هفتهنامه پاسارگاد چاپ سیرجان نوشت: دور میدان پلیسراه در یک خودروی پژو منتظر ما هستند و وقتی رسیدیدم پشت سرشان حرکت کردیم. کنار یکی از مجتمعهای مسکونی پشت شرکت نفت ایستادیم. بر دیوار نردهای مجتمع پلاکاردی نصب شده که مرگ محمد امانی را تسلیت میگوید. با یکی از اقوام محمد که ما را تا اینجا راهنمایی کرده بالا میرویم و داخل یک آپارتمان میشویم. یک زن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده به استقبالمان میآید. او اشرف، مادر محمد است. بعد از حال و احوال میگوید پدر محمد حال خوبی نداشت و به زودی برای گفتوگو میآید. چند دقیقهای که گذشت غلامحسین پدر محمد هم به جمع ما اضافه شد. البته خواهر محمد و چند تن از اقوامشان هم در این مصاحبه حضور داشتند. غلامحسین در سراسر گفتوگو با صدای بلند گریه میکرد و از قانون کمک میخواست و همسرش با صبوری به او دلداری میداد. محمد امانی هشتم فروردین امسال با اسلحه شکاری به قتل رسید و والدینش با اهدای اعضا او موافقت کردند و این بهانهی گفتوگو با خانوادهی او بود. بعد از پایان مصاحبه وقتی که پایین آمدیم پدر محمد سر بر پلاکاردی گذاشت که روی نردههای مجتمع نصب بود و هایهای گریه کرد.
به شما تسلیت میگویم. چه شد که با اهدای عضو مرحوم محمد موافقت کردید.
مادر: محمد از سن 15، 16 سالگی همیشه میگفت خیلیها کارت اهدای عضو دارند و من هم میخواهم کارت اهدای عضو بگیرم. من به او میگفتم نه. چطور میخواهی این کار را بکنی؟ (مادر شروع به گریه میکند) محمد خیلی مادری بود. میگفت نمیگذاری این کار را بکنم قبول ولی اگر من مُردم نگذارید اعضای بدنم زیر خاک بروند. پنج، شش ماه پیش آمد سرش را روی پاهایم گذاشت و گفت اگر من یک طوری شدم قلب من را به یکی بدهید (پدر با صدای بلند گریه میکند) تو مرا خیلی دوست داری و اینطوری همیشه من زنده میمانم. محمد خیلی بچه خوبی بود. من هیچوقت بی احترامی از او ندیدم. هر موقع بیرون میرفت پیشانیام را میبوسید. ورزش میکرد. نمازش ترک نمیشد و اهل نزاع نبود. نمیتوانم محمد را فراموش کنم.
چطور شد که شما رضایت دادید؟
پدر: گفتند هیچ امیدی نیست، خودش هم که میخواست. محمد تیر خورده بود همه میگفتند باید همانجا تمام میکرد. دکتر میگفت: کار خدا بود، شوک دادیم بچهتان زنده شده. ما را خواست و گفت بچه شما به هیچ عنوان زنده نمیشود با این حال ما میفرستیم کرمان. آنجا هم گفتند ما پزشکیم و قسم خوردیم به مردم خدمت کنیم، اگر نیم درصد هم زنده میماند دست نمیکشیدیم. دو پزشک متخصص هم آمدند و او را معاینه کردند و همین نظریه را دادند. گفتند هیچ امیدی نیست که محمد زنده بماند. ما هم چون بچهمان در زمان بچگی این شوق را داشت که کارتی بگیرد و اعضایش را به کسی بدهد. با این موضوع موافقت کردیم.
مادر: دو، سه روز توی بیمارستان بود میگفتند خوب میشود و ضریب هوشیاش بالا میآید. میگفتند بچهتان سالم است طوری نمیشود. بعد از سه روز گفتند که ما قطع امید کردهایم.
ما رفتیم بالا اولین دفعه بعد از این اتفاق بچهام را میدیدم. رفتم از او اجازه بگیرم، دیدم خواب است دستم را توی دستش گذاشتم و او دستم را فشار داد، آرام شدم. بعد هم آمدم بسم الله گفتم و امضا کردم خیلی آرامش داشتم. احساس راحتی میکردم. ما بدون هیچ چشمداشتی با اهدای عضو موافقت کردیم. بچه آنقدر عزیز است. ولی باز هم به خاطر رضای خداوند این کار خیر را انجام دادیم که نام محمد زنده بماند.
از اینکه این عمل خیر را انجام دادید راضی هستید؟
مادر: بلی. خودش راضی بوده ما هم راضی هستیم. عکس سرش را فرستایم پیش پروفسور سمیعی و او دیده بود. تیر از توی چشمش خورده بود و کلا مخچه از بین رفته بود. دکتر گفته بود محال است قلب کار کند، اصلا غیر ممکن است. این که او زنده بود معجزه بود. این دو روز تلاشش برای این بوده که میخواسته اعضایش اهدا شوند. محمد خودش را سالم نگه داشته که این کار انجام شود. من خیلی بیتابی میکردم، خودم را میزدم، وقتی میخواستم امضا کنم عادی بودم انگار محمد میخواهد برود کربلا، مکه، اینقدر آرامش داشتم. محمد (با گریه) اینقدر دلسوز و مهربان بود که اعضایش را خاک قبول نکرد.
