گفتارنو/ مهدیه هاشمی:
دربین مطالب فضای مجازی مطلبی توجهم را جلب کرد، وارد صفحه شدم. خانمی زیبا، تصاویری خاص از خودش در صفحه گذاشته بود و مبلغ هنگفتی با شماره کارتی در زیر عکس ها به چشم می خورد.
چند روزی ذهنم درگیر تصاویر و مبلغ درخواستی بود تا اینکه وسوسه شدم و پول را به حسابش واریز کردم و زنگ زدم، خانمی گوشی را برداشت، خودش را نیلو معرفی کرد. شماره فیش واریزی را برایش خواندم و او با عشوه گری آدرس مکانی را که می بایست برای قرار به آنجا بروم گفت.
ساعت 3 بعد از ظهر قرار داشتیم. حسابی به خودم رسیدم و سر راه دسته گلی خریدم و راه افتادم، هنوز تا رسیدن به محل مورد نظر چند خیابان مانده بود که گوشی همراهم زنگ خورد، نیلو بود قرار را کنسل کرد و گفت برایش کارمهمی پیش آمده و عذر خواهی کرد و گفت ساعت 6 دوباره به همین محل بیا.
کلی توی ذوقم خورد اما به خودم وعده می دادم که 3 ساعت دیگر، زود می گذرد.
خودم را مشغول تماشای ویترین مغازه ها کردم. 3 ساعت راه رفتم و مغازه ها را یکی یکی گشتم و قیمت اجناس را پرسیدم تا اینکه موعد قرار فرا رسید و من خودم را سریع به محل رساندم و زنگ خانه را زدم اما کسی جواب نداد.
زنگ زدم به نیلو و دوباره عذرخواهی کرد که مشکلش حل نشده و برای فردا دوباره قرار گذاشت...
و این فرداها تا چند روز تکرار شد و عذرخواهی ها ... حس خوبی نداشتم. کلی پول به حسابش واریز کرده بودم و از اینکه اینطوری هر روز انتظار می کشیدم ناراحت بودم، ولی هر روز که پشت در خانه می آمدم به خودم می گفتم حتما مشکلش خیلی بزرگ است و به زودی رفع می شود.
در این آمد و رفت ها متوجه شدم اشخاص دیگری هم همینطور مثل من، هر روز به این خانه می آیند و می روند و فهمیدم که خانم به همه ما کلک زده ولی روی شکایت کردن را نداشتم.
ازمیان ما یک نفر زنگ زد به آگاهی و ماجرا را تعریف کرد و از خانم شکایت کردیم.
بعد از مدتی همه ما به آگاهی فراخوانده شدیم و فهمیدیم خانه ای که پشت در آن انتظار می کشیدم، متعلق به مرد و زن مسنی است که با فرزندان خود زندگی می کنند و خانه معمولا خالی از سکنه است و افراد خانواده زن را اصلا نمی شناختند.
شماره ای که به وسیله آن تماس می گرفتیم به نام مرد مرده ای بود که فرزندانش پس از فوت شناسنامه اش را به فردی که از اتباع بیگانه بود فروخته بودند و او با شناسنامه برای خود سیم کارت خریده بود.
خلاصه اینکه با اطلاعاتی که آگاهی به دست آورده بود خانم قریب به یک میلیارد کلاهبرداری کرده بود و هیچ ردی و اثری هم بر جا نگذاشته بود.
در این میان علاوه بر اینکه پول زیادی را از دست داده بودم آبرو و اعتبار را هم از دست دادم و تا مدت ها در میان اقوام ظاهر نمی شدم اما به خودم قول دادم دیگر تحت هیچ شرایطی اینچنین وسوسه نشوم...