کد خبر: ۳۹۲۵۸
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
ارسال به دوستان
ذخیره
اختصاصی/ رضا زنگی‌آبادی نویسنده رمان موفق شکار کبک:
گفتارنو/ محبوبه فیروزآبادی- گفت‌وگو با نویسنده رمان موفق «شکار کبک» برای من که به ادبیات داستانی علاقمند هستم، فرصت مغتنمی است. زنگی آبادی البته منتظر خون تازه در شریان ادبیات استان است و می‌گوید: «کاری از دست آدم‌هایی که خودشان پانزده بیست سال به جلسات داستان رفته‌اند و هنوز هم خودشان نتوانسته‌اند یک داستان بنویسند، اما حالا در قامت استاد ظاهر می‌شوند، برنمی‌آید.» با هم این گفت‌وگوی بی‌پرده و صریح را می‌خوانیم.
جلسات ما سیاهی‌لشکر ندارد/ با کسی در زمینه‌ی داستان شوخی و تعارف ندارم/آبرو و اعتبار برآمده از سبک زندگی و زیست آدم‌هاست /موفقیت نویسنده‌ها برآمده از رنج و دردها و سخت‌هایی است که کشیده‌اند
گفتارنو/ محبوبه فیروزآبادی- «همه‌ی ما از روستا و خانواده‌هایی کمابیش فقیر و بی‌سواد یا کم سواد آمده‌ایم. چیز‌هایی که در زندگی دیگران امر عادی و پیش‌پافتاده بوده است برای همه‌ی ما زمانی آرزویی دست‌نیافتنی بوده است. ما زیر نور چراغ لامپا مشق نوشته‌ایم، لامپ برق برای ما رویایی دور دراز بوده است. دور و بر ما کتاب و کتابخوان کم بوده است یا اصلا نبوده است، کتابخانه نبوده است. ما رنج بسیار برده‌ایم بسیار بیشتر از کسان دیگر و بسیار بیشتر از آن‌ها کار کرده‌ایم و پشتکار داشته‌ایم و سختی کشیده‌ایم. نمی‌دانم شانس کجای این قضیه جا دارد. اساسا بخشی از موفقیت این نویسنده‌ها برآمده از رنج و درد‌ها و سخت‌هایی است که کشیده‌اند، از تجربه زیست شگفت‌انگیز آن‌ها است و نه شانس.» این جملات را رضا زنگی‌آبادی با همان صراحت همیشگی‌اش گفته است. کسی که معمولا ترجیح می‌دهد کمتر حرف بزند و بیشتر بنویسد. طبیعتا گفتگو با نویسنده رمان موفق «شکار کبک» برای من که به ادبیات داستانی علاقمند هستم، فرصت مغتنمی است. زنگی آبادی البته منتظر خون تازه در شریان ادبیات استان است و می‌گوید: «کاری از دست آدم‌هایی که خودشان پانزده بیست سال به جلسات داستان رفته‌اند و هنوز هم خودشان نتوانسته‌اند یک داستان بنویسند، اما حالا در قامت استاد ظاهر می‌شوند، برنمی‌آید.» با هم این گفت‌وگوی بی‌پرده و صریح را می‌خوانیم.

