استقامت نوشت:
غرّش شیران که در کوه میپیچد، سگگرگ قفس روبرویی به پارس کردن میافتد و کمی بعدتر هم، زوزهی گرگ و شغال و روباه بلند میشود. شیران پس از سکوتی کوتاه، دوباره میغرّند و صدای دیگر حیوانات را در نعرهی خود و در سکوتِ غروب کوهستانِ شرق شهر کرمان، حبس و گم میکنند. تماشای این دو شیر اما بهراحتی ممکن نیست. در قفس این دو، بیش از هر چیز، میلههای فلزیای به چشم میآید که طوری چفت و نزدیک به هم قرار گرفتهاند که باید بهجای قفس، واژهی دیگری برای آن اختراع شود. این حصار آنچنان محکم به دور دو حیوان بسته شده که نه شیرهای به ستوه آمده از حبس و عصبانی از نگاه آدمها، با آن زور و چنگ و دندانهای قوی توان شکستنش را داشته باشند و نه بازدیدکنندگان وسوسه شوند سنگی از سر وحشت و اغلب از سر بیرحمی و گاهی هم کنجکاوی به سمت شیران پرتاب کنند. چهرهی غمناک این دو حیوان، تمام تصورات یک انسان را از ابهت و قدرت و درندگی و سلطانی یک شیر به هم میریزد و همین حس برخی را ترغیب میکند از سر ترحم، تکّه غذایی به سمت این دو پرتاب کنند؛ روزنههای ریز قفس اما این امکان را هم از بازدیدکنندگان گرفته است. بر دیوارهی قفس دو تابلو نصب شده، روی یکی نوشته شده: «از پرتاب سنگ به داخل قفس خودداری فرمایید» و روی دیگری نوشته: «عواقب ناشی از عدم رعایت نکات ایمنی بر عهدهی بازدیدکننده میباشد».
قفسی آنسوتر از این دو شیر و تنگتر و کوچکتر از آن، محل زندگی یک گرگ وحشی است. گرگی بیتاب، بیکمترین توجه به نگاه آدمها، مدام در حال دویدن اطراف ظرف آبی است که وسط قفس گذاشته شده است. مسوول مجموعهی حیاتوحش کرمان میگوید: دلیل دویدن بیوقفهی گرگ دور قفس، هضم غذایی است که خورده!
یک روباه و یک شغال همخانهی هم و همسایهی قفس گرگ هستند. شغال با جثهی کوچکش، کنج قفس کز کرده و به تماشای چیزهایی نشسته که نمیبیند. مغموم و البته موزیانه.
خرس خاکستری حیوان دیگری است که در این مجموعه نگهداری میشود و از بقیهی حیوانات مجموعه، سر حالتر به نظر میرسد. شاید بهخاطر دو کیلو عسل رابری و ۱۵ قرص نان و تخممرغهای آبپزی است که به گفتهی مسوول مجموعهی حیاتوحش کرمان (مجموعه نگهداری جانوران پارک آبشار) هر روز به او داده میشود! همهی این حیوانات اما تنها و بیجفت هستند و فقط «عسل»؛ کره اسب طلاییِ آنجاست که به همراه پدر و مادرش زندگی میکند و تعدادی بز و کل که همگی داخل یک قفس نسبتا بزرگ روی دامنهی کوه جا گرفتهاند.
خورشید غروب کرده؛ زوزهی گرگ بلندتر و کشدارتر میشود و حالاست که متوجهی سیاهیِ تیرهی آسمان کرمان میشوم. اولین شب از زمستان فرارسیده و سرما با تمام وجود بر سر این منطقه سایه افکنده است. شیرها همچنان میغرند و سگگرگ پارس میکند. عقابها اما در سکوت و بیخیالی همچون نقشهای یک تابلوی آبرنگ پشت به بازدیدکنندگان نشستهاند و از بالهای بیرمقشان پیداست که آنچه فراموش کردهاند، آسمان است. قفسهای پرندگانِ مجموعهی حیاتوحش کرمان تقریبا پرجمعیت است اما نشاطی ندارند؛ نه طوطی و نه کبک و نه کبوتران و نه مرغهای مینا. در لاک خود فرو رفتهاند. قفس طاووس سفید اما به صحنهی جنگی دلخراش تبدیل شده است؛ طاووس مغرورانه و بیتوجه به آنچه در اطرافش میگذرد، میان قفس قدم میزند و کنار قدمهای او، جوجهای کمجان که از پرهای سفیدش تعداد کمی باقی مانده، با تنی خونین به این سو و آنسو پرتاب میشود. هر از گاهی، یکی از قویترها روی سرش میپرد و با نوک و چنگالهایش بر سر و تنِ زخمی همنوع خود میکوبد؛ شاید دارند کمکش میکنند زودتر بمیرد! بلکه دارند انتقام قفس را از او میگیرند و یا نه؛ این کار، یک سرگرمی و بازی است برای پرندگانی که یک روزِ تکراری دیگر را بیحتی لحظهای تماشای آسمان سپری کردهاند.
