فرهاد حالا بیست سال است که در اوکراین زندگی میکند. او 50 ساله است، همانجا ازدواج کرده و دارای چهار فرزند است.
به گزارش گفتارنو و به نقل از هفتهنامه نگارستان سیرجان خانم اوکراینیاش کارمند و خودش شغل آزاد دارد. این زوج سیرجانی-اوکراینی درآمد نسبی و زندگی معمولی خوبی داشتند اما جنگ همه چیزشــان را به هم ریخت تا با صدای اولین شــلیک وقوع جنگ را در کشــور آرام اوکراین احســاس کنند. فرهاد از زمان شــروع جنگ، هر روز با ارســال یکی دو ویس آخرین شرایط خودش و بچههایش را برای بســتگانش در سیرجان میفرستد تا خانوادهاش از آخرین وضعیتاش باخبر باشند.
***
«.. ســاعت 5 صبح بود که با صدای مهیــب اولین انفجار با بقیه همسایهها به خیابان ریختیم. همه وحشتزده بودیم و فهمیدیم ّ که جنگ به صورت جدی شــروع شــده اســت. از آن روز ما و همسایگانمان ترجیح دادیم از طبقات بالا به زیرزمین ساختمان بیاییــم که فضای امنتری دارد. ســاختمانهای اینجا عموما عرض ســاختمان زیرزمین دارند با اتاقکهایی به شــکل انباری که مردم از آنجاها برای در امان بودن اســتفاده میکنند. چند روزی در زیرزمین بودیم و گهگاهی فقط برای استحمام یا آوردن موادغذایــی بالا میرفتیــم و فوری بر میگشــتیم. در این مدت صدای انفجار موشکها و شلیکهای طرفین قطع نمیشد. وقتی شرایط حادتر شد سربازان ارتش به داخل ساختمان آمدند و ما را مجبور به ترک خانه کردند تا به روستا بیاییم. گفتند روستا برای شــما امنتر است. خودشان در ساختمان مستقر شدند و در یکی دو خانه از مجتمع آپارتمانی ما سنگر گرفتند. چارهای جز گوش کردن نبود. موقع خروج از شــهر در خیابانها و مســیر حرکت آنچه به چشم میآمد ویرانی بود و خرابی و نفربرهای نظامی که سوخته بودند. اوکراینیها تا توانستهاند با ستونهای نظامی روس درگیر و تلفات زیادی از آنها گرفتهاند.
نکته جالــب، مقاومت نیروهای نظامی و مردم بومی شــهرهای اوکراین در این جنگ بود. خارکوف یکی دو بار دســت به دست شد ولی اکنون در دســت نیروهای اوکراینی است. هدف روس بیشتر کیاف هست ولی در شــهرهای دیگر هم مثل خارکوف درگیر هســتند.
خیلیها از اوکراین خارج شدهاند و به لهستان و چــک و جاهای دیگر رفتهاند و عــدهای هم که مثل ما ماندهاند. بهخاطر ترس از گیرکردن در مسیر، تمام شدن بنزین و معطلی در صفهای خروج از کشــور ترجیح دادهاند بمانند. عدهای هم با دســتور ارتش و برای امنیت بیشتر به روستاها کوچ کردهاند. اینجا در روســتا امکانات خیلی کم هست ولی امنیتش بیشتر است. پولهایمان در بانک اســت و نمیتوانیم برداریم از نکات جالب دیگر اینکه مردم اینجا در رســاندن آذوقه و مایحتاج به همدیگر کمک میکنند و پشــت دولت شــان هستند که من را یاد مــردم خودمان در جنگ با عراق میاندازد که چگونه به هم کمک میکردند.