آقای زنگی آبادی! از نظر شما ما چیزی به اسم ادبیات داستانی کرمان داریم؟
بله داریم؛ خوبِشم داریم! البته داستان دور درازی دارد. به دور از تعصبات رایج بومی محلی کرمانی‌ها سهم عمده‌ای در فرهنگ و تاریخ ایران داشته‌اند حتی در امر نشر، چاپ دایره‌المعارف، ترجمه، انتشاراتی‌های بزرگ و حتی کارخانه‌ی تولید کاغذ که بخش زیادی از این فعالیت‌های را همایون صنعتی‌زاده انجام داده است که فعالیت‌های او در قالب کتاب‌های متعددی آمده است و هنوز هم جا برای کتاب‌های دیگری دارد. اما کرمانی‌ها تلاش زیادی هم برای نثر جدید فارسی هم کرده‌اند. پایه‌گذار رمان تاریخی و اساسا پدر تاریخ‌نویسی نوین ایران هم به گفته فریدون آدمیت، میرزا آقاخان کرمانی است؛ بنابراین باید تا قبل از مشروطه به عقب برگردیم و برویم به استانبول جایی که میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی از کرمان به آن‌جا رفته بودند. روزنامه‌نگاری، ترجمه، تاریخ‌نویسی و حتی گام‌های اولیه رمان‌نویسی را هم همان‌جا برمی‌داشتند و با سید جمال اسدآبادی هم در ارتباط بودند و عاقبت کار آن‌ها را هم می‌دانیم. پس میرزا آقاخان یکی از پایه‌گذاران نثر جدید فارسی، تاریخ‌نویس و روزنامه‌نگار است. سال‌ها بعد هم سعید نفیسی کار‌های زیادی در زمینه کار‌های ادبی و نثر فارسی انجا م می‌دهد. اما برگردیم به همان سال‌ها، می‌دانیم که علی‌اکبر صنعتی بنیانگذار پرورشگاه صنعتی و پدربزرگ همایون هم همان سال‌ها خودش را از کرمان به استانبول می‌رساند. در همین سفر است که بر اثر بیماری کر می‌شود. علی‌اکبر خودش را به میرزا آقا‌خان می‌رساند مقارن همین سال‌ها میرزا رضای کرمانی هم در استانبول است. اما علی‌اکبر با نوشته‌هایی از میرزا آقاخان به ایران و کرمان برمی‌گردد و بعد هم ماجرای میرزاآقاخان و شیخ احمد روحی پیش می‌آید که سر از تن‌شان جدا می‌کنند. صرف‌نظر کار‌های علی‌اکبر که چنان موثر بوده است که هنوز هم آثارش در کرمان هویداست. علی‌اکبر پسری دارد به اسم عبدالحسین که پدر همایون است. در واقع عبدالحسین صنعتی‌زاده از پایه‌گذاران رمان فارسی در سال‌های ابتدایی شکل‌گیری آن است و از او به عنوان پدر رمان تاریخی فارسی اسم می‌برند. آثار عبدالحسین صنعتی‌زاده در سال‌های اخیر به همت مهدی گنجوی پژوهش‌گر جوان بازخوانی، نقد، ویرایش و چاپ می‌شود به همراه اسناد دست اولی که پیدا می‌کند. پس یک سر ماجرا به استانبولِ پیش از مشروطه برمی‌گردد و یک سر آن به کانادا و مهدی گنجوی امروز. خب در این میان چهره‌های شاخص دیگری هم هستند مثل سعید نفیسی مثل عبدالرحیم احمدی که از خانواده ریشه‌دار احمدی است که احمدرضا و مسعودی احمدی را هم شامل می‌شود. حتی نویسنده‌های آثار عامه‌پسند و پرفروش هم در دهه‌های سی و چهل و پنجاه کرمانی هستند کسانی مثل احمدناظرزاده کرمانی (چهره‌ی شاخص تاتر فرهاد ناظر زاده کرمانی فرزند اوست)، محمد حسین میمندی‌نژاد و رسول ارونقی کرمانی و پاورقی مشهور و پرفروش او «امشب دختری می‌میرد» که بعد‌ها بسیار مورد تقلید قرار گرفت. وجه تاریخی‌نویسی میرزا آقاخان را هم کسانی مثل باستانی پاریزی، سعیدی سیرجانی... ادامه دادند. بعدتر چهره‌ی شاخصی مثل هوشنگ مرادی کرمانی داریم که سرآمد نویسندگان کودک نوجوان است و آثارش پرفروش و البته صاحب اعتباری جهانی که کارهایش هم به زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند و هم اقتباس‌های سینمایی زیادی از آن‌ها شده است و بعدتر نسل‌های جدیدتر و هم‌نسلان خودم که از اوایل دهه هفتاد با مجموعه داستان باغ اناری محمدشریفی در فضای ادبی ایران صاحب صدایی ویژه می‌شوند که کم‌کم در طی این دو دهه با آمدن نویسندگان جدیدتر این روند تثبیت می‌شود. هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی که آخرین مورد مربوط به امسال و رمان هشت پیانیست نوشته مهدی بهرامی است که در چند جایزه ادبی کاندید بود و در جایزه ادبی هفت اقلیم هم از آن تقدیر شد.

وجه تمایز این ادبیات با بقیه کشور چیست؟
کرمان هم مثل هر نقطه‌ی دیگری صاحب فرهنگ و زبان و ویژگی‌های اقلیمی و جغرافیایی خاص است و این موضوع در شکل داستانی کمتر مجال خودنمایی پیدا کرده بود. رمان‌ها و داستان‌های کوتاه نویسندگان کرمانی با پیشینه‌ای که شرح دادم این صدا را در سطح کشور و حتی خارج کشور بلند کرده‌اند. جغرافیا و اقلیم، مناسبات اقتصادی اجتماعی، آداب و زبانی را که پیش‌تر کسی نشنیده بود حالا در قالب جذاب رمان پیش روی خوانندگان قرار داده است بخصوص از اوایل دهه نود. به اختصار صدای ادبیات داستانی کرمان صدای تازه‌ای است در پهنه ادبیات ایران؛ و چهره‌های شاخص ادبیات داستانی امروز کرمان که هستند؟
چهره‌های قدیمی‌تر را گفتم. به آن نام‌ها می‌توان نام هوشنگ مرادی کرمانی، محمدعلی آزادیخواه، بلقیس سلیمانی، محمد شریفی نعمت‌آباد، مهدی محبی کرمانی، هوشنگ عاشورزاده، محسن دامادی، فرخنده حاجی‌زاده، محمدعلی علومی، علی اکبر کرمانی‌نژاد، محمدعلی مسعودی، مرجان عالیشاهی، منصور علیمرادی، زهرا میمندی، مهدی بهرامی، مهدی گنجوی، محمدرضا ذوالعلی، لیلا راهدار، محمدرضا سالاری و... را هم افزود.

