گفتارنو/ محبوبه فیروزآبادی: لابی هتل پارس یکی از روزهای شلوغ خود را برغم وجود کرونا تجربه میکند. رده سنی و جنسیت حاضران متفاوت است که در گروههای دو یا چند نفر در حال گفتوگو هستند.
پرزنتورها مشغول هستند. در نزدیکترین فاصله به من زن و مرد جوانی نشستهاند که توسط یک مرد میانسال پرزنت میشوند که بعدا فهمیدم آقای «م» نام دارد و نفر پنجم شرکت با درآمد مثبت 200 میلیون در ماه معرفی میشود که از تهران به کرمان آمده است. صدایش بلندتر از بقیه پرزنتورهاست. رو به زوج جوان میکند و میگوید:« بزرگترین مسافرتها با اولین قدمها شروع میشوند» مشخص است که میخواهد دست بگذارد روی رویاهای احتمالی آن دو! ارتباط چشمیاش را پیوسته با زوج جوان حفظ میکند و میکوشد بیشترین تاثیرگذاری را روی آن دو داشته باشد. بعد یک دفعه جهت سوالها عوض میشود. رو میکند به زن و میپرسد:« این آقا تا حالا جایی بوده که شما را تنها بگذارد و برود.» زن در حالی که به مرد جوان لبخند میزند، با حرکت سر پاسخ منفی میدهد. «تا حالا از شما قرض گرفته» سوالی بعد ویزیتور است که زن را غافلگیر میکند. پاسخ دوباره منفی است. « تا حالا واسهی مال و اموالت نقشه کشیده» منتظر پاسخ نمیماند:«کلاهت را برداشته؟» بعد با لحنی که میکوشد با اعتماد به نفس جلوه کند از زن میپرسد «به چی شک داری؟» و ادامه میدهد: از بچه گی به ما گفته شده است که مواظب باش، بیرون که میروی توی جامعه پر از گرگ است! بعد هم مثل آدمی که یک جمله حکیمانه را می خواهد بگوید: صدایش را صاف می کند و می گوید: «آدمی که هیچ وقت گرگ نبوده یک نقطه مطمئن است» با شنیدن این جمله تازه شصتم خبردار میشود که زن مخالف بازاریابی شبکهای همراهش است و قرار است در این ملاقات متقاعد شود و دیگر مخالفت نکند!
در بازاریابی شبکهای، بازاریابان اقدام به فروش مستقیم محصولات به مصرف کننده میکنند. در این نوع فروش، هر بازاریاب با معرفی بازاریاب دیگر (به عنوان زیرمجموعه خود)و ایجاد گروه فروش چند سطحی، باعث گسترش و افزایش فروش شرکت میشود.
بازاریابی شبکهای 3 بار آمریکا را از ورشکستگی کامل نجات داد!
سرم را میچرخانم نگاهم روی دو پسر نوجوان که از ظاهرشان هم میشود فهمید با رویای پولدار شدن فاصلهی زیادی دارند اما سودایش را در سر دارند، میماند. آنها تازه پرزنت شدهاند و سعی دارند با ارتباط چشمی با همدیگر از حس و حالشان بگویند و از نظر هم با خبر شوند. چشمهای یکیشان آشکارا برق میزند و این معنایش این است که برای فعالیت در بازاریابی شبکهای کاملا متقاعد شده است.
ویزیتوری که آنها را پرزنت کرده با معرفی خانم «الف» به سمت من میآید و «س-ص»معرفی میشود که بعدا میفهمم لیسانس نقشهکشی دارد و چند ماهی است که مجددا کارش را در شرکت بازاریابی شبکهای «ب» از سرگرفته است.
