حاج ماشاالله زنگی آبادی خیر مدرسه ساز که از چندی پیش در بیمارستان بستری بود صبح امروز در اثر سکته مغزی درگذشت.
به گزارش گفتارنو، زنده یاد زنگیآبادی مدیر عامل شرکت کرمان پتک و خیر مدرسه ساز کرمانی صبح امروز پس از تحمل یک دوره بیماری در اثر سکته مغزی دار فانی را وداع گفت وی در دوران حیات خود اقدامات ارزندهای در راستای فضیلت بزرگ مدرسه سازی ایفا کردند که تا سالها ثمره خیرات فراوان برای وی باقی و جاری خواهد بود.
همچنین استاندارکرمان در پیامی درگذشت حاج ماشاالله زنگی آبادی از خیرین نیکوکار استان کرمان را تسلیت گفت متن پیام به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
« کُلُّ نفسٍ ذائقةُ المُوت و انّما توفّونَ أُجورکم یوم القیامه»
خبر درگذشت جناب آقای "حاج ماشاالله زنگی آبادی" از خیرین نیکوکار ونیک اندیش دیار کریمان موجب تألم و تأثر فراوان گردید.
نیات خیر، اقدامات ارزشمند، خداپسندانه و خیرخواهانه ایشان در عرصه محرومیت زدایی، مدرسه سازی، بهداشت و درمان و عمران و آبادانی منشاء برکات فراوان در استان کرمان بوده است که در ذهن مردم نجیب و قدرشناس این دیار به نیکی به یادگار خواهد ماند.
اینجانب ضمن ابراز همدردی ، فقدان این خیر نیک اندیش را به خانواده محترم زنگی آبادی و اهالی نجیب شهر زنگی آباد تسلیت عرض نموده و از درگاه کبریایی برای آن مرحوم آرامش، رحمت و مغفرت الهی و برای خانواده معزز و بازماندگان ایشان صبرو شکیبایی مسئلت دارم.
چون حاجی اهل خواب و استراحت نبود او همیشه بیداربود شب روز برایش یکی بود
حاجی یک فرد خیلی خیلی جدی بود هر وقت ورزش میکرد هر آنی که او را نمیشناخت متوجه میشد این یک فردی معمولی نبود چون او یک فرد محکم و ایستاده ای بود معمولی راه نمیرفت قرص و جدی
بعد از گذشت ۴ سال حاجی میخواست به من خدمتی بکنه حقیقتش گفتم حاجی من یه خونه نیمه ساخته دارم میخواهم حیاط خانه ام را موزایک کنم و پول ندارم آیا کسی داری برایم قرضی کار کند بعدا بهش پول بدم و خدا بیامرز اومد خانه ام دید و گفت اگه موازیک کنی بعد از اینکه خانه ات انشاا... کامل بسازی تمام موزایکها میروند زیر کرسی من گفتم چکار کنم زن بچهام تو خاکهای خانه دارن اذیت میشوند او در جوابم گفت من برایت رایگان آسفالتش میکنم و منم خشحال شدم و او رفت بعد از قول دادن حاجی من چند باری زنگ زدم او در جوابم گفت به امام حسین قسم میایم فقط صبر کن چون کارخانه آسفالتم فعلا خاموشه بگذار چندتایی خرده کاری که قبول کردم برایت میایم آسفالت میکنم.
گذشت گذشت تا من کم کم بیخیالش شدم چون گفتم مزاحمش نشوم
خیلی مهربان دلسوز جدی و کار راه بینداز بود .
باور کنن من هنوز که امروز شده ۸ روز سر خاکش نرفتم جگرم سوخت که حاجی را شنیدم فوت کرده
من کاظمی هستم نیروی سازمان پارکها منطقه یک کرمان
حاجی یک بچه فقیر بود و از صفر شروع کرد تا شد ارباب اربابها
حاجی یک امید برای انسانهای نا امید بود جگرم سوخت