عباس عبدی روزنامه نگار با روزنامه شرق گفت و گو کرده است که بخشی از آن در پی می آید:
بحث بر سر تئوری و پلتفرم است که در فقدان آن، مثلا نیروی سیاسی جوانی که قرار بود اصلاحات را اصلاح کند، به هیچ نتیجهای نرسید. ناظر به بحث قبل، پذیرفتن نگرانی درباره آینده ایران را واقعا به سختی بتوان بهعنوان پلتفرم سیاسی پذیرفت.
من نمیدانم منظور شما کدام «اصلاح اصلاحات» است. تاکنون حرفهای پراکندهای مطرح شده است. اما بد نیست یک نکته را توضیح بدهم. معمولا یک نیروی سیاسی یا یک نسل سیاسی وقتی شکل میگیرد، به شکل طبیعی تا آخر مسیر میرود. اینطور نیست که خیلی بتواند پیاپی تغییر جهت بدهد. چون با گذشتهای زندگی میکند که به این راحتی از آنان جداشدنی نیست. بنابراین، این نسلها هرچه در خودشان به اسم تغییر و اصلاح مطرح میکنند در حد گفتار یا یک آرمان باقی میماند. فقط هنگامی میرسد که در عمل اینها شکست میخورند و به بنبست میرسند در این زمان هم بهتر است بازنشسته شوند. برداشت من این است که این انتخابات بنبست اصلاحطلبی به معنای گذشته آن را نشان داد. این بدان معنی نیست که اصلاحات از اول غلط بوده، خیر. از 76 تا 84 کارکرد خودش را داشت و دوره خوبی هم بود. اما بعد از آن به دلیل انحرافاتی که رخ داد یا ناتوانی در تطبیق با شرایط نتوانست خودش را نجات دهد. هم 84 و هم 88 اینها شکست کامل برای راهبرد اصلاحات بود. 92 و 96 هم برای اصلاحات موقعیتهایی اجارهای بود و در چارچوب راهبرد اصلی اصلاحات نبود. در 1400 دیگر کامل به بنبست رسیده و در مجلس قبل سال 1398 هم این بنبست آشکار بود. اینکه چگونه از این وضعیت بیرون میآیند، جزئیاتش را نمیدانم. تصور نمیکنم کسی دیگر هم بتواند دقیق پیشبینی کند. آنچه در عمل رخ خواهد داد یک کوشش دستهجمعی برای برونرفت از وضعیتی است که هیچکس از آن راضی نیست. حتی افراد درون سیستم.
در مصاحبه اخیرتان گفتهاید از سال ۸۸ به بعد باید مشكل را با صندوق رأی حل میكردیم. به چه معنی؟ آیا مسئله عمیقتر نیست؟ مثلا به این شكل كه در سال ۸۸ اساسا دستخوش یك تغییر عمیق درونی نشدیم كه هم در بطن نیروهای سیاسی پایگاه اصلاحات و هم جامعه پدید آمد و اصلا به آن فکر نکردیم؟ یا مسئله به این شکل است كه شما میگویید: سال ۸۸ از یك طرف بام افتادیم و ۱۴۰۰ از آن طرف؟ آیا تناقض و تغییر درونی كه از آن حرف میزنیم به روشنترین شكلی دربرخي بيانيههاي انتخاباتي و واكنشها به آن مشهود نبود؟
در واقع حوادث بعد از انتخابات 88 میخواست این را بگوید که صندوق رأی دیگر جوابگو نیست. تحلیلی که فکر میکنم دقیق نبود و بههمیندلیل 92 و 96 را دیدیم. الان هم صندوق بیاعتبار نیست، از قضا خیلی هم معتبر شده. رأیانداختن در صندوق برای مردم مراسم آیینی نیست که به هر قیمتی پای آن بروند و یک رأی بیندازند. اگر کارایی نداشته باشد، نمیروند. این نشان میدهد که صندوق مفهوم واقعی پیدا کرده و صندوق زنده است و در شرایطی جدید میتواند خودش را نشان بدهد. سال 88 جامعه را دستخوش تغییر عمیقی کرد اما به همین نسبت متناسب با شرایط هم نبود. بههمینخاطر هم در سالهای 92 و 96 کاملا مسیر بازگشت را شاهدیم. شاید اگر اصلاحطلبها مسیر 88 را نمیآمدند میتوانستیم خیلی بهتر شرایط را پیگیری کنیم.
اینکه سال 1400 هم از این طرف بام افتادند، شاید درست باشد، اما مردم با آنها همراهی نکردند. آرای اصلاحطلبان در تهران فاجعهبار است. عدم شرکت نیز اساسا تحت تأثیر بیانیه مهندس موسوی نبود. مردم مدتها تصمیمی را گرفته بودند و تغییر چندانی هم در آستانه انتخابات نکردند.
شما میگویید در مصاحبه اخیرتان یك نیروی كاتالیزور باید وجود داشته باشد كه شرایط را از بنبست خارج كند. منظور شما از این کاتالیزور چیست؟ چطور عمل میکند؟
این ایدهای بود که همیشه میگفتم. به نظر من پس از 88 هاشمی باید نقش آن را برعهده میگرفت و هاشمی هم هیچ وقت نخواست این کار را انجام بدهد؛ یعنی بین منتقدان و حکومت نقش کاتالیزور را بازی کند. حالا شاید حکومت هم راه نمیداد اما او هم کوچکترین تلاشی برای ایفای این نقش نکرد. همیشه بهترین حالت در شرایط بحرانی و انسدادی وجود یک نیروی کاتالیزور است که ایجاد تفاهم کند. خب این مسئله باید در آینده هم وجود داشته باشد و به نظر من در جامعه ایران هماکنون هم به صورت بالقوه وجود دارد و در شرایط بحرانی میتواند به فعلیت دربیاید و حلقه وصلی برای حکومت و منتقدان آن باشد.
خب الان پس کجاست؟ شما معتقدید نیرو هست، بنبست هم هست. چه چیزی جلوی رسیدن این بالقوگی به فعلیت را گرفته است؟
چون اصلاحطلبان خودشان را در نقش منتقد و گروه مخالف قرار داده بودند، طبیعتا نمیتوانستند نقش کاتالیزور را ایفا کنند. به لحاظ سیاسی اصلاحطلبان خودشان یک طرف معادله هستند. نقش کاتالیزور را شاید همانطور که گفتم هاشمی در دوره بعد از 88 میتوانست بازی کند اما او هم ترجیح داد یک طرف ماجرا باشد؛ اما فکر میکنم جریان اجتماعی دارد به سمتی میرود که خواهناخواه نیروی کاتالیزور شکل خواهد گرفت و این نیرو هم ترکیبی است از اصلاحطلبان و اصولگرایان. بخشهایی از اینها چنین قابلیتی دارند که در شرایط پیچیده بین منتقدان و حکومت نوعی وحدت ایجاد کنند؛ اما اینها تحلیلی است. هیچ دلیلی نداریم که بگوییم قطعا و لابد چنین خواهد شد. ممکن است مسیر و حوادثی رخ دهد که همه این معادلات را به هم بزند؛ اما بهعنوان تحلیلگر به نظرم این ظرفیتها وجود دارد و کاری که میشود کرد کمککردن به شکلگیری این ظرفیتها است. باید امید را احیا کنیم و امیدوار هم هستیم و میکوشیم نکات مثبت بالقوه به فعلیت تبدیل شود.