احمد یوسفزاده
وقتی از درِ استانداری داخل می آمد محال بود کسی لبش را خالی از تبسم ببیند. خرج که ندارد لبخند، برای چه باید از خلق الله دریغش کرد؟ استانداری؟ باش. فرمانداری؟ مدیر کلی؟ هر که هستی باش، دو روز که بیشتر نیست عمر، چه چیزی بهتر از نام نیک است که بماند بعد ازتو.
وقتی از درمیآمد داخل مثل یک استاندار نه، مثل یک همکار با کارمندانی که در مسیرش قرار میگرفتند برخورد میکرد. دوستانه با تو دست میداد و دستت را میفشرد تا تو مطمئن بشوی که همه حواسش به توست.
برای رسیدن به میزش عجله نداشت. مگر احوالپرسی صبحگاهی چند دقیقه وقت میگرفت؟
معمولا کتابی زیر دست داشت تا اگر میان جلسات روزانهاش وقتی باقی ماند از لذت مطالعه محروم نماند.
شاعران شهر را به اسم کوچکشان صدا میزد و هنرمندان شهر را دوست داشت. واژههای ثقیل اقتصادی و مالی را اگر میفهمید، تولستوی و سهراب سپهری را هم میفهمید، راست پنجگاه و شور و ماهور را هم میشناخت.
راستی یکی بگوید بعد از مسعود محمودی، دست مهدی صمدانی را به دوستی فشرده و احوالش را پرسیده؟ چه کسی پیغام محبتی برای پیروز ارجمند و رضا ایرانمنش فرستاده؟
یاد کرمان اواخر دهه 70 به خیر، کرمانی که طنین سازهای موسیقی مقامی میپیچید توی سالنهایش و اساتید موسیقی کشور انگشت به دندان میشدند وقتی استاندارش درباره موسیقی و عرفان در اختتامیهها سخنرانی میکرد. کرمانی که شاهد برگزاری کنگره سرداران بود و شب شعرهای شلوغ و جشنوارههای رنگارنگ. یاد روزگاری که هنرمند هر کجا میرفت قدر میدید و بر صدر مینشست به خیر.
یاد مسعود، سلطان لبخند استانداری کرمان به خیر که در مراسم تودیعش به وزیر کشور گفت:
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
منبع:ویژه نامه بزرگداشت مسعود محمودی منتشر شده در شهریور 92
صفا و صمیمیت او به اندازه همه استانداران کرمان از انقلاب تا الان و شاید هم بشتر
خدا اورا رحمت کند
کسانی که به او ظلم کردند بروند توبه کنند و یادشان باشد سخنرانی به مناست های روز و تعریف توبه نمی شود
چرا ما اسوه هایمان را نابود میکنیم
چرا آنها را نمی شناسیم ؟
چرا تحملشان را نداریم