این نویسندگان چقدر تولیدات دارند؟
خب می‌شود با مراجعه به کارنامه‌ی این ادم‌ها تولیدات ادبی آن‌ها را هم دید. ولی آثار مرادی کرمانی زیاد هستند و بلقیس سلیمانی هم از اوایل دهه هشتاد تاکنون تقریبا هر سال کار چاپ کرده است این دو جزو پر کار‌ها هستند در کنار محمدعلی علومی. برخی هم تک کتابی هستند. در واقع با حساب و کتاب می‌توان به لحاظ کمی سهم نویسندگان کرمان را در هر سال و هر دهه از تولیدات کل کشور مشخص کرد.

این تولیدات چقدر بر جریان ادبیات معاصر ایران، تاثیرگذار بوده است؟
خب در واقع این شاخصی کیفی است که باید پارامتر‌های آن را مشخص کرد و بر آن اساس سنجید. اگر مثلا اقبال در جوایز ادبی یکی از ملاک‌ها باشد، خب از این نظر ادبیات کرمان شاخص است؛ و در این سال‌ها نماینده‌ای در جوایز ادبی داشته است که یا تا مراحل پایانی رفته‌اند یا برنده جایزه شده‌اند. کار‌های منصور علیمرادی، مهدی بهرامی، بلقیس سلیمانی و کار‌های خود من جایزه گرفته‌اند و یا از آن‌ها تقدیر شده است و کار‌های رضا ذوالعلی و مهدی محبی کرمانی هم در برخی جوایز تا مراحل آخری آمده‌اند. باغ اناری هم به گمان در سال‌های دور جایزه برده است. هوشنگ مرادی کرمانی هم جوایز بین‌الملی برده است. اگر پارامتر تعداد چاپ باشد که از این نظر هم وضع خوب است اکثر کار‌های نویسندگان کرمانی به چاپ‌های متعدد رسیده‌اند ضمن اینکه مرادی کرمانی و بلقیس سلیمانی هم پرفروش محسوب می‌شوند.

پارامتر تعداد چاپ منتقدان جدی دارد. چرا که برخی معتقدند در اقتصاد نشر مداخلاتی صورت می‌پذیرد. نظرتان درباره دخالت در اقتصاد نشر و چاپ برخی کتاب‌های نه چندان درخشان در سایه‌ی برخی حمایت‌ها چیست؟
خب بهترین حالت این است که دولت و حکومت در کار نشر و کار نویسندگان دخالتی نداشته باشد و در بسیاری از کار‌های دیگر و این مسائل را به صنف‌های مربوطه بسپارد و اجازه بدهد همه در فضایی آزاد و رقابتی کارشان را انجام بدهد و، اما متاسفانه دخالت در کار نویسندگی و سانسور رمق و توان نویسندگان را می‌گیرد و اجازه رشد و بالندگی به ادبیات داستانی ایران را نداده و نمی‌دهد. از سوی دیگر رانت و امکانات و هزینه‌های زیاد صرف ادبیات سفارشی و فرمایشی می‌کند. به طوری که مثلا پول می‌دهند نویسنده‌ای اثری را بنویسند بعد هزینه چاپ کتاب را می‌دهد و بعد باز خودشان همین کتاب را می‌خرند و در جا‌های مورد نظر خودشان مجانی توزیع می‌کند. چرخه‌ی هولناکی است که اثر خوبی هم از دل آن درنمی‌آید.

یک بحث قدیمی هم وجود دارد که اگر قرار است حمایت شود از ناشر حمایت شود کم خطرتر است یا از نویسنده؟
در واقع باید به شیوه‌ای غیرمداخله‌گرانه از کار‌های فرهنگی حمایت کرد، حمایت‌های زیرساختی مثل گسترش سالن‌های تاتر و سینما، کتابخانه‌ها و مجتمع‌های فرهنگی، کتابفروشی‌ها و... اجازه شکل گرفتن صنف‌ها و تشکل‌های مستقل را هم بدهند تا آن‌ها کار خودشان را انجام بدهند و هیچ دخالتی هم چه به شکل سانسور و چه شکل‌های دیگر در کار نویسندگان نکند و رانت هم برای عده‌ای خاص فراهم نکند. این چرخه سالم و مستقل شود همه جایگاه مناسب خودشان را پیدا می‌کنند.

از نظر شما کدام چهره‌ی کرمانی به حقش در ادبیات نرسیده است؟
محمدعلی مسعودی با آن همه سواد و توان استعداد فرصت پیدا نکرد جایگاهی که شایسته‌اش بود به دست بیاورد.

