کد خبر: ۲۷۰۲۵
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۶
ارسال به دوستان
ذخیره
روایت علی‌امینی عضو هیأت بازرسی جمعیت توسعه و آزادی از روزهای انقلاب
علی امینی عضو هیات بازرسی جمعیت توسعه و آزادی استان کرمان از جمله فعالان سیاسی است که فعالیت خود را از پیش از انقلاب آغاز کرده‌است. از او خواستیم که از خاطرات خود از روزهای پیروزی انقلاب سخن بگوید؛ اما او چندان علاقه‌ای‌ نداشت. در نهایت در برابر درخواست ما کوتاه آمد و تن به مصاحبه داد. در گفت‌وگوهای قبل از آغاز رسمی گفت‌وگو اما اشاره‌ کرد که هنوز تا تحقق آنچه که برای آن مبارزه شده فاصله داریم.

محبوبه فیروزآبادی- علی امینی عضو هیات بازرسی جمعیت توسعه و آزادی استان کرمان از جمله فعالان سیاسی است که فعالیت خود را از پیش از انقلاب آغاز کرده‌است. از او خواستیم که از خاطرات خود از روزهای پیروزی انقلاب سخن بگوید؛ اما او چندان علاقه‌ای‌ نداشت. در نهایت در برابر درخواست ما کوتاه آمد و تن به مصاحبه داد. در گفت‌وگوهای قبل از آغاز رسمی گفت‌وگو اما اشاره‌ کرد که هنوز تا تحقق آنچه که برای آن مبارزه شده فاصله داریم.

آقای امینی! می‌خواهیم از خاطرات شما از 12 بهمن 57 تا 22 بهمن 57 بپرسیم. ظاهرا شما تهران بودید.

من از سال 50 تا سال 60 تهران بودم. بله موقع انقلاب هم من تهران بودم. در برنامه‌های آقای دکتر علی شریعتی، آقای مطهری، آقای مهدوی کنی که پیشنماز مسجد جلیلی بود، آقای ناصر مکارم و ... شرکت می‌کردم و خدمت‌شان بودیم. تخصص من بیش‌تر در کارهای صوتی و تصویری بود. پارس‌الکتریک تهران کار می‌کردم. قبل از این‌که حضرت امام تشریف بیاورند تحصنی در دانشگاه تهران بود که روحانیون آن را تشکیل داده بودند.

زمانی که روحانیون می‌خواستند متحصن بشوند من با برادرم دکتر امینی جلوی دانشگاه تهران ایستاده بودیم. حضرت آقای مطهری و آقای خلخالی پیاده وارد دانشگاه تهران شدند. من و برادرم پشت سر ایشان وارد دانشگاه تهران شدیم. از پله‌های مسجد که بالا می‌رفتیم آقای خلخالی نگاه کرد پشت سرش و به ما گفت بروید بنویسید «روحانیون در دانشگاه تهران متحصن شدند»؛ که ما روی کاغذهای بزرگ نوشتیم و پلاکارد درست کردیم.

آقای برخوردار که از متمولان متدین و صاحب پارس‌الکتریک بود که انقلابیون با ایشان تماس گرفته بودند که یک نفر را معرفی کنند که صوت دانشگاه تهران را برای مراسمی که حضرت امام می‌خواستند پس از ورود در دانشگاه تهران صحبت کنند، آماده کنند. آقای برخوردار با واحد ما تماس گرفتند و پرسیدند کسی می‌رود سیستم صوتی دانشگاه تهران را آماده کند.

من گفتم من حاضرم. به من گفته شد که باید بروم در بازار تهران خدمت آقای رحمانیان. ایشان به شما خواهد گفت که چه باید بکنید. عصر ساعت چهار رفتیم بازار تهران خدمت آقای رحمانیان. نامه‌ای به من دادند و گفتند که شما باید بروید خدمت آقای بهشتی. ایشان به شما می‌گویند که باید چه کنید.

