اجازه می خواهم به سردار سلیمانی نگویم سردار، حاج قاسم عنوانی است که من و بسیاری از دوستان، رزمندگان، فرزندان شهدا از ابتدا و یا دوران کودکی تا به امروز شنیده ام، واژه حاج قاسم برای ما کرمانیها آشناتر است و سردار سلیمانی برای غیر کرمانیها.
ویژگیهای حاج قاسم از نگاه هر کسی متفاوت است، چرا که آنقدر بزرگ بود که در قاب تصویر هر کس جا نمیگرفت، هر کس به اندازه درک خودش حاج قاسم را میفهمید اما او فراتر از درک من و ما بوده، حاج قاسم برای رهبر انقلاب، امیر یک لشکر که نه بلکه فرمانده بلامنازعی بود که همچون یک سرباز فرامین ایشان را اجرا میکرد، برای نظامیان و فرماندهان، یک فرمانده باهوش، یک طراح عملیات و یک عملکننده قوی، زیرک، خستگی ناپذیر و بسیار با تدبیر بود، برای مردم یک قهرمان بود که همواره حضورش قوت قلبی بود که قلبها را آرامش میداد، برای فرزندان شهدا یک پدر بود که با دیدنش تمام غمها به فراموشی سپرده میشد، برای کودکان یک اسطوره قهرمان، برای رزمندگان و جانبازان و آزادگان دفاع مقدس یک رفیق بود و برای سیاستورزان یک متفکر سیاستمدار، برای فرهنگیان یک الگوی تمام عیار فرهنگ، برای عرفا یک استاد مسلم عرفان، برای هنرمندان یک هنرمند، برای مردم ستمدیده سوریه، عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین یک امید برای رهایی و برای دشمنان یک دشمن اسطورهایی که همانند او را در تاریخ ندیده بودند.
نمیدانم باید از عرفان او صحبت کرد یا هنرش، فرماندهیاش، رفاقتش، پدریاش و ..... من یک فرزند شهید هستم که در سال 65 پدرم آسمانی شد و از آن زمان تا شهادت حاج قاسم هم او را پدر میدیدم هم فرمانده هم امید هم عشق، هم الگو و هم رزمنده. حاج قاسم هم عاشق بود و هم معشوق، او عاشق خدا بود عالمی عاشق وجودش، عاشق تفکرش و عاشق راهش و بودند بسیاری که در رکاب او و به عشق او جان خود را فدا کردند.
سالهای اولیه پس از پایان جنگ نه تنها کرمان بلکه جنوب شرق ایران جولانگاه اشرار و قاچاقچیان شده بود، ناامنی نه تنها در حاشیه شهرها بلکه به درون شهر ها نیز رسوخ کرده بود. فراموش نمیکنم سال 69 اشرار مسلح عروس و دامادی را در شب عروسی از خودرو پیاده کردند و با آن خودرو از کرمان خارج شدند. یک خودرو وانت از لحظه ورود به شهر سیرجان تا خروجش تیر هوایی شلیک کرد. روستاهای اطراف شهر کرمان حتی حوالی کوههای جوپار و ماهان گرفته تا به سمت شهداد بارانداز مواد مخدر برای قاچاقچیان مسلح شده بود. گروگانگیری به راحتی انجام میشد علاوه بر آن هیچ امیدی به اینکه بتوانی با اطمینان در تاریکی شب در مسیرهای خارج از شهر تردد کنی وجود نداشت.
حاج قاسم در چنین شرایطی وارد میدان شد، تمام مسیر کرمان بم با فاصلههای چند کیلومتر قلعههای نظامی ساخت و نیروهای مسلح را در آن استقرار داد و این چنین محور بم کرمان را تامین کرد، از مسیر بم به ایرانشهر و همچنین بم به زاهدان نیروهای لشکر را مستقر کرد و امنیت جادهایی ایجاد کرد.
حاج قاسم با هوشیاری بالایی که داشت علت اصلی قاچاق و شرارتها را در بیکاری جوانان منطقه جنوب و شرق دید و بر همین اساس امنیت مناطق عشایر نشین را به سران عشایر سپرد و برای آنها بستر کشاورزی ایجاد کرد که در نتیجه بسیاری از اشرار پس از اطمینان از بهبود وضعیت اقتصادی اسلحه خود را تحویل دادند و امان نامه دریافت کردند و پس از آن به فعالیت کشاورزی مشغول شدند.
بسیاری از فعالان حوزه کشاورزی در مناطق جیرفت، بم، فهرج، منوجان، قلعه گنج کسانی بودند که روزگاری به علت نداشتن سرمایه با قاچاقچیان و اشرار همکاری میکردند اما امروز با افتخار برای اقتصادکشور فعالیت میکنند. از نظر من حل مسئله امنیت در جنوب شرق به چند راهکار نظامی، اقتصادی و اجتماعی نیاز داشت و حاج قاسم همه راهکارها را با بهترین شکل ممکن بکار بست.
در اینجا باید به یک نکته علمی اشاره کنم، بحثی وجود دارد به نام حفرههای ساختاری، از آنجاییکه اساس و بنیان علم یکی است، بنابراین در بعضی از موارد برای حل یک مشکل علمی در یک موضوع خاص ممکن است بشود راهکار علمی و عملی آن را در شاخهایی دیگر جستجوکرد، مثلا برای حل یک مسئله در روانشناسی از یک تکنیک در علم مخابرات استفاده کرد و یا برای مثلا درک منطق فازی در جامعه شناسی از علم برق و الکترونیک الهام گرفت و بسیار هستند چنین مواردی که حتی در قالب رشته های بین رشته ایی مطرح شده اند. از آنجایی که شخصیت حاج قاسم چند بعدی بود، زندگی کوچ نشینی را در بین عشایر تجربه کرده، جهاد، اخلاق، عرفان و مبارزه را در دفاع مقدس آموخته و همچنین سایر تجربه های مدیریتی، اجتماعی، فرهنگی و ... را در موقعیتهای مختلف درک کرده؛ جدای از اینکه او به مولا و پیشوای خود (مقام معظم رهبری) ارادت قلبی داشت و بنا به گفته خودش در بیشتر موارد از منویات معظم له بهره میبرده است، به راحتی میتوانست راه حل مسائل خود را در بخشهای مختلف کشف کند. بماند که روحیه عرفانی ایشان قدرت کشف شهود را هم به ایشان داده بود و در بسیاری از مواقع با توسل و ارادت قلبی که به ائمه و شهدا داشت راه درست را پیدا میکرد.
ترس حاج قاسم فقط از خدا بود و بس و از هیچ قدرتی هراسان نبود. اگر کسی بخواهد سیره وجودی حاج قاسم را در خود متبلور سازد بایستی همچون او زندگی را تجربه کند، عرفان را درک کند، از جان و وقت و آرامش و آسایش خویش بگذرد. بایستی از جان گذشت تا به جانان رسید، از قدرت گذشت تا قدرت الهی در اختیار تو قرار بگیرد، به ثروت پشت کرد تا کشور و منطقه سرمایه تو شوند و در آخر، آخرین کلامی که از خود او شنیدم: باید شهیدگونه زندگی کنی تا مزد شهادت را دریافت کنی. حاجی میگفت شهادت کارنامه قبولی زندگی هست که تو همچون شهید آن را زیسته ایی.