به مناسبت بزرگداشت امیر کبیر محمد قوچانی، سردبیر روزنامه سازندگی یادداشتی نوشته است که بخش های از آن پیش روی شماست.
« آنچه به میرزاتقیخان اقتدار اصلاح را میداد «امیرکبیر بودن» او بود. او هم امیر «کشور» بود و هم امیر «لشکر». هم رئیس دولت بود و هم فرمانده قوا. ناصرالدینشاه در نخستین حکم سلطنتی خود او را «شخص اول مملکت» خوانده بود و همه قوای کشوری و لشکری را به امیرکبیر سپرده بود و امیر هم با «چکمه» حکومت میکرد و به سنت وزیران کهن «موزه» نمیپوشید. همین موقعیت امیرکبیر سبب شده است روشنفکرانی چون محمدعلی همایونکاتوزیان امیرکبیر را دیکتاتوری از نوع رضاشاه بخوانند و او را در توسعهی آمرانه مقدم بر بنیانگذار حکومت پهلوی بدانند.
غافل از آنکه ذات توسعه، آمرانه است و اساس اصلاحات مقتدرانه است. این اقتدار و آمریت در علم سیاست پیشفرض نه فقط نهاد وزارت که اساس نهاد دولت است. دولتی که قدرت نداشته باشد دولت نیست؛ بنگاه خیریه است. اما دولتی که قدرت را در خدمت اصلاحات قرار ندهد هم دولت نیست سلطنت مستبده است: مردهریگی از استبداد تیرانی که قدرت را برای قدرت میخواهد و امیرکبیر این را فهمیده بود و به همین جهت در آخرین لحظات حیات گفته بود خیال کنسسطیون (مشروطیت) داشتم و نگذاشتند. اما واقعیت این است که حکومت کوتاه سهسالهی امیرکبیر اولین دولت مطلقهی/ مشروطهی ایران بود قبل از آنکه نهضت مشروطه ایران به پیروزی برسد.
پادشاهی که به تعبیر میرزای نائینی چون نقش دیوار بود و وزیری که به فرمان آن شاه «شخص اول مملکت» بود. امیرکبیر به اتکای همین اقتدار دولت مدرن ایران را بنیان نهاد. دیوان را مدرن کرد و نظام را تجهیز ساخت. تخم دانشگاه و روزنامه را کاشت و استقلال ایران را در برابر روس و انگلیس احیا کرد. اما حتی از چهره استقلالطلب امیرکبیر هم روایت دقیقی وجود ندارد. امیرکبیر برخلاف باور اصولگرایانی چون سید احمد علمالهدی امام جمعهی مشهد نه غربگرا بود و نه سکولار. اما غربستیز و بنیادگرا هم نبود. غربستیز نبود چون روابط خوبی با سفیران روس و انگلیس (از موضع عزت و نه ذلت) داشت و میان دو ابرقدرت وقت بازی سیاسی میکرد و بنیادگرا هم نبود چون از اصلاحات دینی دفاع میکرد.»
در بخش هایی دیگر ی از این یادداشت نویسنده با اشاره به تندروی امیرکبیر در بیمقدار کردن دربار که از نظر او اقدامی درست اما عجولانه بوده است آورده است:
«از درستکاریهای امیرکبیر بیاموزند و خطاکاریهای او را تکرار نکنند. از یاد نبرند که در ضعف جامعه مدنی ایران تنها نهاد حکومت است که پشتوانهی اصلاحات است. از یاد نبرند که بدون «اصلاحات در حکومت» نمیتوان در جامعه اصلاحات کرد. از یاد نبرند که «اصلاحات بر حکومت» قاتل «اصلاحات در حکومت» است. از یاد نبرند که اصلاحات گرچه ریشههای ذهنی دارد اما باید در عینیت جامعه تحقق یابد یعنی بدون عبور از فقر و تولید ثروت و رشد صنعت و شکلگیری طبقه متوسط امکان اصلاحطلبی وجود ندارد»
اصلاحطلبی با دستهای آلوده چیزی جز فرصتطلبی نیست
قوچانی در ادامه این یادداشت آورده است:« اصلاحطلبی با دستهای آلوده چیزی جز فرصتطلبی نیست. عامه حتی میدانند که امیرکبیر اگر نوکری دربار را بر نوکری ایران مقدم میداشت امکان بقا داشت اما امیرکبیر با وجود خطاهایش در دوری از نهاد حکومت هرگز حکومت را برای حکومت نخواست تا چون بوروکراتهای مدعی اصلاحات به پیچ و مهرهی حکومت بدل شود. امیرکبیر حکومت را برای اصلاحات میخواست و اصلاحات را برای حکومت. او بدون شک در ارادت و اخلاص نسبت به ناصرالدینشاه قاجار صادقترین یار پادشاه بود. امیرکبیر «شاهساز» بود و ناصرالدینشاه این را میدانست و به همین سبب تا پایان عمر سوگوار امیرکبیر بود و همه وزیران خویش را با امیر قیاس میکرد و افسوس میخورد که چرا در آن «شبِ شراب» تن به حکم اعدام امیرکبیر داده است و به همین سبب هم خودش چندی خیال کنسسطیون در سر پروراند و سنت اصلاح وزارت را گاه به گاه که دربار آلوده اجازه میداد ادامه داد.»