پرویز پرستویی در آرمان نوشت:
ديوار اين خانهها زيادي بلند و سرد است و سكوت مرگبار درون آنها كه در انتظار مسافري هميشگي هستند براي شما بيش از اندازه طولاني و ممتد است.
زمستان هم كه تمامي ندارد وگويي خيال رفتن هم ندارد. اين برهوت و سرپناه غريب، بیپناهي تان را كاملا عيان كرده، نالههایتان مطمئنا در اين ديوارهاي موازي و خانهها بیهمسايه طنيني نخواهد داشت.
خانهای بیپنجره با سقفي از آسمان هجمه بلا را چه آسان در خود ميپذيرد. نیک میدانیم که دستتان خالي است اما دل تان پر از غوغا و حرفهای ناگفته است.كو زير اندازي كه تن خسته تان را كمي آرام كند؟ و يا رواندازي كه پاهاي سرما زده تان را اندكي گرم كند؟! كسي از گرسنگي و بیپناهي شما شرمنده نيست، انگار قرار نیست به روی خودمان بیاوریم، زندگی برای ما جریان دارد بدون یادی از آنهایی که در گورها روزگار سر میکنند.زيرا هرگز كسي از غذاي خود، از سفرهاي خود و از جشنها و بريز و بپاشهای خود حتي اندك سهمي به اندازه لقمهای نان براي شما قائل نيست.
از تمام در آمدها و سرمايه و ثروت اين مملكت يك متر قبر عاريهای نصيب شما شده كه آن هم وقتي گرفتار لطف مسئولان شويد از شما پس گرفته خواهد شد.
شما جاماندگانيد و دليل آن را هم نمي دانيد، حتي آنان كه بايد بدانند هم نمي دانند یا نمیخواهند که بدانند.تنها خداوند ميداند و قضاوتش به روز عدل که جفای به شما را پس بگیرد.