وقتی رحمان برای تهیه مواد مخدر بیرون رفته بود منیژه دخترانش را آماده می کرد تا به مدرسه بروند.
ساعت از 10 گذشته بود ولی رحمان هنوز بازنگشته بود دلشوره عجیبی منیژه را وادار کرد تا به جستجوی شوهرش بپردازد.
ساعت از 12 هم گذشت اما باز هم خبری از رحمان نشد.
زنگ تلفن منیژه را که تازه چشمانش گرم شده بود از خواب پراند سراسیمه به طرف تلفن رفت در آنسوی خط فردی خبر تصادف شوهرش را مثل پتک بر سرش کوبید.
منیژه تنها شده بود. با دو دختر خردسال، بدون هیچ امیدی، در جستجوی کار ...
چند سال از فوت رحمان می گذشت. لاله دختر بزرگش حالا دیگر 13 ساله شده بود و بنای ناسازگاری را گذاشته بود.
لاله اصرار داشت با پسری که در همسایه گی شان زندگی می کردند ازدواج کند و منیژه سخت با این وصلت مخالف بود.
نادر پسر موجهی نبود 19 سالش بیشتر نبود خانواده اش هم با این وصلت مخالف بودند هنوز سربازی نرفته و از گوشه و کنار شنیده بود که معتاد هم شده، اما لاله اصرار می کرد و عاقبت منیژه و خانواده نادر تن به این وصلت دادند.
لاله و نادر عقد کردند و رابطه ها شروع شد اما آنها اجازه نداشتند که تا زمان عروسی در کنار هم باشند، تا نادر سربازی را تمام کند و مشغول کار شود.
یک سال از این وصلت گذشت و نادر ورز به روز در اعتیاد بیشتر غرق می شد تا اینکه از هم جداشدند.
حالا لاله شده بود دختر 14 ساله و بیوه...
مدتی شده بود که مردی خواستگار منیژه شده بود. حسن، مرد خوبی بود. همسرش چند سالی می شد که فوت شده بود و دو تا از دخترانش ازدواج کرده بودند و فقط دختر آخریش در خانه بود.
خلاصه منیژه با حسن زندگی مشترکشان را شروع کردند.
با ارتباط خانواده ها با هم دختر کوچک حسن هم ازدواج کرد و برادر شوهرش خواستار ازدواج با لاله شد.
لاله پانزده ساله برای دومین بار ازدواج را تجربه می کرد.
در ابتدای زندگی همه چی بر وفق مراد بود محمود پسر خوبی بود دو سالی از زندگی مشترکشان گذشت، آمد و شدهای محمود با دوستانش و مجردی بیرون رفتنشان کمی مشکوک بود اما لاله به خاطر سن و سال کمش متوجه نبود.
تا اینکه یک روز تعطیل محمود وسایلش را جمع کرد و به لاله گفت می خواهند با دوستانش مجردی بیرون از شهر بروند. لاله هر چه اصرار کرد تا در خانه بماند یا حداقل با او بیرون برود، محمود قبول نکرد.
چند روز از ماجرای گردش مجردی محمود با دوستانش می گذشت که یک روز صبح ماموران برای بردن محمود به درب خانه آنها آمدند.
در دادگاهی که تشکیل شده بود، لاله فهمید روز گردش مجردی؛ شوهرش به همراه چند تا از دوستانش تعدادی دختر را با خود برده بودند که در بازگشت دختران به جرم آزار و اذیت و تعرض از آنها شاکی شده بودند و به این ترتیب محمود به زندان افتاد.
لاله برای دومین بار از همسرش جدا شده و حالا در سن 17 سالگی دوباره بیوه به خانه مادرش برگشت. اما دیگر حسن، پذیرای دختر همسرش نبود و او مجبور شد، برای خود خانه ای اجاره کند و در جایی مشغول کار شد.
چند ماهی به عقد موقت فردی در آمد و دوباره جدا شد و با سعید آشنا شد. سعید هم او را به عقد موقت خود درآورد و مدتی با هم زندگی می کردند، تا اینکه یک شب سعید تعدادی از دوستانش را به خانه دعوت کرد و با خوراندن مشروب و همچنین استعمال مواد مخدر به لاله از او سوء استفاده شد.
لاله شکایت کرد اما با تهدیدهای سعید روبرو شد و مجبور شد از شکایتش صرف نظر کند.
این حوادث سبب شد تا لاله بیماری افسردگی بگیرد و مدتی در بیمارستان روانی بستری شد.
و حالا لاله 19 ساله با چهار بار ازدواج ناموفق مانده بود و تجربه ای 50 ساله و سرنوشتی نامعلوم...