قفس پرندگان؛ سمت چپ مسیر بازدید و در حاشیهی فضای سبز این مجموعه قرار دارد. چیزی بسیار کمشباهت به یک جنگل انبوه. سرسبزیِ محقری دارد و کاج و سروهایش چندان سرزنده نیستند و بهراحتی میتوان درختان خشکیده را در لابهلای آن به چشم دید.
سمت راست مسیر بازدید که از قفس خرس شروع میشود، به قفس شتر و گوسفندان میرسد و بعد هم بز و کل و شیر و گرگ و روباه و شغال هستند که خانههای فلزیشان را روی دامنهی کوه جا دادهاند. کوهی که سالها قبل، آبشاری داشت که مردم کرمان را در اوقات بیکاری و فراغت به این محدوده میکشاند. جای پای آبشار روی سنگها هنوز هست.
در حال تماشای پرندگان، چشمم به دو میمون میافتد که روی میلهی بالای قفسشان، همدیگر را در آغوش کشیدهاند. دیدنشان من را یاد حادثهای میاندازد که سالها قبل در پارک مطهری شهر کرمان رخ داد؛ زمانی که قفس حیوانات آنجا بود و میمون، در پاسخ به تعارف شکلات از سوی یک کودک؛ انگشت دست و شکلات را با هم بلعید و به گمانم، میمونی که اکنون اینگونه پرمهر دیگری را در آغوش گرفته همانی باشد که آن حادثهی دردناک را آفرید.
پس از همین حادثه بود که شهرداری کرمان تصمیم گرفت مجموعهی حیات وحش کرمان را به محل فعلی منتقل کند؛ جایی نزدیک باغ تاریخی بیرمآباد، روی دامنه کوههای شرق و انتهای مسیری که از گنبد جبلیه به جنوب شهر میرود.
از در کوچک آهنی وارد شدم؛ درست زمانی که غرش شیر و پارس سگ همهی فضای بیرون و داخل مجموعه را پر کرده بود. راستش را بخواهید ترسیدم و خواستم که برگردم؛ کمی بعد اما کنار اتاقک آهنی کوچکی که روی شیشهی آن، یک تکه کاغذ با این پیام «بهای بلیط دو هزار تومان» چسبانده شده بود؛ توقف کرده و داشتم پول بلیط را به مردی میدادم که بسیار هم خوشرو بود. از او پرسیدم آیا بروشوری برای معرفی اینجا دارید؟ این، اولینباری بود که من به بازدید از باغوحش کرمان میرفتم؛ جایی در خلوتترین نقطهی جمعیتی شهر. هرگز در ذهنم هیچ تصور مثبتی از اینجا نداشتم؛ آنقدر که فکر میکردم هر لحظه یک خطر مرا تهدید میکند.
مرد اما با مهربانی خوشامد گفت و پرسید: فیلمبرداری که نمیکنید؟ و بیآنکه بپرسم مگر فیلمبرداری ممنوع است؟ گفتم: شاید گاهی لازم باشد فیلم و عکس هم بگیرم. اعتراضی نکرد. سوال بعدی را من پرسیدم که روبرویم فقط درخت میدیدم و صدای پیاپی پارس سگ وحشتزدهام کرده بود. گفتم بازدید را از کدام سمت شروع کنم؟ با دستش پلکان سنگی سمت راست در ورودی را نشان داد و من، چند دقیقه بعد، جلوی قفس خرس خاکستری بودم. این مجموعه پس از جابهجایی از پارک مطهری به مکان فعلی، در راستای واگذاری برخی مراکز وابسته به شهرداری به بخش خصوصی شش ماه است به «محمدرضا اشرفگنجویی» واگذار شده؛ همان مرد خوشرویی که مبلغ ناچیز ورودی را باید به او پرداخت کرد و همان کسی که رفتار عموم بازدیدکنندگان کرمانی، کلافهاش کرده است. چه وقتی که از پرداخت این مبلغ اندک سرباز زده و برای بازدید رایگان با او چکوچانه میزنند، چه وقتی که حاضر نیستند برای ورود فرزندان خود پولی بدهند، چه حتی وقتی که از بیحرکتی شیرها شاکی میشوند و او را مورد انتقاد قرار میدهند و او باید توضیح بدهد که شیرها ۱۸ ساعت میخوابند و بگذارید که بخوابند!