این اتفاق دقیقا چه زمانی اتفاق افتاد؟

هفتم و هشتم بهمن بود. ما رفتیم خدمت آقای بهشتی. ایشان من را به آقای حقانی که بعدا امام جمعه بندرعباس شد؛ معرفی کرد. آقای حقانی، یزدی و بسیار آدم عزیزی بود. ایشان وقتی فهمید من رفسنجانی‌ام خیلی با ما صمیمی شد. ما را برد کمیته استقبال و کارتی برای من صادر کرد به عنوان مسوول صوت دانشگاه تهران. آن وقت حکومت نظامی بود. تیمی را در اختیار من قرار دادند برای نصب بلندگو و آماده کردن سیستم صوتی. از میدان انقلاب که قبلا 24 اسفند بود تا چهارراه دانشجو که پارک دانشجو بود و تا چهاراه ولیعصر. از ولیعصر تا بولوار کشاورز تا خیابان 16 آذر قدیم را باید پوشش صوتی می‌دادیم برای روز ورود امام به ایران.
3-4 روز شبانه روز تلاش کردیم تا برای 12 بهمن آماده شد.

کسی مزاحم کارتان نمی‌شد؟
چرا؛ شب‌ها که حکومت نظامی بود به محض این‌که نیروهای انتظامی می آمدند می‌بایست پنهان می‌شدیم و با رفتن‌شان دوباره بر سر کار برمی‌گشتیم. سیستم صوتی آماده شد. روزی که حضرت امام می‌خواستند تشریف بیاوردند دانشگاه تهران اینقدر شلوغ شد که نتوانستند امام را به دانشگاه تهران بیاورند. قرار بود حضرت امام در دانشگاه تهران و بهشت‌زهرا صحبت کنند. دو تیم برای سیستم صوتی فعال بود. یکی به سرپرستی من دانشگاه تهران را پوشش می‌داد و تیم دوم بهشت زهرا را پوشش می‌داد. امام به طرف بهشت زهرا رفتند.

دلخور شدید که امام دانشگاه تهران سخنرانی نداشتند؟
بالاخره چند روز، شبانه روزی کار کرده بودیم. البته ما سلامتی امام را می خواستیم. البته برای شعار دادن‌ها آن روز از سیستم صوتی استفاده شد. دو روز بعد رفتیم مدرسه رفاه. آن‌جا شخصی بود به نام ابریشم‌چی که من را می‌شناخت و من را راه داد داخل مدرسه رفاه. اولین برخوردم با مرحوم لاهوتی بود. ما را بردند خدمت امام. دست اما را بوسیدیم واقعا (با بغض) آن عشق و ارادتی که ما به حضرت امام خمینی داشتیم همه‌ی خستگی‌ها را از تن ما بیرون می‌کرد.

15-16 بهمن درگیری‌ها شدید شد. ما تیمی بودیم به سرپرستی حمید براتی که بعدها شد فرمانده سپاه کرمانشاه. یا در حسینیه محلاتی‌ها شرکت می‌کردیم یا در میدان شهدا که علامه یحیی نوری مدرسه الشهدا داشت و قبلش هم آب سردار در خیابان ایران. ما حدود 7- 8 سالی در مراسم‌هایش شرکت می‌کردیم. از میدان امام حسین به سمت میدان شهدا قرار داشت.

14 بهمن ماه بود که به پادگان نیروی هوایی حمله کردند. دیوار این پادگان حدود 3 تا 3 مترو نیم سیم خاردار داشت. این شوق و علاقه به حدی بود که ما با 3-4 حرکت سر این دیوار رفتیم و یک ژ 3 از اسلحه خانه‌اش برداشتیم. در گرفتن پادگان عشرت آباد تهران مسلحانه شرکت داشتم. در ماجرای رادیو تلویزیون شبکه دو نزدیک بهارستان بود، شرکت داشتم. در عملیات مسجد ملی مسلحانه شرکت داشتم. در پادگان عشرت آباد واقعا من می‌بایست کشته شوم.

چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاد؟
تیراندازی طرفینی و شدید بود.

شما به اندازه کافی مهارت نظامی داشتید؟
بله؛ ما هم البته رگبار نمی‌زدیم چون خشاب آن‌قدر نداشتیم. پادگان عشرت‌آباد وسط تهران بود و خیلی برایشان مهم بود. از بغل من یک تیر به روبروی من برخورد کرد.

