نویسنده: کوثر نمک شناس
اردیبهشت 93 بود که در سالن کلاسهای دانشکده فنی قدم میزدم که از گوشهای خوانده شدم و با بیحوصلگی پای میز فروش نشریه دانشجویی رفتم که عکس روی جلدش صادق زیباکلام بود صفحات را ورق زدم و با افرادی که نشریه را میفروختند گپ زدم حتی پانصد تومان پول خرید نشریه را نداشتم و آن را قرضی خریدم اما "بارقه" برای همیشه مسیر زندگیام را تغییر داد و از شماره بعد آن در جریان کار نشریه قرار گرفتم و از شماره 3 تقریبا جزو افراد اصلی نشریه شدم که چند ماه بعد شماره سوم بارقه در جشنواره نشریات دانشجویی در منطقه 9 جایزه گرفت و ما دیگر باورمان شده بود که کم نشریهای نیستیم و هر شماره بهتر شدیم و مدام از خبرنگاران حرفهای و کسانی که بسیار قبولشان داشتیم بازخورد مثبت میگرفتیم گذشت تا اینکه در شماره 7 یعنی یک سال بعد سردبیر بارقه شدم.
تجربهای چنان پر استرس و پر زحمت بود که تا روزها بعد از اتمام کار نیاز به استراحت داشتم اما ثمره کار آنچنان شیرین است که راه افتادن کودکی نوپا. در میان مشغولی صفحه بندی بارقه بودیم که در جشنواره نشریات دانشجویی کشوری بارقه رتبه یک مقاله سیاسی کشور و رتبه سوم سرمقاله را کسب کرد و بخش اجتماعیش شایسته تقدیر شد ذوق و انرژی به گروه تزریق شد و من بر خود بالیدم. حال که نزدیک دو سال از آشنایی من با بارقه گذشته و همکاریام در بارقه را نگاه میکنم اول از همه یادم میآید که چقدر فرق داشتم و چقدرها اندیشهام شکل گرفت و توانستم بهتر ببینم فکر کنم و بنویسم. بارقه شاید فقط یک نشریه دانشجویی معمولی به نظر میآمد اما توانست آدم تربیت کند و کسانی که شبیه من بودند را رشد دهد.
بزرگترین آرزوی من برای بارقه این است که ببینم روزی را که مدتهاست فارغ التحصیل شدم و در پیچ و خم روزگار زندگیام را میگذرانم و هنوزبارقه کسانی را تربیت میکند و برسد روزی که تلفنم زنگ بخورد و آن طرف خط صدای مودب و پرشوری را بشنوم که میگوید :" سلام من سردبیر جدید بارقه هستم میخواهم برای صدمین شماره و ویژه نامه بارقه یک یادداشت برایمان بنویسید." که احتمالا من از شوق صدایم میلرزد و میگویم حتما! و احتمالا باز خاطرهی اولین روزی که بارقه خریدم را برایشان مینویسم و میگویم نگذارید این جویبار جاری تمام شود...