گفتارنو/ مهدیه هاشمی:
نگین هر روز شاهد دعوا و درگیری بین پدر و مادرش بود تا اینکه والدینش از هم جدا شدند و هر کدام به دنبال سرنوشت خود رفته و این نگین بود که بین دو نفر مانده بود هر دو ازدواج کرده و برای خود زندگی مستقلی تشکیل داده بودند چند روز پیش مادرش می ماند و گاهی نزد پدر و نامادری. گمان می کرد بار اضافه زندگی والدینش شده است.
با این که سن و سالی نداشت. برایش خواستگار آمد و آنها با کمال اشتیاق و بدون تحقیق قبول کردند و به سرعت آن ها را به عقد هم درآوردند.
قرار شد نگین برای خرید لوازم عروسی از کرمان به محل زندگی همسرش در یکی از شهرهای جنوبی بروند. چند روزی خریدشان طول کشید اما به هر دو خیلی خوش گذشت وتقریبا وسایلشان را خرید کردند.
یک روز که نگین به تنهایی از خانه بیرون رفته بود، خانم جوانی به او نزدیک شد و گفت که من و مسعود چند وقتی می شد که با هم بودیم و با هم رابطه داشتیم و قرار بود با هم ازدواج کنیم. از او خواست که از زندگی مسعود بیرون رود تا آنها با هم ازدواج کنند تا آبروی دختر نرود و ...
دنیا روی سر نگین خراب شده بود. تا قبل از این فکر می کرد، خوشبخت ترین دختر روی زمین است اما حالا...
نگین بعد از برگشتن به خانه تقاضای طلاق داد و هر چه مسعود اصرار کرد فایده نداشت.
در این بین هر زمان که به خانه پدر می رفت با چهره در هم رفته زن پدرش روبرو می شد و گاهی هم که به مادرش سر می زد شوهرمادرش حسابی غر می زد.
نگین، برای فرار از این وضعیت به دوستانش پناه برد و طی مدت کوتاهی به مشروب معتاد شد و بعد هم مواد روانگردان و مواد مخدر صنعتی، محفل های شبانه و ...
نگین برای کارهای مربوط به طلاقش به زادگاه مسعود برگشت. در یکی از روزهایی که نگین در شهر مشغول انجام کارهایش بود با یکی از دوستانش روبرو شد. عاطفه ازدواج کرده بود و به قول خودش زندگی خوبی داشت. قرار گذاشتند تا با هم بیرون از شهر بروند تا هم با شوهر عاطفه آشنا شوند و هم گردشی کرده باشند. بنابراین صبح روز بعد حرکت کردند و پس از ساعتی جایی را برای استراحت پیدا کردند.
در آنجا بود که با عاطفه و همسرش مشغول خوردن مشروب شدند. نگین وقتی به خودش آمد شب از نیمه گذشته بود خود را در وضعیت بدی می دید شوهر عاطفه بعد از خوردن مشروب از خود بیخود شده و به نگین تجاوز کرده بود.
نگین بعد از رفتن عاطفه و شوهرش با خانواده اش تماس گرفت و ادعا کرد که او را دزدیده اند. بنابراین پرونده ای تشکیل شد و پلیس به جستجو پرداخت.اما طی مدت کوتاهی به رابطه عاطفه و نگین پی برد. پلیس فهمید که آدم ربایی در کار نبوده و نگین مجبور به اعتراف شد.
نگین که در اثر بی توجهی خانواده اش و در سن 16 سالگی مطلقه شد، در حالیکه در خرابه ها زندگی می کند و هر روز بیشتر در تباهی فرو می رود.