هم این رفتارها او را گلایهمند کرده و هم وقتی که حیوانات خانگی خود را که به گفتهی اشرفگنجویی، اغلب «اردک» و «خرگوش» است برای تحویل به این مجموعه پیش او میآورند و امتناع و پاسخ «نه» او هم تاثیری ندارد؛ اتفاقی که خود من هم شاهدش بود. مردی با یک سبد پلاستیکی در دست به همراه دو پسر بچه وارد شد و خواست که خرگوشهایش را آنجا نگهداری کنند و اشرفگنجویی گفت که نه! و او اعتنایی نکرد و سبد را پیش چشمهای نگران دو پسربچه روی زمین گذاشت و رفت.
مسوول این مجموعه همچنین از مزاحمتهایی میگوید که برایشان ایجاد میشود، از سرقتهایی که از اموالش صورت میگیرد و از درخواستهای عجیب و غریب مردم؛ اینکه از او میخواهند تا پِهن شیرها را به آنها بدهد. میگوید که پهن شیر را که بسیار بوی تند و آزاردهندهای دارد در اطراف باغات و یا مزارع میگذارند و بوی آن باعث میشود که تا یک ماه، گراز و گرگ و شغال و روباه از شعاع یک کیلومتری آن محدوده هم عبور نکنند! آنطور که خودش تعریف میکند؛ از سوی مردم، به او بهخاطر اینکه گوسفند در مجموعهای که به اسم باغوحش میشناسند، نگهداری میکنند نیز اعتراض شده است. هرچند او پاسخش این است که گوسفندهای اینجا نژاد چینی دارند. ضمن اینکه گوسفند معمولی برای خوراک شیرها هم پرورش میدهیم و نگهداری گوسفند، مورد استقبال برخی مربیان مهدهای کودک نیز بوده است.
او علاوه بر کودکان مهدها، از حضور و استقبال گروههای مختلف دانشآموزی در باغوحش کرمان نیز خبر داده و تعریف میکند که خودش لباس عروسکی پاندا به تن کرده و بچهها را سرگرم میکند.
اشرفگنجویی میگوید که تنها از سر علاقهاش به حیوانات بوده که حاضر شده مدیریت این مجموعه را بپذیرد و البته به این نکته هم اشاره میکند که یکروز از کنار دیوار باغوحش کرمان عبور میکرده، پیش خودش آرزویی را زمزمه میکند: کاش اینجا را میدادند به من!
و الان شش ماهی است به آرزویش رسیده اما با هزینههای سرسامآوری روبهرو شده که شاید روز اول فکرش را نمیکرده است.
شیرهای باغوحش کرمان یک روز در میان هرکدام یک لاشهی کامل گوسفند میخورند، غذای خرس را هم که گفتم چقدر مفصل است، برخی از پرندگان اینجا از جمله بوقلمون و طاووس و قرقاول گوشت چرخ کرده با نان میخورند و او بهتازگی دو میلیون تومان داده و یک چرخ گوشت برای این مجموعه خریده است.
غذای گرگ خاکستریِ اینجا، یکروز در میان یک ران کامل گوسفند است. میمونها هر شب انار میخورند و فلافل و سوسیس کالباس نیز غذایشان است.
او از روی یادداشتهای توی دفترش برایم میخواند که مثلا روز سوم آذرماه امسال، هشت لاشه گوسفند و ۱۰ کیلو سبزی تازه و ۲۰ عدد نان خریده، روز چهارم آذر، چهار کیلو انار و هفت عدد گوسفند و هفت کیلوگرم استانبولیپلو برای خرس و میمون و کاسکو و طاووس خریده و ۱۵ عدد تخممرغ آبپز برای خرس خاکستری!