قدری هم درباره خودتان حرف بزنیم. رضا زنگی‌آبادی چگونه رضا زنگی‌آبادی شد؟
به سختی! اگر اساسا چنین گزاره‌ای دارای معنی باشد. به دور از شکسته‌نفسی خودم را در آن حد نمی‌بینم که کسی شده باشم، اما منکر تلاش خودم هم نمی‌شوم. من یا هر کسی اگر بخواهد کسی بشود باید صبور باشد، سخت کار کند، از شکست نهراسد، پشتکار داشته باشد، تلاش مستمر داشته باشد، امیدوار باشد، کار کند، کار کند، کار کند... بنویسد، بنویسد، بنویسد... بخواند، بخواند، بخواند.

چقدر شانس در موفقیت یک نویسنده موثر است؟
بسیار بسیار اندک. در کار‌هایی این‌چنینی که به استعداد و پشتکار و زحمت توامان نیاز دارد شانس اصلا دخیل نیست. فرض کنید مثلا عمو یا پدر شما مربی تیم فوتبال مشهوری باشد. وقتی شما هیچ استعدادی در فوتبال نداشته باشید این شانس هم هیچ کمکی به شما نمی‌کند. همچنان که به پسران علی پروین و زنده‌یاد ناصر حجازی نکرد. ولی اگر شما استعداد و پشت‌کار داشته باشید و هر روز هم تمرین کنید این شانس می‌تواند اندکی موفقیت شما را جلو بیندازد. در آن صورت اگر چنین شانسی هم نداشته باشید بالاخره راه خودتان را پیدا می‌کنید. البته من منکر این نیستم که بسیاری از استعداد‌ها ممکن است به جایگاهی که شایسته‌ی آن هستند نرسند، اما این امر به ساز و کار‌های اجتماعی و مدیریتی جامعه برمی‌گردد که ناسالم و فاسد است نه شانس.

در حالی که برخی می‌گویند زنگی‌آبادی شانس آورده است، شما گفته‌اید «شکار کبک با بدشانسی‌هایی رو به رو شد، هم در زمان نوشتن که مجوز گرفتن و چاپ آن سال‌ها طول کشید و هم بعد از چاپ.» شما در کارتان شانس هم آورده‌اید؟
این‌کار اساسا شانسی نیست. اگر کسی چنین سخنی گفته باشد یا چنین نظری داشته باشد از روی نادانی، حسادت و یا ناجوانمردی است. موفقیت‌های اندک من اگر بشود آن‌ها موفقیت نامید از همان مسیری به دست آمده است که موفقیت‌های آدم‌های دیگر به دست آمده است که معمولا الگو‌های ثابتی دارند و برای همه‌ی آدم‌ها صدق می‌کند. بخش عمده‌ی آن همان کار و تلاش است حتی اگر این موضوع را محدودتر کنیم در مورد نویسندگان موفق کرمانی هم صدق می‌کند: من همان راهی را رفته‌ام که هوشنگ مردای کرمانی رفته، محمدعلی آزادیخواه رفته، محمدعلی مسعودی رفته، بلقیس سلیمانی رفته و منصور علیمرادی بعد از من می‌رود همان راهی که محمد شریفی رفته است. همه‌ی ما از روستا و خانواده‌هایی کمابیش فقیر و بی‌سواد یا کم سواد آمده‌ایم. چیز‌هایی که در زندگی دیگران امر عادی و پیش‌پافتاده بوده است برای همه‌ی ما زمانی آرزویی دست‌نیافتنی بوده است. ما زیر نور چراغ لامپا مشق نوشته‌ایم، لامپ برق برای ما رویایی دور دراز بوده است. دور و بر ما کتاب و کتابخوان کم بوده است یا اصلا نبوده است، کتابخانه نبوده است. ما رنج بسیار برده‌ایم بسیار بیشتر از کسان دیگر و بسیار بیشتر از آن‌ها کار کرده‌ایم و پشتکار داشته‌ایم و سختی کشیده‌ایم. نمی‌دانم شانس کجای این قضیه جا دارد. اساسا بخشی از موفقیت این نویسنده‌ها برآمده از رنج و درد‌ها و سخت‌هایی است که کشیده‌اند، از تجربه زیست شگفت‌انگیز آن‌ها است و نه شانس. من تا چهارده سالگی اصلا سینما نرفته بودم اصلا، مطلقا. اما آنقدر پشتکار داشتم که هیجده سالگی دوره‌ی سینمای جوان را تمام کرده بودم و فیلم می‌ساختم. هر روز با مصیبت و مشقت از زنگی‌آباد می‌آمدم برای کلاس‌های سینمای جوان. پروسه‌ی دبیرستان رفتن من هم به همین شکل بود. صبح بیا عصر برو، صبح بیا عصر برو، صبح بیا عصر برو. ساعت پنج و نیم صبح توی سرمای زمستان توی برف و باران که هنوز هوا تاریک بود کنار خیابان منتظر اتوبوس برو تا عصر تا شب باز برگرد و باز روز از نو روزی از نو. به این‌ها علافی ظهر‌ها را هم اضافه کنید. شانس که نبوده هیچ، چیز‌های ابتدایی هم نبوده، ابتدایی‌ترین چیز‌ها هم نبوده، مثل یک صبحانه‌ی از روی حلاوت؛ یک ناهار توی خانه و در جمع خانواده. کدام شانس؟ من هزاران دقیقه فیلم و برنامه‌ی تلویزیونی در آرشیو صدا و سیمای کرمان، شبکه اول سیما، شبکه تهران، ... دارم، اما بیش از پانزده سال است بیکارم. بیش از پانزده سال است شبکه‌ی کرمان هیچ فیلمنامه‌ای از من تصویب نکرده است ساخت یک دقیق برنامه را به من واگذار نکرده است. کدام شانس؟ کدام رابطه؟ کدام پارتی؟ مگر همین حالا کسی از زندگی من خبر دارد؟ کسی که همه‌چیز را به شانس حواله می‌دهد، خبر دارد؟ چقدر مرا می‌شناسد؟ چقدر زندگی مرا دنبال کرده است؟
همین شکار کبک نه سال طول کشیده است تا مجوز بگیرد و چاپ بشود و به محض چاپ شدن هم چشمه، ناشر کتاب گرفتار تعلیق شد و امکان چاپ دوم کتاب در حالی‌که کتابِ تقدیر شده‌ی جایزه گلشیری بود از آن گرفته شد و حالا بعد از نه سال به چاپ چهارم رسیده؟ هیجده سال می‌شود؟ عمر آدمی است هیجده سال، من هیجده سالگی فیلم می‌ساختم. مگر ما چند سال عمر می‌کنیم؟ مگر عمر سال‌های مفید و خلاق یک نویسنده چند سال است؟ اولین مجموعه داستان من بیست و دو سال پیش چاپ شده است. این اسمش شانس است؟ این اگر شانس است دعا می‌کنم خدا به همه از این شانس‌ها بدهد؛ مخصوصا به همان برخی‌های که می‌گویند من شانس آورده‌ام. آبرو و اعتبار چیزی است که در طی زمان بدست می‌آید، برآمده از سبک زندگی و زیست آدم‌هاست. آدم‌های تنبل، بی‌استعداد، عقده‌ای و حسود هیچ‌گاه به مسیری طی شده نگاه نمی‌کنند، چشمان کورشان فقط همین آخرین نقطه‌ی جلوی روی‌شان را می‌بیند آن هم نه شفاف درست، کج و معوج و مغشوش و آلوده به احساس حقارت‌شان.

