مبادا؛ جمع می‌کردیم تا بیشتر و بیشتر داشته باشیم؛ جمع می‌کردیم تا گران‌تر بفروشیم که زمانه، زمانه‌ی جنگ است! اقای یوسف‌زاده دلم فریاد می‌خواهد؛ شاید بتوانم آنچه را که این روزها درونم را به آتش می‌کشد, بیرون بریزم. دلم می‌خواهد نفرین کنم؛ نفرین کنم ابووقاص آن زندان مخوف را؛ کاش می‌توانستم نفرتم را تا آخرین حد توانم بر تن و جان آن‌ها بریزم؛ راستی شما کی هستید؟! ما کی هستیم؟ چند روز است در زندان استخبارات زندگی می‌کنم! همان جایی که حتی قطره‌ای آب خنک را با دهان روزه از شما دریغ می‌کردند، و ما به فکر رنگین کردن سفره افطار بودیم و شاید بی‌هیچ خیالی و دغدغه‌ای! فقط با بلورهای یخ می‌توانستیم عطشمان را فرو نشانیم !

بی‌خبر وغا فل !شما کجایید؟ ما کجاییم؟! حالا، من به شما سلام می‌دهم؛ در مقابل آن سیزده ساله تعظیم می‌کنم؛ به آن سرو صنوبری که سال‌هاست فقط چشم بر راه رفتن دوخته است سلام می‌دهم، و صادقانه می‌گویم شرمسار شمایم؛ ما پشت دیوارهایی پنهان بودیم که شما با درد و رنجتان ان را سر پا نگهداشته بودید؛ شرمم می‌آید . همین روزها هم خبر آن شهدای کت بسته را شنیدم؛ و درد دل‌های مادری را خواندم که ٣٠ سال منتظر و چشم به راه، گفته بود « دیگر نمی‌دانستم چه دعایی بکنم؟! دعا کنم که زنده باشی؟ اما می‌ترسیدم که در گوشه‌ای از زندان‌های دشمن فراموش شده باشی، و زجر بکشی، دعا کنم شهید شده باشی، اما زجر نکشیده باشی؟! چه دعایی بکنم؟ حالا بعد از ٣٠ سال، باید به خودم بگویم کاش خبرت را نمی‌آوردند یا فقط ای کاش با دست‌های بسته نمی‌آوردند».

حالا مانده‌ام؛ ما برای خودمان چه دعایی بکنیم؟!

آقای یوسف‌زاده حالا وقتی می‌بینم مادری دست پسرک ١٣ ساله‌اش را گرفته تا از خیابان رد شود با خودم می‌گویم آن ١٣ ساله‌ی زندان استخبارات عجب شیر مردی بوده است؟ چقدر بزرگ بوده و چقدر کوچکم من در مقابل او ! آقای یوسف‌زاده در نامه‌ات از امیر گفته بودی؛ از شکنجه‌هایی که تن آن ١۵ ساله را چنان به ستوه در آورده بود که آثارش را حالا در لرزش دستانش می‌توان دید؛ امیر شاه پسندی همیشه برایم اسوه‌ی صبوری و مقاومت بود؛ او در لایه‌های سکوت با شکوهش آرام گرفته بود، تا همه را به زانو درآورد و درآورد ! امیر را همیشه دوست داشتم، می‌دانستم چه بر سرش آورده‌اند؛ اما هرگز از زبان خودش نشنیدم .جگرم خون شد تا این کتاب را خواندم؛ چقدر اشک ریختم برای آن بیست و سه نفر بیست.

منتشر شده در هفته نامه استقامت
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار

انسداد 10 راه روستایی در بم و آبگرفتگی برخی از منازل روستایی

جدیدترین قیمت طلا، سکه و ارز در بازار

کشف مواد مخدر و سلاح جنگي از قاچاقچیان مواد مخدر در ریگان

روستای چاه‌غلامعلی زرند مسدود شد  

رفع ۱۶ نقطه حادثه‌خیز و اجرای پل عابر پیاده در پنج نقطه حادثه‌خیز شهر کرمان

پیش‌بینی هواشناسی از وضعیت هوای کرمان طی امروز و فردا / روند افزایش دما از روز یکشنبه

نتایج اولیه کنکور ۱۴۰۳ نیمه مرداد اعلام می‌شود

سیل و بارندگی  ۱۳۳ میلیارد تومان به بخش کشاورزی عنبرآباد خسارت وارد کرد

باند سازمان يافته قاچاق سوخت در کرمان منهدم شد

رقابت بیش از ۱۲ هزار داوطلب کرمانی در نوبت اول کنکور

پر بحث

10 روستای استان کرمان به عنوان روستای هدف گردشگری انتخاب شدند   (۲۴ نظر)

عیدوک بامری که بود و چه رابطه‌ای با حاج قاسم داشت/ احمد یوسف زاده توضیح داد   (۶ نظر)

مشکل تامین زمین در کرمان برای ساخت واحدهای نهضت ملی مسکن  وجود ندارد   (۴ نظر)

پیش بینی وضعیت آب و هوای کرمان   (۲ نظر)

ببینید| فیلم کامل سخنان سید حسین مرعشی در شبکه افق   (۲ نظر)

ببینید| گزارش تصویری گفتارنو از مراسم عزاداری منزل حاج ماشاءالله خدادادپور در کرمان   (۲ نظر)

امام جمعه سابق راور درگذشت   (۲ نظر)

صدور هشدار زرد هواشناسی؛ ورود سامانه بارشی نسبتا قوی به کرمان   (۱ نظر)

ناصر فرشید به عنوان فرمانده انتظامی استان کرمان منصوب شد   (۱ نظر)

دو روستا و یک شهر استان کرمان به اینترنت پرسرعت متصل شدند   (۱ نظر)