لیست غذای بقیهی روزها را هم میخواند و با بیان اینکه هر روز حداقل ۵۰۰ هزار تومان فقط غذا برای این حیوانات میخرم، ادامه میدهد: «به همهی حیوانات هر شب میوه و سبزیجات میدهم تا مو و پوستشان لطیف بشود. غذا و میوهی فاسد هم نمیتوانیم به اینها بدهیم چون اگر یکیشان مریض بشود، ممکن است کل مجموعه را دچار مشکل بکند. البته میوهها معمولا درجه دو است اما غذا کاملا سالم و درجه یک باید باشد».
به گفتهی اشرفگنجویی، برخی از این حیوانات روزی یکبار و برخی مثل شتر و اسبها و بز و کلها و پرندگان روزی دو بار غذا میخورند و او بیش از همه، از دست خرگوشهای آنجا عاصی به نظر میرسد و میگوید: «۲۰ تا خرگوش روزی ۱۰ کیلوگرم غذا میخورند در صورتی هشت تا بز و کل، روی هم ۱۵ کیلو مصرف دارند. آلودگی خرگوشها هم خیلی زیاد است و مرتب باید قفسشان تمیز شود».
نگهداری حیوانات اینجا اما فقط محدود به تامین آب و غذایشان نیست؛ نظافت و شستوشوی قفسها و دادن دارو و ویزیت پزشک نیز باید انجام بشود که اشرفگنجویی میگوید مدام این اقدامات صورت گرفته و برای این مجموعه، یک دامپزشک آورده است.
او و شهرداری در این مجموعه با هم مشارکت دارند و وقتی دربارهی رسیدگی به فضای سبز و از بین رفتن برخی از درختان آنجا میپرسم، اظهار میکند که این کار بر عهدهی شهرداری کرمان است.
نظر مسوول باغوحش کرمان دربارهی نرخ بلیط بازدید را هم جویا میشوم. گلایه دارد و خودش را سرزنش میکند و میگوید: «روزی که خواستم اینجا را بگیرم، از طرف معاون محترم خدمات شهری شهرداری کرمان پیشنهاد سه هزار و ۵۰۰ تومان داده شد؛ من اما فکر میکردم مردم کرمان استقبال و مرا حمایت میکنند و گفتم: تخفیف بدهیم تا برای مردم هم راحتتر باشد. این شد که نرخ را دو هزار تومان اعلام کردم و حالا نهتنها استقبال زیادی از این مجموعه نمیشود بلکه بر سر همین دو هزار تومان هم مدام باید با مردم بحث کنیم. الان هم دو حامی قوی دارم که به من کمک میکنند وگرنه بهتنهایی و با این درآمد فعلی ادامهی کار چندان ممکن نبود».
غرش شیرها تمام شده و سگگرگ هم دیگر پارس نمیکند. سرمای هوا اما هر دم بیشتر میشود؛ آنقدری که انگشتان دستم را از نوشتن ادامهی حرفهای اشرفگنجویی عاجز میکند. از او میپرسم که؛ قفس حیوانات علاوه بر اینکه کوچک است، به نظر نمیرسد در برابر سرما و گرما برایشان مناسب باشد. او اما نظر دیگری دارد و اظهار میکند: «من به عنوان کسی که دوستدار و حامی حیوانات هستم، میگویم باغوحش کرمان برای این حیوانات مثل یک هتل است. اینجا تمیزترین و بیبوترین باغوحش در ایران است. مراقبتها هم بهصورت تخصصی انجام میشود؛ البته اینکه قفس شیرها و خرس کوچک است را قبول دارم. اما نمیتوانیم فضای بیشتری به آنها اختصاص بدهیم چون شستوشو و تمیز کردن قفس کار بسیار سختی است. اما پشت این قفسها یک فضای دیگر تعبیه شده که کولر و بخاری دارد و از این نظر، مشکل خاصی نیست».
