بهار نیوز: نتایج انتخابات مجلس شورای اسلامی دهم و خبرگان رهبری برای ناظران و بخشی از تحلیلگران رویدادهای سیاسی بهدور از واقعیت نبود؛ خصوصا نتایج شهر تهران که براساس نظرسنجیهای منتشر شده در روزهای قبل استقبال از لیست اصلاحطلبان را نوید میداد. گویی جریان اصولگرایی این نظرسنجیها را مشاهده کرد، ولی به روی خودش نیاورد.
میتوان نشانههایی از این تغییرات آهسته را در سطح جامعه بازسازی نمود و مجددا به دگرگونیهای روزهای قبل نگاهی داشت و دوباره به رایآور بودن گزینههای اصلاحطلب و عدم استقبال مردم از لیست اصولگرایان رسید، ولی برای کسانی که دل در گرو جریان اصولگرا دارند چنین تحلیلهایی یا معنی نداشت و یا آنکه به آسانی از سوی نویسندگان نزدیک به جریان اصولگرایی نفی میشد. به باور نگارنده مادامی که هر کدام از طیفهای سیاسی گرد خویش حصاری از تنگنظری و نادیده انگاشتن دگردیسیها جزئی در سطح جامعه و رفتار شهروندان بکشد با غافلگیری سیاسی و واکنشهایی تحلیل ناشدهاز سوی مردم روبرو خواهد شد.
ساخته شدن حصار خودبینی با پیروزی جریان اصولگرا در انتخابات شورای شهر دوم آغاز شد، سال 1381. لیست آبادگران موفق شد 14 صندلی شورای شهر را به دست آورد، نیروهای اصلاحطلب آزادترین انتخابات را برگزار نمودند ولی خودشان بازنده نتایج شورای شهر بودند. نیرویی که از نخستین گامهایشان مشخص بود قصد هماوردی با جریان دولت خاتمی را دارد در اولین قدم احمدینژاد را شهردار شهر تهران کرد.
برخی از تحلیلگران از همان روزهای نخست تحلیلشان این بود که برای شخص شهردار پایتخت مسجل شده میتواند بالاترین مدیر اجرایی کشور شود! هر چند این سخن در همان موقع قابل درک نبود، ولی چند سال بعد نشان داد امکان رسیدن از صندلی شهرداری تهران به ریاست جمهوری چندان محاسبه غیرقابل باوری نبوده است؛ شاید همین جهش مدیریتی در طول کمتر از سه سال سبب شد تا بعدها قالیباف تصمیم بگیرد پای ثابت انتخابات ریاست جمهوری شود تا بلکه بخت و اقبال به وی رو کند و طعم نشستن بر صندلی ریاست جمهوری را بچشد.
با ردصلاحیتهای گسترده نیروهای اصلاحطلب در مجلس هفتم و دوپینگ جریان اصولگرا قبل از برگزاری انتخابات مجلس، جریان اصلاحطلب میدان قدرت انتخابی را ناخواسته واگذار کرد. در اولین گامها اصولگرایان برنامههای دولت هشتم را محدود ساختن و با وعده ساختن «ژاپن اسلامی» از سوی حدادعادل عملا دستهای دولت دوم اصلاحات را در بخش برنامههای اقتصادی و سیاسی بستند، با تصویب طرح دوفوریتی گران نشدن حاملهای انرژی مدعی عیدی دادن به مردم شدن و به گونهای رفتار نمودند که آنها دلسوز جیب مردمند و نیروهای مقابل و اصلاحگرایان اساسا به دغدغههای اقتصادی و معیشت مردم را متوجه نمیشوند؛ اگر به شعارهای کاندیدای اصولگرا در همان زمان نگاهی بیندازیم تمام شعارهای تبلیغاتی آنان را اقتصادی خواهیم یافت، اصولگرایان با درک شرایط جامعه دست روی نقطهای گذاشتند که به باور آنان ضعف جریان اصلاحات بود.
همان روزهایی که نیروهایی اصلاحطلب در حال نگارش مقالات تئوریک بودند و بخشی از این جریان نیروی اصولگرایان را ناچیز محاسبه میکردند و بعضا با تندی جریان مقابل را به نقد میکشیدند و با شعار اصلاح سخنان تند بر قلم جاری میساختند جریان اصولگرایی براساس تجربه دریافته بود نمیبایست روزنههایی هر چند کوچک را برای جریان اصلاح در کشور بازگذاشت! کمربندها را بستند و در هنگامه انتخابات ریاست جمهوری خواسته و یا ناخواسته پشت سر احمدینژاد ایستادند، هر چند با رد صلاحیت مهرعلیزاده و مصطفی معین عملا نیروهای اصلاحطلب را جهت گرفتن تایید صلاحیت آنقدر به خود مشغول داشتند تا از گردونه رقابتها و تبلیغات به چرخه چانهزنی و تایید صلاحیت فروغلتند.