ارتباطات در موفقیت یک نویسنده چقدر موثر است؟
همه‌ی آن چیز‌هایی را که در مورد شانس گفتیم این‌جا هم می‌شود تکرار کرد. یک نفر آدم موفق را به من نشان بدهید که شانسی و یا با ارتباط موفق شده باشد. شما حتی اگر منتظر شانس باشید و یا بدنبال رابطه، باید پیش از آن چیزی در دست داشته باشید مخصوصا در کار نوشتن و نویسندگی، دست خالی که نمی‌شود. خب اگر کار خوب دست شما باشد راه خودش را پیدا می‌کند حتی اگر زمان ببرد سال‌ها طول بکشد، اما کار خوب آرام آرام راه خودش را پیدا می‌کند از غربال زمان و سلایق متعدد می‌گذرد و خودش را تثبیت می‌کند. شما فقط باید صبور باشید. اگر هم کار شما خوب نباشد، شما به اندازه کافی استعداد و پشتکار نداشته باشید، هیچ‌کس به شما نمی‌تواند کمک کند. مثلا شما با رابطه کار ضعیف‌تان را در نشر خوبی چاپ می‌کنید بعد هم دوستان زیادی داشته باشید که از کار متوسط و ضعیف شما تعریف کنند و آن را به عرش برسانند، چندتایی آشنا هم پشت سر هم با شما مصاحبه می‌کنند، عکس‌تان را روی جلد بزنند و در نهایت چند نفری هم فریب این پروپاگاندا را بخورند و کتاب شما را بخرند. عمر همه‌ی این چیز‌ها یه یک سال هم نمی‌رسد. خیلی زود هم کیفیت کار شما مشخص می‌شود و هم ساز و کار این پروپاگاندا. باز خودتان می‌مانید و خودتان؛ افسرده‌تر و ناامید‌تر و اگر از نظر اخلاقی هم قوی نباشید شروع می‌کنید بد و بیراه فحش به این و آن دادن، خودتان را در موضع مظلوم و قربانی قرار می‌دهید و تلاش و استعداد دیگران را هم به شانس و و رابطه و این چیز‌ها ربط می‌دهید و بعدتر تبدیل به آدم حراف و بی‌هنری می‌شوید که از این محفل به آن محفل می‌روید، از این جلسه به آن جلسه. هنوز هم دوستانی دارید که با شما مصاحبه کنند تا شما هی عقده‌گشایی کنید، هی در باره‌ی دیگران حرف بزنید؛ حرف مفت. قینوس هشت تا یه غاز. چون خودتان چیزی ندارید که در باره‌ی آن حرف بزنید. گاهی هم اصلا همان یک کتاب را هم ندارید، یک داستان هم ننوشته‌اید، اما در قامت استاد ظاهر می‌شوید بی‌آن‌که یک خط نوشته باشید مدعی پرورش شاگرد می‌شوید و جایی دولتی و حکومتی هم هست که این فضا را در اختیار شما قرار می‌دهد برای‌تان هزینه و تبلیغ می‌کند تا از شما در جهت منافع خودش بهره‌برداری کند شما بشوید آلت دست و برای خودتان محفل و دار و دسته داشته باشید، اما تولید ادبی صفر، مطلقا هیچ.