پدر: او در کرمان جراحی شد. فقط ما یک چیز میخواهیم که خون بچهام پایمال نشود فقط همین را میخواهیم.
قتل کی اتفاق افتاد و چگونه به شما خبر دادند؟
مادر: هشتم فروردین امسال. محمد ساعت دو عصر از کرمان آمد و گفت سرم درد میکند و یک قرص مسکن خورد و خوابید. ساعت چهار این اتفاق افتاد و ما ساعت شیش فهمیدیم.
پدر: دخترم همان روز رفت وکیلآباد و ساعت شیش عصر برگشت. تعجب کردم. او گفت پسر عمو دعوا کرده و توی بیمارستان است، شک کردم. به خانمم گفتم به بچهها زنگ بزن! گفت بزرگی ده دقیقه پیش زنگ زده، خودم به یکی از پسرهایم زنگ زدم جواب نداد. به محمد زنگ زدم دیدم گوشیاش زنگ میخورد و جواب نمیدهد. بعدش زنگ زدم به همان پسرم، جواب داد گفتم خبری از محمد داری! دیدم گریه و ناله کرد. (گریه میکند) فهمیدم محمد رفته. رفتم بیمارستان ما را راه ندادند.
شما گفتید محمد اهل نزاع هم نبوده چطور این اتفاق رخ داده و او به قتل رسید؟
مادر: اصلا نبود، به هیچ عنوان. یکی از رفیقهایش آمده بود درِ خانه از خواب بیدارش کرده و او را برده بود و این اتفاق برایش افتاد. گوشیاش زنگ میخورد یکی از دوستانش بوده میگوید برویم گردش، عید است برویم تفریح کنیم. محمد نمیخواست برود، پیله میکند که برویم گردش. میروند سمت حجتآباد دور تالار حجتآباد ماشین را به تیر میبندند.
محمد در دعوا نقشی نداشته؟
پدر: نه، محمد اصلا کاری به دعوا نداشته. کسی که دنبال محمد آمده حدود یک ماه پیش با کسانی که تیراندازی کردند دعوا کرده بودند. اینها هشت نفر بودند و با دو خودرو به حجت آباد رفته بودند که بگردند. کسانی که تیراندازی کردند نمیدانستند محمد توی ماشین است. وقتی میرسند اصلا فرصت نمیکنند که پیاده بشوند. آنها چند اسلحه داشتند و ماشین را به تیر بستند. خودشان هم میفهمند محمد بیگناه بوده.
قاتل دستگیر شده؟
پدر: نه. ما اطلاع دقیقی نداریم. ما وا گذاشتیم به قانون. دو گروه در یک جشن تولد نزاعی داشتند. این نزاع کشیده میشود به قهوهخانه. محمد در دعواهای قبلی هم نبوده، یک ماه بعد این اتفاق رخ داد. محمد داخل همان ماشینی بوده که یک نفر از عوامل دعوا حضور داشته. یک نفر از همینهایی که در ماشین بوده به آن گروه اطلاع داده که ما فلان ساعت میآییم، برنامهریزی کنید. آنها با چهار اسلحه آماده بودند. معلوم میشود چه کسانی تیراندازی کردند ولی هنوز دستگیر نشدند. ما از قوم و خویشها خواستیم هیچ عکسالعملی نشان ندهند و قانون خودش کار را انجام میدهد. دو نفر را گرفتند. ولی اصل کاری را نگرفتند. در دو خودرو هشت نفر زخمی شدند که آنها را دستگیر کردند.
برای آن هشت نفر اتفاقی نیافتاده؟
پدر: تیرخوردند. یکی خورده توی چشمش که اعزام شده. یکی هم توی پایش خورده. پخش شدهاند.
چند تیر به محمد خورده؟
مادر: 11 ساچمه از داخل جمجمه در آوردند. 3 تا هم نزدیک مغزش بوده. او را با یک ماشین شخصی به بیمارستان بردند.
شما چند فرزند دارید؟
مادر: هشت فرزند داشتیم. یکیش که رفت.
شغل محمد چه بود؟
پدر: با یکی از دوستانش از بندرعباس ماشین میآوردند و میفروختند.
متولد چه سالی بود؟
پدر: 1373
سربازی رفته بود؟
پدر: داشت کارهایش را میکرد که به سربازی برود. من میخواهم از از نماینده شهر که محبت کردند پیش ما آمدند تشکر کنم.
متهمان به قتل محمد امانی دستگیر شدند
در آخرین دقایق صفحهبندی نشریه با خبر شدیم که متهمان به قتل محمد امانی دستگیر شدند. یک منبع آگاه در این رابطه گفت: متهمان فراری پرونده نزاع منجر به قتل از سوی ماموران انتظامی دستگیر شدند. در زمان گفت و گو با خانواده امانی هنوز قاتلین دستگیر نشده بودند و پدر و مادر محمد از مسوولان انتظامی تقاضای دستگیری قاتلان را داشتند.