به نام خدا
سلام بر اهالی منشور هفت رنگی که استان کرمانش می گویند.
سلام بر تک تک واژه های آن نامه نجیبی که برای دیدن و شنیدنش این همه دل مشتاق به حسینیه ثارالله آمده است.
سلام بر نامه نویس، سلام بر نامه رسان، سلام بر شنوندگان آن نامه تقریظ که شما باشید، شما مردم کرمان از کوهبنان تا منوجان و از شهداد تا سیرجان.
سلام بر صاحبان اصلی این مجلس که از آن بلندای کوه صاحب الزمان به ما نگاه می کند.
سلام بر این نخل بلندی که روی این صندلی چرخ دار نشسته است.
سلام بر پاهای بیجانش که سی سال است در حاشیه هیچ پیاده رویی قدم نگذاشته است.
سلام بر آن ژنرال بزرگ، نه.
سلام بر آن کابوس سرخ کاخ سفید، نه.
سلام بر فرمانده سپاه قدس، نه.
سلام بر قاسم خودمان، قاسم لشکر ثارالله، قاسم بیت الزهرای خیابان خورشید کرمان، قاسم سلیمانی.
سلام بر آهوی پشته های سبز پاریز، سید آن بیست و سه نفر که امروز جایش اینجا خالیست. شهید سید عباس سعادت.
سلام بر منصور که کوچکترین آن بیست و سه نفر بود و پر درد سر ترینشان، بس که شجاع بود در سیزده سالگی اش.
سلام بر زندان ترس آور استخبارات بغداد اگر روز واپسین تلخی هایش شیرین کاممان کند.
سلام بر آن سی دقیقه هول انگیز و اضطراب آور که ابو وقاص -شمر استخبارات - مهلت مان داد یا اعتصاب غذا را بشکنیم یا کمرمان را می شکند.
سلام بر گرسنگی غروب روز اول اعتصاب غذا.
سلام بر سر گیجه های روز دوم اعتصاب.
سلام بر لرزش جسم های نحیف در روز سوم اعتصاب.
سلام به تن های بی رمق، به چشم های در کاسه فرو رفته، وقتی آفتاب روز چهارم غریبانه غروب کرد.
سلام بر پنجمین روز وقتی که منصور و رضا را بردند زیر سرم.
و بالاخره سلام بر لحظه ای که ابو وقاص شکست را پذیرفت.
او تن به شکست داده بود و ما پیروز شده بودیم. با دست خالی خرمشهر را در زندان صدام از او پس گرفته بودیم انگار.
ما به دنیا ثابت کردیم صدام دروغ می گوید که خمینی بچه های خردسال را به زور به جبهه می فرستد.
ما پنج روز طاقت سوز را تحمل کردیم، شکنجه ها را پشت سر گذاشتیم تا هشت سال اسارت پیش روی داشته باشیم. پشت میله های خاکستری اردوگاه های موصل و رمادی.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد
بر گردن او بماند و بر ما بگذشت