برخی می‌گویند فضا باندبازی است. شما با این باند‌ها هیچ‌وقت دست به گریبان شده‌اید؟ یا در دام‌شان افتاده‌اید؟
البته نه به این شدت. مافیا جایی است که منافع اقتصادی خیلی کلانی داشته باشد که با باند‌های قدرت هم وصل است و راه را برای رانت‌خواری افرادی فراهم می‌کند که ما با این پدیده در ایران به خوبی آشنا هستیم. گاهی دعوا‌ها آن‌چنان بالا می‌گیرد که کار به قتل و ترور هم می‌رسد. چنین تصوری خب از فضای ادبی تصور مضحکی است که مثلا کسی در دام مافیا بیفتد و یا نیفتد. اساسا برای حتی نویسنده‌های پرفروش و حتی مترجم‌های پرفروش چیز مضحکی است نهایت این است که مثلا فلان مترجم توانسته است با پول حق‌التالیف مثلا واحد هفتاد متری در تهران بخرد و از شر اجاره نشینی خلاص شود. اساسا بازار کتاب ایران متنوع است حتی در همان محدوده ادبیات داستانی مثلا درآمد و وضعیت نویسنده‌های عامه‌پسند به شکل دیگری است ناشران و توزیع‌کننده‌ها و مخاطبان خاص خودشان را دارند و چرخه‌ی اقتصادی و حتی جایزه ادبی خاص خودشان. ادبیات جدی‌تری هم هست که آن هم به همین شکل همه‌چیزش متفاوت است فقط تقریبا هیچ پولی گیر این‌گونه نویسنده‌ها نمی‌آید؛ بنابراین در این بخش یعنی فعالیت‌های ادبی اساسا آدم‌هایی از آن دست که در بقیه‌ی فضا‌ها هست وجود ندارد؛ بنابراین نویسندگان (هر دو جریان) کماکان شریف‌ترین، نجیب‌ترین، سالم‌ترین، گمنام‌ترین، ... آدم‌های این جامعه‌ای هستند که تقریبا تمام ارکان آن از بیخ و بن فاسد است. البته ناشرانی هستند که ممکن است گردش مالی خوبی داشته باشند که آن هم ربطی به نویسندگان ایرانی ندارد متکی به ترجمه‌ی آثار پرفروش دنیاست که بدون هیچ دردسری این‌جا چاپ و منتشر می‌شود و اتفاقا حلقه محاصره نویسندگان و ادبیات داستانی ایران را هم تنگ‌تر می‌کند.
کتاب بد را در هر حال نمی‌شود هیچ کاری کرد هر چه در باره‌اش تبلیغ کنند، جایزه‌اش بدهند، هر کاری بکنند تبدیل به اثر خوبی نمی‌شود و اثر خوب را هم کسی نمی‌تواند تبدیل به اثر بد بکند حتی اگر در باره‌اش سکوت کنند، جایزه به کتاب ندهند و یا هر کار دیگری، بگویند شانسی خوب شده است و... فقط اندکی زمان همه‌چیز را روشن می‌کند و سره را از ناسره جدا می‌کند. کار شما اگر خوب باشد کسی نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد و اگر هم بد باشد هیچ مافیایی نمی‌تواند آن را نجات دهد. بله موقتی و در کوتاه مدت ممکن است اثری مطرح شود. در این مورد اغراق شده است. در همین وضعیتی که از همه نظر خراب است ما در ادبیات‌مان آن‌قدر نویسنده‌ی توانا، باسواد و مستقل و شریف داریم که هیچ مافیایی نمی‌تواند به این جریان قدرتمند آسیبی برساند.

کدام نویسنده آثارش شما را میخکوب می‌کند؟
داستایوفسکی.

