گفتارنو/مهدیه هاشمی:
معلم ریاضیات مهری چند ماهی شده بود که متوجه افت شدید تحصیلی اش شده بود. چند باری مهری را صدا زده بود و از وضعیت درسی اش شاکی بود و هر بار مهری بهانه ای می آورد و از پاسخ دادن طفره می رفت.
چند باری خواست تا با خانواده مهری صحبت کند، اما هر دفعه مهری از آنها می خواست این کار را نکنند و او سعی می کند درسش را جبران کند تا اینکه معلم ریاضیات مهری موضوع را با مشاور مدرسه در میان گذاشت و او مهری را صدا زد و مثل همیشه مهری از پاسخ دادن امتناع کرد.
مهری جزو دانش آموزان تیز هوش و نابغه مدرسه بود.
مشاور مدرسه با من تماس گرفت از او خواستم مهری را یک جلسه نزد من بیاورد.
دختری لاغر اندام و زیبا اما مضطرب بود. دستانش می لرزید یک لیوان آب برایش ریختم و کنارش نشستم دستش را که یخ کرده بود در دست گرفتم و کمی آرامش کردم. به من اعتماد کرد. از او علت افت درسی اش را سوال کردم. در ابتدا بهانه های واهی می آورد مثل اینکه دیگه از درس خسته شدم یا دیگه نمی فهمم هر چه را که می خوانم و...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد. گفتم مهری جان کسی را دوست داری کسی وارد زندگیت شده؟ مهری نگاهی به من کرد و با شرم شروع به صحبت کرد از طریق فضای مجازی با پسری آشنا شدم.
در ابتدا ارتباط ما از طریق تلگرام بود، کم کم به هم علاقه مند شدیم فرهاد یکی دو بار از شیراز برای دیدن من به کرمان آمد و من هر بار به بهانه کلاس تقویتی از خانه خارج می شدم و به دیدنش می رفتم.
دیدارهای اول ما به صحبت کردن می گذشت اما یکبار که برای دیدنش رفتم، از دست مادرم ناراحت بودم و دعوایمان شده بود گریه کردم و او دستم را گرفت ...
فرهاد هر دفعه که به کرمان می آید برایم هدیه می آورد اما از ترس مادرم هدیه ها را به دوستم می دهم، چون مادرم فوق العاده سختگیر و عصبی است و اگر بفهمد روزگارم را سیاه می کند. خواهر بزرگم اما از این رابطه با خبر است.
مهری از رابطه عمیق بین خودشان با هیجان صحبت می کرد و گفت که دیگر نمی تواند به غیر از او به چیز دیگری فکر کند از او خواستم تلفن فرهاد را در اختیار من بگذارد تا ببینم نیتش واقعا ازدواج است یا نه.
با فرهاد تماس گرفتم و خود را معرفی کردم و ماجرای پیش آمده را برایش بازگو کردم فرهاد گفت که متاهل است و زندگیش را دوست دارد و حاضر نیست به هیچ عنوان همسرش را از دست بدهد، از او خواستم تا به کرمان بیاید .
در خصوص حرف های فرهاد با مهری صحبت کردم اما مهری ادعا کرد که از فرهاد حامله شده و موضوع همسر فرهاد هم برایش مهم نیست و او می تواند به عنوان همسر دوم کنار فرهاد باشد.
فرهاد به کرمان آمد. موضوع بارداری را به او گفتم خنده ای کرد و گفت امکان ندارد که مهری باردار باشد، چون اتفاقی بین ما نیفتاده است. مهری تصور می کند که باردار است. از مهری خواهش کردم که به دفترم بیاید. فرهاد هم آمد و خیلی راحت جلوی مهری گفت که متاهل است و همسرش را بسیار دوست دارد و حاضر نیست زندگیش را به خاطر مهری خراب کند و از مهری خواست که دیگر با او تماس نگیرد. بعدا شماره موبایلش را هم عوض کرد.
مهری ماند و روحی زخم خورده و افسرده و کاخ آرزوهایی که بر سرش ویران شده بود.
پدر مهری کارگری ساده است، که با زحمت مخارج خانواده ی 6 نفره اش را تامین می کند. خواهر مهری با وجود اینکه درسش عالی بود، در سن 14 سالگی ازدواج کرده بود. مهری با کمک معلمانش ادامه تحصیل می دهد.
چند ماهی طول کشید تا مهری خاطره فریب عشق نافرجامش را از ذهن دور کند و دوباره مشغول درس خواندن شود و به روال عادی زندگی برگردد. حالا او در رشته پزشکی قبول شده و فرهاد برایش جز خاطره ای تلخ از زندگیش نیست که فراموش شده.