انتخابات سال 84 شکافی دیگر را در میان اصلاحطلبها گشود، شکافی که برخی گمان میکردند نیروهای تندرو سبب شدند، برخی دیگر کروبی را دخیل در ماجرای رای نیاوردن میدانستند و سرانجام اینکه هر کدام از نیروهای اصلاحطلب از دریچه خاصی به منظره پیشرو چشم میدوخت. جریان اصلاحطلبی که سالهای بعد از دوم خرداد با ادبیاتی تهاجمی هاشمی را از خود دور ساخته بودند، عملا به گونهای رفتار کردند که وی جایی در مجلس ششم نداشته باشد و هاشمی رفسنجانی را به سوی اردوگاه محافظهکاران سوق داده بودند به یکباره در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری به سوی وی شتافتند و از وی حمایت کردند.
تمامی این جدلهای درون گروهی در میان نیروهای اصلاحطلب به آنان آموخت دوباره وقت بازخوانی رفتارهای گذشته است. وقت بازآموزی و نگرش دوباره به خواستههای مردم و شهروندان، زمان بررسی دوباره جریان اصلاحطلب مجددا فرارسیده. در این میان نیروهای اصولگرا دلخوش و سرمست از انتخابات ریاست جمهوری به دام تحلیلهای یکسویه رفتند. مشغول خویش شدند، باورشان بود که برای همیشه قدرت انتخاباتی را از آن خویش ساختند و راهی برای ورود دیگران به این عرصه نیست.
احمدینژاد را معجزه هزاره سوم لقب دادند، از عملکرد وی حمایت بیدریغ مینمودند و بعضا فراموش کردند شاید روزنهای یافت شود و حذف شدگان از قدرت با صبر و حوصله به قدرت بازگردند، گویی این سخن بادامچیان حلقه گوششان شده بود، او از مرگ جریان اصلاحطلب خبر داده بود و دیگران نیز همین تحلیل را با جان و دل پذیرا شده بودند. گرفتار تحلیلهای «حماسه بیبدیل سوم تیر» و «برآمدن دوباره نیروی انقلابی» شدند و یادشان رفت تمام این تحلیلها در صورتی که همه عوامل را ثابت فرض نماییم کاربرد دائمی دارد،ولی جامعه ایران در حال دگرگونی خواستههایش است و نمیتوان با همان گفتار تکراری دل به قدرتبست.
ماندگار شدن چند ساله جریان اصولگرا در ساختار قدرت عملا توان تحلیل و بازخوانی رویدادها را از آن ستانده است. میتوان هر رویدادی را از دریچهای نگریست و به نتیجهای متفاوت با سایر ناظران رسید، اینکه تمام تحولات و تغییرات جامعه را از دریچه قدرت سیر نماییم در نهایت بیننده را با خطای محاسباتی و رفتاری روبرو میسازد. جریان اصولگرایی از سال 81 و بعد از پیروزی در انتخابات شوراهای شهر و روستا تا انتخابات ریاستجمهوری سال 92 و حتی انتخابات 7 اسفند را از زاویه قدرت نگریست و چنین فرض نمود که مردم همیشه با خیالی آسوده به آنان رای خواهند داد؛ همین زاویه دید سبب ارایه تحلیلهای اشتباه از میزان نفوذ خود در انتخابات آتی شد.
جریان اصولگرا باید در فضایی آرام به بازخوانی رفتارهای خود بپردازد، به رفتارهایی که با هیچ متر و معیاری برای دیگر جریانهای سیاسی قابل باور نیست. نمیتوان به سادگی از کنار حضور پرشمار کاندیدای آنان در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم گذر کرد، نمیتوان عملکرد آنان را در مقابل رفتارهای خارج از قانون دولتهای نهم و دهم به یاد نیاورد، حمایت همهجانبه آنان در ابتدای و اواسط دولت دهم و به یکباره شورش علیه شخص احمدینژاد و همراهان وی با هیچ تفکر سیاسی قابل توضیح نیست. سازماندهی لیست انتخاباتی در شهر تهران و همنشین نمودن افرادی با دیدگاههای بسیار متفاوت اقتصادی و رفتن به سوی رفتارهای تند و پرحاشیه باید پاسخ داده شود. تا زمانی که جریان اصولگرایی به نقد عملکرد خویش و بازخوانی رفتار خود ننشیند امید به رای آوردن در انتخاباتهای پیشرو را نخواهد داشت.