جلسات نقد در کرمان خیلی از محتوا خالی است. همش تعارف است و رغبت به حضور کم می‌شود. چرا در کرمان با هم تعارف داریم؟
من البته با کسی تعارف ندارم. من نزدیک پانزده سال است که در کرمان جلسات نقد و داستان‌خوانی و کارگاه آموزشی برگزار می‌کنم. جلسات ادبی و نقد داستان پیشینه دور درازی دارد و از دهه‌ی شصت و هفتاد با حضور جناب آقاعباسی، محمد علی مسعودی و استاد ثانی و دیگران در کانون هنر سر چهار راه خورشید که دیگر هیچ اثری از آن ساختمان نیست برگزار می‌شده است. بعدتر هم در قالب اهل قلم و حضور اساتید دانشگاهی ادامه پیدا کرده است که نشریه‌ای هم چاپ می‌کردند. از اوایل دهه هشتاد هم جناب کرمانی‌نژاد موفق شدند دفتر و دستکی در کانون هنر بگیرند و تشکل انجمن داستان شکل گرفت و بعد هم همان سال‌ها، من بعد از چاپ دو مجموعه داستان در تهران به کرمان برگشتم و کار انجمن داستان و جلسات را پیش بردم و امکانی هم فراهم کردیم تا زنده‌یاد مسعودی بتواند کارگاه داستان برگزار کند. بسیاری از بچه‌های کرمان که اکنون کار نویسندگی می‌کند کم یا زیاد در این جلسات حاضر بوده‌اند و داستان‌های‌شان را توی همین جلسات خوانده‌اند و ویرایش کرده‌اند و بخشی از موفقیت آن‌ها به همین جلسات برمی‌گردد. تا سال هشتاد و هشت این جلسه منسجم بود و همه‌ی بچه‌ها در همین یک جلسه شرکت می‌کردند. اما از سال هشتاد و هشت که کانون هنر را به کانون مساجد واگذار کردند و اعتراضات هنرمندان شکل گرفت و البته کاری از پیش نبرد. انجمن داستان به اعتراض ساختمان کانون هنر را ترک کرد. جلسه انجمن با همان انسجام در جا‌های مختلف برگزار می‌شد و وحدت بچه‌ها هم حفظ شده بعد هم من مجوز کانون داستان‌نویسان را گرفتم که تشکلی مستقل و خصوصی بود و باید هزینه‌ی آن را خودمان پرداخت می‌کردیم. این‌جا بود که بسیاری از اعضا جلسه حاضر نشدند ماهی پانزده هزار تومان حق عضویت بپردازند و یکی یکی رفتند من و دو سه نفر از دوستان فقط ماندیم و البته تا همین الان هم آن‌جا را حفظ کرده‌ایم و باز آدم‌های تازه کشف کردیم، داستان‌نویس‌های تازه‌نفس پیدا کردیم و از سال نود و یک تاکنون جلسات نقد، کارگاه و داستان‌خوانی را همان‌جا برگزار می‌کنیم و در این دو سه سال اخیر حلقه داستان کرمان را هم راه انداختیم که تا پیش از کرونا برقرار بود. اما بعد از آن تعداد جلسات زیاد شد و آدم‌هایی جلسه و کارگاه برگزار کردند که نه داستان نوشته بودند و نه تجربه داشتند و نه سواد کافی، باز هم از دل همان جلسات خودشان انشعاب‌های دیگری در آمد و باز هم جلسات بی‌کیفیت‌تری شکل گرفت. همه دوست داشتند جلسه داستان داشته باشند، تعارفی اگر در جلسات دیده می‌شود مربوط به این انشعاب‌ها و برگزارکنندگان است برای این‌که جلسه‌شان خلوت نشود درست کار کسی را نقد نمی‌کنند برفرض داشتن توانی نقد و راهنمایی، الکی از آن‌ها تعریف می‌کنند تا آدم‌های جلسه‌شان کم نشود بله جلسات متکی به تعارف است؛ و گرنه من با کسی در زمینه‌ی داستان شوخی و تعارف ندارم و اگر کسی استعداد و زمینه‌اش را ندارد بهتر که زودتر برود دنبال کار دیگری. جلسه‌ی ما در واقع سیاهی‌لشکر ندارد همه به طور جدی کار می‌کنند، عده‌ای ثابت که مثلا از وقتی دانش‌اموز دبیرستان بوده‌اند آمده‌اند و هنوز هم که مثلا در مقطع ارشد یا دکتری درس می‌خوانند یا تمام کرده‌اند باز می‌آیند و جدی کار می‌کنند. من البته موافقم که جلسات متعددی در این زمینه در شهر کرمان باشد با ایده‌ها و فکر‌های تازه. امیدوارم استعداد‌های تازه‌ای پیدا بشوند و خون تازه‌ای به این فضا تزریق کنند. دیگر کاری از دست آدم‌هایی که خودشان پانزده بیست سال به جلسات داستان رفته‌اند و هنوز هم خودشان نتوانسته‌اند یک داستان بنویسند، اما حالا در قامت استاد ظاهر می‌شوند، کاری برنمی‌آید. داستان‌نویسی کار سختی است و عده‌ی اندکی توان ماندن در این عرصه را دارند. نام داستان‌نویسان مطرح کرمان از قبل از مشروطه تا همین دهه نود را گفتم. جدی‌ها و عامه‌پسند‌ها را هم کنار هم قرار گرفته‌اند، بشمارید ببیند چند نفر می‌شوند.

