نویسنده: حسین عبدالهاشمپور
١- سرانجام تلویزیون به لطف سریالهای تلویزیونی اینروزهایش توانست در انبساطخاطر و نشاط عمومی موفق از کار درآید، شبکههای مجازی که به دماسنجهای جامعه تعبیر میشوند، دقایقی پس از پایان هر سریال، لبریز از جوکها و طنزهایی میشوند که نشان میدهد دستاندرکاران تلویزیون تا چه حد از نکتهسنجی و هوشمندی مردم غافلند؛
به موازات سریالهای اینروزهای تلویزیون کاری کردهاند کارستان؛ توانستهاند اتفاقنظری در سطحی وسیع از جامعه پدید آورند که دستیابی به این میزان همنظری در این روزگار که هرکس خود را علامهای میپندارد بهیقین دشوار است!
٢- جامعه ایرانی به هوشمندی و فراستی رسیده که میتواند صلاح خودش را تشخیص دهد، ازاینرو نگرانی بابت آزادی دسترسی به اطلاعات یا فراگیری ماهواره و افزایش سرعت اینترنت و... دلواپسی بیهوده به دل راهدادن است؛ بنابراین بدون دغدغه باید به مردم حق داد به جهت برهوتی که در تلویزیونشان موج میزند به سراغ دیگر سرگرمیسازها بروند.
٣- مشکل تلویزیون کسری بودجه نیست، کسری خلاقیت است؛ پیشتر اگر تصور میشد تلویزیون به فقر شناخت مخاطب دچار است، اکنون بهوضوح میتوان گفت درد واقعی تلویزیون، لجاجت با مخاطب است؛ به این معنا که میداند مخاطب چه میخواهد اما بهنوعی خود را به ندیدن میزند؛ مردم، خود را در آینه تلویزیون نمییابند، تلویزیون گرفتار تابوهایی است که مدتهاست در جامعهمان حل شده است:
نشانندادن ساز، ممنوعالتصویرکردن سلبریتیها، ممیزی انبوه خبرها و رویدادهای هنری که تلویزیونهای دنیا را پربیننده میکند اما تلویزیون ما از پخش تیزر یک فیلم داخلی که همهگونه مجوزی دارد میپرهیزد... . این رسانه توانسته به شکلی باورنکردنی خلاقترین و محبوبترین چهرهها را از خود براند و فهرستگان ممنوعالتصویرهایش دیگر نیاز به فرهنگ لغت دارد...
درست است که برای سرگرمشدن مردم نباید غمی به دل راه داد، آنها راهش را مییابند، اما بالاخره تلویزیون سرمایه ملی است و آیندگان نخواهند بخشید رسانهای که اختصاصی برای ٧٠، ٨٠ میلیون ایرانی در نظر گرفته شده در سراشیبی ریزش مخاطب، به رسانهای حداقلی مختص یک اقلیت نزول کند.