یادم آمد که اطراف قفس پرندگان پارچههای ضخیمی آویزان بود و داخل قفس طوطی هم قرمزیِ چراغهای یک بخاری برقی را دیده بودم. قفسها اما همگی بیرنگ و روست و شکلهای ناهمگون و بدریختی دارد. شناسنامهای که باید هر حیوان را معرفی کند، معمولا در بالاترین نقطه از دیوارهی روبهرویی قفس نصب شده و با خطی ریز و تقریبا غیر قابل خواندن، مشخصاتی دارد که برای بازدیدکنندهی معمولی شاید چندان قابل فهم و حتی اهمیت نباشد. بیش از همه اما، تنهایی این حیوانات و فضای کوچک محل زندگیشان آزاردهنده است و شادابیای که من میگویم ندارند و او میگوید که دارند!
اشرفگنجویی در تمام مدتی که گفتوگو میکردیم، هرجا فرصتی پیش آمد، از علاقهی شدیدش به حیوانات حرفی زد و وقتی میپرسم: دیدن این حیوانات برای هر کس یکبار جذابیت دارد و بعد از آن، تکراری میشود؛ آیا برنامهای برای اضافه کردن حیوانات دیگری دارند یا خیر؟
میگوید که برنامهی خودش این است این مجموعه را کلا به باغپرندگان تبدیل کند. ادعا میکند که پرندگانی را میشناسد که هیچکس ممکن است تابهحال آن را ندیده باشند و ادامه میدهد: «من اطلاعاتم از حیوانات کامل کامل است. اگر دو پرندهی نر و ماده داخل دو قفس باشند و بعد قفس خالی را به من نشان بدهند؛ میتوانم تشخیص بدهم که پرندهی نر در کدام قفس بوده و ماده در کدام یکی! خودم هم در حال ساخت یک مجموعه برای نگهداری و نمایش حیوانات بودم اما توان مالی نداشتم و الان نیمهکاره رهایش کردهام. من انگیزه و علاقه برای اینکه باغوحش کرمان را در کشور زبانزد بکنم دارم و تنها درخواستم این است تسهیلات بانکی در اختیارم بگذارند».
مسوول مجموعهی باغوحش کرمان امیدوار است که روزی اجازه بدهند تا نسلکِشی از حیوانات آنجا انجام بشود و از طریق تولیدمثل، ظاهرا درآمدزایی این مجموعه نیز بیشتر میشود؛ اقدامی که محیط زیست تاکنون اجازهی آن را نداده است.
باد سردِ شب اول دیماه از روی کوه برخاسته و میان درختان و قفسها و در و دیوارهای باغوحش میوزد. این سرما دیگر برایم قابل تحمل نیست. برمیخیزم تا آنجا را ترک کنم؛ اشرفگنجویی از درد زانوهایش حرف میزند که از روزی به اینجا آمده، مبتلایش کرده و خودش معتقد است این درد به خاطر رفتوآمدهای پیاپیای است که توی این مجموعه و برای سرکشی به قفس حیوانات انجام میدهد.
از او خداحافظی میکنم و از خودم میپرسم: حاضری یکبار دیگر از اینجا بازدید کنی؟ و به خودم قول میدهم وقتی دوباره به بازدید باغوحش کرمان بروم که جذابیت تازهای ایجاد کرده باشند؛ ولو در حد رنگآمیزی قفسها! هیچ امکان رفاهی جز چند تا نیمکت آنجا نبود.
در این مجموعه، ۵۸۰ حیوان و پرنده نگهداری میشود و همهی آمار نیروهای آن، با لحاظ خانوادهی اشرفگنجویی که به کمکش آمدهاند و نیروهای شهرداری، به ۹ نفر میرسد.
اشرفگنجویی برای بازدید شبانه، به سمت قفسها میرود و من به سوی روشناییِ شهر حرکت میکنم. قدری دورتر از اینجا؛ یکی از حامیان حیوانات با اندوه و نگرانی در تلگرام نوشته است: «امروز توی باغوحش دو تا سگ تریر دیدم که داخل یک قفس به ابعاد دو متر در یک متر و ارتفاع کمتر از یک متر نگهداری میشد. یک پرشینکت خوشکل هم در بدترین شرایط نگهداری میشود. امروز یک مرغ دریایی هم به باغوحش آورده بودند که بالش شکسته بود و گفتند وقتی بهبود پیدا کند، توی همین قفسها نگهداری میشود. قفل قفس هم باز بود….». او از حامیان حیوانات میخواهد که اعتراض خود را نسبت به شرایط باغوحش کرمان؛ از طریق فضای مجازی نشان بدهند.