جایی گفته‌اید که علاقمندی اول‌تان سینماست. نفوذ به سینما سخت بود؟ چرا؟
خب در واقع من کارم را با تاتر‌های دانش‌اموزی شروع کردم و بعدتر هم کارم را با فیلمسازی در سینمای جوان کرمان ادامه دادم و بعدتر هم به شکل حرفه‌ای‌تری به کار برنامه‌سازی تلویزیون فیلم‌های کوتاه و نیمه‌بلند و سریال در شبکه‌های مختلف در تهران ادامه دادم بعد از برگشتنم به کرمان هم در مرکز کرمان کار کرده‌ام. کم‌کم ادبیات برایم جدی شد و به کار فیلم‌سازی در تلویزیون به عنوان شغل نگاه می‌کردم. خب نوشتن به امکانات خاصی نیاز ندارد و برای فیلمسازی شما باید تهیه‌کننده‌ای داشته باشید که چند میلیارد روی کار شما سرمایه‌گذاری کند. خب بله کار در سینما از این نظر سخت است.

اخیرا جوان‌هایی این کار را کرده‌اند حسین امیری دوماری و پدرام پورامیری. کارشان را دیده‌اید؟ نظرتان چیست؟
من متاسفانه پیگیری نمی‌کنم و این دوستان را هم نمی‌شناسم و با کارشان هم آشنا نیستم. برای‌شان آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم سینمای کرمان هم مثل ادبیات کرمان جایگاه خاص و ویژه‌ی خودش را با حضور جوان‌های بااستعداد و باانگیزه پیدا کند.

دغدغه‌های ذهنی‌تان این روز‌ها چیست؟
دغدغه‌ای ایرانی‌ها در واقع مشترک شده است وضع اقتصادی و اجتماعی نابسامان، احساس سرخوردگی و خشم، فروپاشی بسیار از پیوند‌های اجتماعی و مسائلی از این دست...

عکس:رحیم بنی اسد آزاد
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۰
0
1
بمان برای ما رضاجان
مهرداد فروتن
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۰
0
1
درود ها جناب زنگی آبادی عزیز. مصاحبه را خواندم. همانطور که انتظار می‌رفت شفاف و جدی و آگاهانه بود. متشکرم استاد. پاینده باشید.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار

آخرین قیمت طلا، سکه و ارز دوشنبه ۲۸ اسفندماه1402

رییس کل محاکم عمومی و انقلاب کرمان هشدار داد: مطالبه مهریه و درخواست طلاق بیشترین پرونده‌های دادگاه خانواده کرمان

اضافه‌وزن؛ معضل اصلی تعطیلات نوروزی/ چاقی مهمترین علت ابتلا به دیابت نوع ۲ است

وقوع باران و طوفان شن طی روزهای آینده در مناطقی از کرمان  

خروجی جشنواره رسانه و عدالت باید پیشگیری از وقوع جرم باشد

تهدید به انتشار تصاویر خصوصی زن جوان با انگیزه اخاذی

خودروهای حادثه‌ساز تا ۷۲ ساعت توقیف می‌شوند

استان کرمان در حوزه میراث ناملموس در صدر قرار دارد

101 مصدوم و  چهارکشته تصادفی طی 24 ساعت در کرمان

آخرین پیش بینی هواشناسی از وضعیت هوا در کرمان

پر بحث

10 روستای استان کرمان به عنوان روستای هدف گردشگری انتخاب شدند   (۲۴ نظر)

عیدوک بامری که بود و چه رابطه‌ای با حاج قاسم داشت/ احمد یوسف زاده توضیح داد   (۶ نظر)

مشکل تامین زمین در کرمان برای ساخت واحدهای نهضت ملی مسکن  وجود ندارد   (۴ نظر)

پیش بینی وضعیت آب و هوای کرمان   (۲ نظر)

ببینید| فیلم کامل سخنان سید حسین مرعشی در شبکه افق   (۲ نظر)

ببینید| گزارش تصویری گفتارنو از مراسم عزاداری منزل حاج ماشاءالله خدادادپور در کرمان   (۲ نظر)

امام جمعه سابق راور درگذشت   (۲ نظر)

صدور هشدار زرد هواشناسی؛ ورود سامانه بارشی نسبتا قوی به کرمان   (۱ نظر)

ناصر فرشید به عنوان فرمانده انتظامی استان کرمان منصوب شد   (۱ نظر)

دو روستا و یک شهر استان کرمان به اینترنت پرسرعت متصل شدند   (۱ نظر)