از شب پیروزی انقلاب بگویید؟
شب 22 بهمن بود. فرمانده گارد جاویدان با تانک از لشکرک یا از لویزان راه افتاده بود و شخصا پشت تانک نشسته بود. داشت از خیابان دماوند می‌آمد پایین که در میدان فوزیه لوله تانک به زیر گذر گیر کرد شاید شب 21 بهمن بود. من کوکتل مولوتوفی داشتم دادم دست یکی از بچه‌ها. در تانک را باز کرد و انداخت توی تانک. فکر کنم آقای آریان پور که سرلشکری هم بود ناچار شد از تانک بیاید بیرون. ما او را گرفتیم و تحویل دادیم.

تا 22 بهمن که انقلاب پیروز شد. بعد از انقلاب هم یکی دو روز اسلحه دست ما بود. بعد اعلام کردند که هر کس اسلحه دستش است برود مسجد امام‌حسین تحویل دهد. ما هم رفتیم مسجد امام حسین تحویل دادیم. آن زمان اسلحه داشتن دیگر خودش باعث ناامنی بود.

با آقای هاشمی رفسنجانی در این مدت ارتباطی نداشتید؟
هاشمی سال 52-53 دزاشیب خانه اش بود به اتفاق محمد خسروانجام –که بعدا مدیرکل صنایع استان شد- رفتیم منزلشان. بچه‌های آقای هاشمی کوچک بودند هنوز. محسن فائزه و فاطمه خانم. من آن موقع 21-22 سالم بودم. آن‌ها 7-8-10 سالی از من کوچک‌تر بودند. ولی به آقای هاشمی ارادت خاص داشتم. از زمانی که آقای هاشمی در کشکوئیه سال 46 کتاب امیر کبیر را می‌نوشتند و من در مساجد رفسنجان شنیده بودم، ارادت داشتم.

من موذن مسجد بودم. رفته بودم مسجد سقاخانه گفتند آقای هاشمی در کشکوئئیه دارند کتاب می‌نویستند. بعد از انقلاب هم که مرتب ارتباط داشتم از طریق محمد انجم‌شعاع و از طریق حمید حسینی که شد داماد آشیخ محمد هاشمیان از وضع آقای هاشمی اطلاع می‌گرفتیم. یکی دو جلسه در سال 51 که آقای هاشمی در حسینیه ارشاد صحبت می‌کردند من شرکت داشتم. ایشان یا زندان بود یا نبود. بیشتر خدمت آقای مطهری بودیم. خدمت آقای محلاتی، نوری، مکارم و مهدوی کنی، آقای خزعلی بودیم.

بعد از انقلاب شما چه کردید؟
قبل از انقلاب کارمند شرکت پارس الکتریک بودم. بعد از انقلاب عضو هیات مدیره شرکت پارس‌الکتریک که از شرکت‌های بزرگ کشور بود، شدم. انتخاب شدم به عنوان نماینده کارگران در وزار ت کار. سال 60 از تهران به کرمان آمدم و مدیرعامل شرکت کشت و صنعت رفسنجان شدم. 4-5 سالی رفسنجان بودم و بعدش هم به کرمان آمدم. قرار شد بروم جای آقای اسحاق جهانگیری، مصاحبه هم شدم دو روز بعدش آقای مرعشی گفتند که شما بیا فرمانداری کرمان. من رفتم فرمانداری کرمان.

چه جاذبه‌ای برای جوانان آن نسل وجود داشت که جان‌شان را حتی به خطر می انداختند و در راستای انقلاب و اهداف رهبران انقلاب تلاش می‌کردند؟
ما بچه‌های شیعه در بغل مادرمان پای روضه‌ی امام حسین بزرگ شده‌ایم. مسوولان فرهنگی جامعه مان هم روحانیون بودند. زمان قبل از انقلاب برای ما خیلی مورد احترام بودند. الان هم هستند اما زمان قبل از انقلاب با توجه به جریان عاشورا که ان الحیاه عقیده و جهاد، تمام هم و غم مان این بود که اسلام پیاده شود و مرام حضرت علی و اخلاق نبوی وارد جامعه شود. براساس این باور بود که از هیچ چیز واهمه نداشتیم.