میخواهد از من بیشتر بداند تا صحبتهایش را متناسب با آن تنظیم کند. کلیگویی میکنم. چارهای برایش نمیماند و با گفتن «من حرف تکراری نمیزنم؛ حرفهایم صادقانه، واقعی و عینی هستند» شروع میکند به انتقاد از فرهنگ ایرانیها؛ میگوید: «ما ایرانیها دوست داریم ابراز وجود کنیم و بدون تخصص حرف میزنیم»
بعد می پرسد:«اسم رابرت کیوساکی را حتما شنیدهاید؟» پاسخم مثبت است. ادامه میدهد: «حتما میدانید یکی از بزرگترین اقتصاددانان جهان است.» میگویم: اصلا اقتصاددان نیست! جا میخورد و میگوید:«مطمئنم که هست.» میگویم نویسنده کتاب بابای پولدار و بابای بیپول را میگویی؟ میگوید:«دو کتاب دانشکده کسبوکار و تجارت قرن 21 را هم نوشته» بعد هم ادامه میدهد: «این آدم بزرگ گفته من اگر قرار باشد برگردم به نقطه اول، بازاریاب شبکهای میشوم. بیلگیتس هم این جمله را گفته!» به روی خودم نمیآورم تا حرفهایش را ادامه دهد. با هیجان میگوید: «صنعت بازاریابی شبکهای 3 بار آمریکا را از ورشکستگی کامل نجات داده است.»
یک دفعه مثل آدمی که کانال عوض کند از من میپرسد: اگر شما دو دختر خاله داشته باشید که یکی در ازدواج شکست خورده و دیگری خوشبخت شده است؛ برای ازدواج با کدام یک مشورت میکنید؟» میگویم: با هر دو. پاسخم معادلاتش را بر هم میزند. مجبور میشود کلی صغری و کبری بچیند تا بگوید: اگر کسی از شرکتهای بازاریابی شبکهای بد گفت، نباید اعتنا کرد.
آدمها روی شرکتهای هرمی اینرسی دارند
بعد هم در فضیلت شرکت «ب» سخن گرفت و از من خواست بین «بی ام و» و «زانتیا» یک خودرو را انتخاب کنم. پاسخم زانتیا بود. شوکه شد و گفت چرا؟ گفتم با جیبم متناسبتر است.
چشم دوخت توی چشمم و گفت: «آدم گنجشکروزی در سیستم بازاریابی شبکهای هیچی نمیشود.» لابهلای حرفهایمان اسم شرکتهای هرمی را پیش میکشم تاکید میکند که دیگر هرگز اسم شرکتهای هرمی را نیاورم؛ چون آدمها روی شرکتهای هرمی اینرسی دارند. میپرسم اینرسی دارند یعنی چه؟کلی توضیح میدهد تا تهش بگوید ذهنیت منفی دارند. تاکید میکنم: به نظرم بازاریابی شبکه ای مدل کارش مثل همان شرکتهای هرمی است. گفتوگوها درباره تفاوت این دو نوع شرکت بینتیجه میماند. نهایتا میپرسم خوب من پایان هر ماه قرار است چقدر درآمد داشته باشم؟ در پاسخم از آپشن جدید شرکت میگوید و اینکه شرکت یک حق اشتراک یک ساله میگیرد. این حق اشتراک 2 میلیون تومان است اما به اندازه 10 میلیون تومان خدمات دارد. کارت اشتراک هم دو زمینه استفاده دارد؛ یکی برای خرید اقلام محصول و دومی برای دریافت خدمات. میگوید: روی این کارت 40تا 50درصد تخفیف در خرید وجود دارد.
پای یکی از رقبا را می کشد وسط که باید از آنها 5میلیون تومان خرید اجباری کرد. میگوید: من دیروز به یکی از لیدرهایشان گفتم جوانی که این 5 میلیون را ندارد باید از همهی رویاهایش دست بکشد. بعد هم ادامه میدهد:« ما به همهی نتورکرها نمی گوییم اما براساس قانونی که سازمان صنعت معدن و تجارت به ما تحمیل کرده در ماه باید 150هزار تومان خرید داشت. بعد هم میگوید ما یک قانون مهم دیگر هم داریم. کسی که جای دیگری کار میکند به او تحت هیچ شرایطی پیشنهاد همکاری نمیدهیم. اگر بقیه نتورکرها بفهمند همه شرکتهایشان را رها میکنند و اینجا میآیند. میگویم: بهتر! میگوید نه! بیرقیب و ضعیف میشویم.
