گفتارنو/مهدیه هاشمی:
زنی میانسال با ظاهری آشفته وارد اتاقم شد. نگران و مضطرب به نظر میرسد. همانطور که روی صندلی مینشست اشک از چشمانش جاری شد و با صدایی لرزان شروع به صحبت کرد. از ازدواج اولم یک پسردارم. همسر اولم بهشدت به شیشه معتاد شده بود. هر کاری از دستم برمیآمد، برای بهبودیاش انجام دادم. اما او روزبهروز در منجلاب اعتیاد بیشتر فرومیرفت.
از ترس اینکه به پسرم آسیبی بزند از او جدا شدم. بعد از سه سال مردی به خواستگاریم آمد تحصیلکرده و سرشناس بود. شغل و درآمد خوبی هم داشت و از همه مهمتر باکمال میل فرزندم را قبول کرده بود ...
احساس خوشبختی میکردم. بعد از سختیهایی که در زندگی قبلیام داشتم، چند سالی میشد که به همراه همسر دوم و پسرم بیهیچ مشکلی زندگی میکردیم. همسرم دوستم داشت و همه وسایل رفاهی من و پسرم را فراهم میکرد. تصمیم گرفته بودیم بچهدار شویم اما مدتی میشد پسرم که حالا ۱۳ ساله شده ازنظر روحی و جسمی ضعیف و ضعیفتر میشد و روزبهروز حالش وخیمتر میشد.
بارها به پزشک مراجعه کردم آزمایش دادم هیچ مشکلی نداشت تا اینکه از مدرسه زنگ زدند درس پسرم خوب بود اما چند وقتی میشد که افت تحصیلی پیداکرده بود نگرانش بود.
به توصیه مشاور مدرسه مدتی پسرم را زیر نظر گرفتم و حرکاتش را موشکافانه دنبال میکردم بعد ا ز مدتی متوجه شدم وقتی همسرم در خانه هست پسرم بهشدت میترسد و به اتاقش پناه میبرد. هر چه از او سؤال کردم نهتنها به من پاسخ نداد بلکه به مشاور مدرسه هم جواب نداد تا اینکه من را به شما ارجاع دادند.
پسر را به داخل دعوت کردم. پسری رنگپریده و ضعیف که از سن واقعیاش کمتر به نظر میرسید دستانش میلرزید و استرس داشت از مادر خواستم ما را تنها بگذارد.
کنارش نشستم و کمی با او صحبت کردم. بعد از مدتی که احساس امنیت کرد. شروع به صحبت کرد و پرده از کار شوم ناپدریاش برداشت بهشدت گریه میکرد و احساس ترس داشت. به او اطمینان دادم که مشکلی برایش به وجود نمیآید و مادرش را به داخل صدا زدم و پسر جلوی مادر گفت: ناپدریاش از ۶ سالگی او را مورد اذیت و آزار و تجاوز قرار میداد و تهدیدش کرده بود که اگر حرفی بزند مادرش را میکشد...کاخ آرزوهای زن بر سرش آوار شد و گریست از اینکه چند سال پسرش چه رنج و عذابی را تحمل کرده و او متوجه نشده...
بعد از گذشت چند ماه زن به من مراجعه کرد و گفت : بدون شکایت جدا شدم. همسرم وقتی ماجرا را فهمید جنجال راه انداخت و تهدید کرد. بنابراین تصمیم گرفتم بدون هیچ حقی از همسرم جدا شوم و پسرم را از برزخی که گرفتار آن شده نجات دهم.