از آشنایی‌تان با آیت‌الله بهشتی بیش‌تر می‌گویید؟
من اولین بار آیت‌الله بهشتی را در راهپیمایی 16 شهریور در قیطریه دیدم. به پیچ شمرون که الان خیابان انقلاب است. من اول ایشان را نمی‌شناختم چون آقای بهشتی بیش‌تر خارج از کشور بودند. نماینده حضرت آیت‌الله بروجردی در هامبورگ بودند. وقتی هم که آمدند،‌ من هم شهرستانی بودم کم‌تر خدمت ایشان بودم. ولی آن راهپیمایی که شرکت کردیم ظهر رسیدیم پیچ شمرون. روی آسفالت‌های داغ پشت سر آیت‌الله بهشتی نماز خواندیم.

نماز که تمام شد آیت‌الله بهشتی پرسیدند که حالا از کدام طرف برویم. یا می‌ توانستیم به طرف دماوند برویم یا میدان شهیاد قدیم. من بلند گفتم به طرف میدان «شیاد» برویم. راه افتادیم من تا دانشگاه تهران پشت سر آقای بهشتی بودم. یادم است آقای انواری بودند.
شعار هم این بود «فردا صبح، هشت صبح، میدان شهدا».

فردا صبحش هم در تظاهرات شرکت کردیم. ساعت هفت و نیم رفتم میدان شهدا. یکی از جاهایی که من می‌بایست کشته شوم میدان شهدا بود. روبروی برق آلستوم که هنوز 80 – 90 متر تا میدان شهدا بود،‌ جمعیت متراکم بود. ما مرتب شعار می دادیم. یک دفعه صدای رگبار بلند شد. ما روی زمین خوابیدیم و سینه خیز حرکت کردیم تا خودمان را رساندیم به مسجد خیر. خیلی کشته دادیم. یک پیرمرد 80 ساله‌ای می‌گفت ما با این وضعیت دیگر نمی‌خواهیم عمر کنیم. فوقش یه ده کیلو لوبیا و 4 من برنج بخوریم، دیگر با این وضع، آدم باید برود شهید شود. بعضی رفتند توی مغازه‌ها پنهان شده بودند. بعد که اوضاع آرام شد رفتیم.



نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار

پیش بینی هواشناسی از وضعیت جوی کرمان طی روزهای آینده

آتش‌سوزی خودرو پژو ۴۰۵ حامل قاچاق سوخت در پمپ بنزین کرمان

جنگل گلپرکی دلفارد بزرگترین ذخیره‌گاه جنگلی انار شیطان در کشور

حکم قطعی محکومان پرونده پروژه الماس مال کرمان صادر شد

کسب یک طلا و برنز در مسابقات قهرمانی کشور توسط کاراته‌کاهای کرمانی

استاندار کرمان: پیگیری امور اقتصادی در هیچ شرایطی نباید تعطیل شود

نگرانی سازمان جهانی بهداشت از گسترش آنفلوآنزای پرندگان در بین انسان‌ها

هر گونه تغییر قیمت در کالاهای اساسی تخلف محسوب می شود

دستگیری عاملان تیراندازی منجر به جرح 2 شهروند در کهنوج

قیمت طلا، سکه و ارز پنجشنبه ۳۰ فروردین‌ ۱۴۰۳

پر بحث

10 روستای استان کرمان به عنوان روستای هدف گردشگری انتخاب شدند   (۲۴ نظر)

عیدوک بامری که بود و چه رابطه‌ای با حاج قاسم داشت/ احمد یوسف زاده توضیح داد   (۶ نظر)

مشکل تامین زمین در کرمان برای ساخت واحدهای نهضت ملی مسکن  وجود ندارد   (۴ نظر)

پیش بینی وضعیت آب و هوای کرمان   (۲ نظر)

ببینید| فیلم کامل سخنان سید حسین مرعشی در شبکه افق   (۲ نظر)

ببینید| گزارش تصویری گفتارنو از مراسم عزاداری منزل حاج ماشاءالله خدادادپور در کرمان   (۲ نظر)

امام جمعه سابق راور درگذشت   (۲ نظر)

صدور هشدار زرد هواشناسی؛ ورود سامانه بارشی نسبتا قوی به کرمان   (۱ نظر)

ناصر فرشید به عنوان فرمانده انتظامی استان کرمان منصوب شد   (۱ نظر)

دو روستا و یک شهر استان کرمان به اینترنت پرسرعت متصل شدند   (۱ نظر)