از پورسانتم در صورت شروع به کار می پرسم. میگوید:« 8 درصد فروش زیرمجموعهات. یعنی اگر زیرمجموعه تو 100 میلیون تومان خرید داشته باشند 8 میلیون تومان دستمزد شماست.» بعد ادامه میدهد: شرکتهای دیگر کالاهایی که عرضه میکنند هیچ ارزشی ندارد و در آن شرکت ها، شما از چیزی که نمیارزد، درصد میگیرید؛ اما در شرکت ما اینگونه نیست!
میپرسم به نظرتان بعد از چه مدت زیرمجموعه من صد میلیون تومان خرید می کنند که پورسانت من 8 میلیون تومان شود، می گوید: ما طرح بهتری هم داریم. اگر اگر هفته ای به دو نفر کارت اشتراک بفروشی، 600هزار تومان به تو پرداخت می شود. اگر سه نفر یک میلیون و 500 و اگر چهار کارت اشتراک بفروشی دو میلیون و پانصد و شصت تومان میشود.
میپرسم برای این که هفتهای 4 میلیون یا به عبارتی دو کارت بفروشم به چند ساعت کار نیاز است؟ میگوید: همه چیز به خودت بستگی دارد. میپرسم: شما چقدر کار میکنید؟ میگوید: امروز و دیروز 18 ساعت کار کردم اما بعضی روزها هم ده دقیقه میشود!
میگویم: فکر میکنی من چقدر درآمد خواهم داشت؟ میگوید:« من اهل تضمین دادن نیستم.» میپرسم به نظرت پتانسیل بازار چقدر است؟ به هر حال قبل از شما شرکتهای نتورکی در کرمان فعال بودهاند و بخشی از بازار را در دست دارند. مدعی می شود: «الف. و» که نفر اول کرمان است درآمد مثبت 50میلیون در ماه دارد. بعد اسم «م ب» را می آورد که دو سال متوالی نفر اول این صنعت در ایران بوده است که لیدر «سازمان» آنهاست. از لفظ «سازمان» بارها لابهلای صحبت هایش جوری استفاده میکند که ادم احساس میکند با یک تشکیلات ایدئولوژیک روبهروست. یک جای دیگر صحبت هایش هم گفته بود:« ما تیم حامی داریم. که کارش کمک به افراد جدیدالورود سازمان است تا بتوانند روی پای خودشان بایستند.»
نمی ارزد در بورس ریسک کنید
میپرسم نظرت چیست که در بورس فعال شوم. وا میرود با این حال از تک و تا نمیافتد و گوشیاش را بیرون میآورد و میگوید:«ببین من خودم هم توی بورس فعالم اما با پساندازم آنجا فعالم . اما بازار بورس این هفته ریخته و همه ضرر کردهاند. میگویم: ماه گذشته بازدهی 50درصدی داشت. میگوید: ولی الان ریخته و نمیارزه که ریسک کنید. بازاریابی شبکهای بهتر است.
بعد ناگهان از «الف و» که در حال عبور از کنار میز ماست میخواهد به جمع ما بپیوندند. «الف و» می گوید من اهل اختیارآبادم. مادرم 53 سال دارد اما صورتش خیلی چروک است. من به عشق مادرم کار میکنم. بعد هم تاکید میکند: پول باعث میشود مادرت هم بیشتر دوستت داشته باشد. مهم این است که دوام بیاوری! حتما استارت بزن!
من هیجان پولدار شدن دارم
در ادامه گفتوگو احساس میکند نتوانسته رویم تاثیر بگذارد. تغییر تاکتیک میدهد. خودش را صاحب دو اختراع معرفی میکند و میگوید: قرار بود کارمند یک نهاد نظامی شوم اما دیدم با ماهی 2 تا 3 میلیون به هیچجا نمیرسم. دلم میخواست کارگاه الکترونیکی بزنم. من دنبال ماهی 10میلیون تومان بودم! الان در تمام استان و حتی در ترکیه تیم دارم. بعد هم میگوید لازمهی کار ما هیجان است . من هیجان پولدار شدن دارم. الان هم یک بنز 4 میلیاردتومانی میخواهم که برای داشتنش باید ماهی 50میلیون تومان درآمد داشته باشم.
میپرسم الان درآمد شما چقدر است، میگوید:« مثبت 20میلیون تومان. این در حالی است که همکارش درآمد او را مثبت 50 میلیون اعلام کرده بود.»
سوال بعدیام در باره اشباع بودن بازار است، میگوید: «ریزش و رویش داریم و بازار اشباع نیست!» میگویم: چرا در جستجوی رویایتان به بورس نمیروید، میگوید: بورس حباب است و میترکد. وقتی شرکتی فعالیت ندارد و تولیدی ندارد، چرا باید قیمت سهامش افزایش پیدا کند؟!
میپرسم شما در بازار زمین که بازار جذابی است سرمایهگذاری نکردهاید؟ میگوید: برای خودم زمین خریدم. میگویم پس چرا توصیه به بازاریابی شبکهای میکنید؟ میگوید: من روی انسان سرمایهگذاری میکنم که تمامی ندارد.
از او میپرسم مشتریانم را در چه گروهی بیابم میگوید: «ما دنبال آدم خاص نیستیم. ما آدم ها را خاص میکنیم»
این اظهارات او در حالی مطرح میشود که حرف و حدیث درباره فعالیت نتورکی بسیار زیاد است. تا جایی که برخی کارشناسان معتقدند اگر شرکتی برای ورود شما به شبکه بازاریابان از شما درخواست پرداخت شهریه کرد به معنای متقلب بودن این شرکت است. چرا که اگر قرار باشد شما کالاهای تولید شده آن شرکت را به فروش برسانید دیگر دلیلی ندارد که مجبور به پرداخت حق عضویت باشید. شما با فروش محصولات نفع زیادی به شرکت خواهید رساند.
درآمد زیاد در ازای کار کم وعدهای است که حتما هر نتورکری روز پرزنت شنیده است. بدون شک کارهایی در دنیا وجود دارد که برای شما چندان سخت نیستند اما درآمد بالایی نصیبتان میکنند. اما مطمئنا هیچ کسبوکاری در جهان وجود ندارد که همه کسانی که وارد آن میشوند پول هنگفتی به دست آورند. برای پول زیاد باید کار زیاد هم کرد آن هم در زمینههای که پول ساز است نه بازاریابی.
بسیاری از شرکتهای بازاریابی شبکهای شما را تشویق به خرید بیشتر میکنند و میگویند با خرید بیشتر سطح شما در شبکه بالاتر میرود و امتیاز بیشتری کسب میکنید. این یک دروغ است. خرید بیشتر هیچ سودی نصیب شما نمیکند بلکه آنچیزی که به شما سود میدهد فروش بیشتر است.
بسیاری شرکتهای بازاریابی شبکهای این مژده را به شما میدهد که در این کسبوکار درآمد بسیار بالا به دست میآورید اما نمیگویند که چگونه این امر به واقعیت تبدیل میشود. واقعیت این است که بازاریابی شبکهای درآمدی در حد یک شغل جانبی برای شما به همراه دارند.
اگر شرکتی از شما خواست که به جذب توزیعکنندگان جدید به جای جذب مشتریان جدید بپردازید، بدانید که یک جای کارش میلنگد. در چنین سیستمی بهزودی تعداد زیادی بازاریاب وجود خواهند داشت که هیچ سودی نمیکنند. خلاصه کلام آنکه یک شبه ره صد ساله رفتن تکلیفش مشخص است!