سید محمود دعایی مدیرمسوول روزنامه اطلاعات در گفتوگو با روزنامه کرمان امروز در مورد عطا احمدی سخن گفته است. خلاصهای از این گفتوگو در پی میآيد:
×× اینها شنیدههای بنده از قبل از انقلاب است. اما بعد از انقلاب که بنده به جمع هم استانی های عزیزم بازگشتم، افتخار آشنایی با مبارزانی همچون عطا احمدی را پیدا کردم؛ مبارزانی که انقلاب را پیش بردند و هیچ ادعایی هم نداشتند. کانون های گرم تصمیم گیری و فعالیت های فرهنگی این افراد مرا شیفته کرد و در این میان یک شخصیت فداکار به نام عطا توجه مرا بیش از همه به خود جلب کرد. ایشان به هیچ عنوان به فکر نام و شهرت نبوده و نیست و در گمنامی فعالیتهایی کرده که برای انجام آنها به یک ارتش نیاز است.
×× در آن سالها کمبود فضای آموزشی در کرمان بسیار مشهود و رنج آور بود و برای مرتفع کردن این مشکل، آقاعطا مسوولیت ساخت فضای آموزشی را برعهده گرفت. تنها در مدت یک سال، یعنی سال 1357، آقای احمدی موفق شد که 40مدرسهی جامع و کامل را ساخته و تجهیز کند و این کار کمی نبود.
×× عطا احمدی همواره می خواست که گمنام بماند و به همین دلیل حتی اسم این مدرسهها را شهدا نامید، از شهدا یک تا شهدا چهل! این تقریبا ابتدای فعالیتهای مدرسه سازی عطا احمدی بود.
×× شیوه کار عطا نیز منحصر به خودش بود، او همواره قراردادها را داخل یک قرآن مینوشت و با عبارت «خداوکیلی» قراردادها را شروع میکرد و به پایان میرساند. مدرسههای عطا احمدی همواره دوطبقه بود و همهی نیازهای دانش آموزان را برآورده میکرد.
×× مانند یک کارگر بنا در کنار دیگر کارگران کار می کرد و بیل به دست می گرفت. کسانی را که برای ساخت و ساز انتخاب می کرد همه اوستاهایی بودند که آنها هم «خداوکیلی» کار می کردند.
نحوه ی فعالیت عطا به گونه ای بود که مسوولان وقت آموزش و پرورش برای الگو گیری از وی به سراغش آمده بودند و حتی شهید رجایی برای تقدیر از عطا احمدی با وی ملاقات کرد و گفته بود که اگر در همه استانها یک عطا وجود داشت، کشور با سرعت بسیار بالاتری پیشرفت میکرد و دیگر هیچ مشکلی نداشتیم.
×× متاسفانه دوستان با ایشان مهربان نبودند و عطا بازنشسته شد، اما حتی زمان بازنشستگی نیز کسی مانند عطا، عاشق پیدا نشد و عطا با وجود برخورد ناجوانمردانهای که تحمل کرده بود، مجددا وظیفهی مدرسه سازی را بر عهده گرفت. پس از مدتی عطا احمدی تبدیل به مرجع و مرادِ امر خیر در کرمان شد و اعتماد وصف نشدنی که افراد خَیّر به ایشان داشتند باعث شد که عطا موفق به ساخت 200بنای آموزشی در کرمان شود. البته فعالیتهای عطا محدود به مدرسه سازی نبود و ایشان مراکز خیریهی دیگری نیز ساخت که از آن جمله میتوان به سرای سالمندان اشاره کرد که در کشور نمونه است.
×× در کنار خدماتی که عطا احمدی در حوزه ی آموزش و تامین فضای آموزشی داشت، زندگی شخصی این فرد بسیار خاص و ارزشمند بود.او همواره فقط به حقوق بازنشستگی خودش اکتفا میکرد و هیچگاه به فکر درآمد بیشتری نبود و اگر درآمدی کسب میکرد، خیلی سریع آن را خرج ساخت مدرسه و یا کمک به مستضعفان میکرد.
×× حتی هزینهی کاری که به همراه کارگران انجام میداد را دریافت نمی کرد و در هیچ ضیافتی هیچ هدیهای را قبول نمیکرد و از پذیرایی که موجود بود نیز استفاده نمیکرد، حتی یک چایی! البته تحمل چنین زندگی برای خانواده و اطرافیانش بسیار سخت بود، برای همسر فداکار و بزرگوارش بسیار سخت بود، اما ایشان تحمل کردند و امروز فرزندان عطا از افتخارات علمی و صنعتی کشور محسوب میشوند.
×× بنده افتخار این را داشتم که چندبار به منزل عطااحمدی راه پیدا کردم و در منزل ایشان با پدیدههای شگرفی رو به رو شدم. یک خانه خشت و گلی، محل زندگی کسی بود که 200 مدرسه مجهز را ساخته بود و از این خانهی خشت و گلی، تنها یک اتاق که دیوارش گچ شوره بود را اختیار کرده بود. اتاق مفروش نبود و تنها نیمی از آن با یک زیلو یا حصیر فرش شده بود، اینها و یک پتو و زیر انداز، کل وسایل رفاهی عطااحمدی بود.
×× حتی در زمستان بخشی از زیلو را روی پتو می کشید که گرم شود. خُب چنین نحوه زندگی برای ما الگو محسوب میشد و سرمشق بود، البته باید بدانیم که هرکسی نمیتواند این چنین زندگی کند. خورد و خوراک عطا نیز در ساده ترین حالت ممکن بود و قوای بدنی او، از دوران جوانی اش به ارث رسیده بود، عطا، پهلوان و دلاور بود.
×× زمانی که همسر بزرگوارش فوت کرد، عطا کارهای زیبایی کرد، خودش قبر را حفر کرد و خودش همسرش را در قبر گذاشت، خودش قرآن و نماز خواند و در عین سادگی، مراسمی بسیار زیبا و پاکیزه برگزار کرد. سپس همان منزل مسکونی را به مدرسه تبدیل کرد و از عشق زیاد نام همسرش را بر آن مدرسه گذاشت.
×× اتاقی در آن مدرسه ساخت، به عنوان اتاق سرایداری و از مدیران مسوول اجازه خواست که در آن اتاق زندگی کند.با وجود اینکه خودش مدرسه را ساخته بود و آن ملک قبلا متعلق به خودش بود، اما بازهم اجاره آن اتاق را به اداره آموزش و پرورش پرداخت می کرد.
×× بعدها متوجه شد که مدرسه آن اتاق را برای کاری نیاز دارد، بنابراین حتی همان اتاق را نیز تخلیه کرد. خلاصه امروز عطا مانده است و یک دوچرخه که مادرش در دوران دبیرستان برایش خریده بود، یک زیرپیراهن و یک پیراهن و یک شلوار! به یقین میدانیم که غیر از اینها هیچ مال و سرمایه ای ندارد. اما سرمایه معنوی که عطااحمدی اندوخته است، امروزکمتر کسی دارد. هرگاه که به کرمان می روم، دست او را می بوسم، نمی گذارد، اما با سختی دستش را می بوسم، به او ارادت دارم و ایشان نیز به من لطف دارد.
×× به خاطر دارم روزی رییس دولت اصلاحات به کرمان آمده بود و طلب کرد که عطا احمدی را ببیند. می دانستم در آن زمان که شب بود، عطا خواب است و این ملاقات ممکن نیست. با این حال به خانهی او مراجعه کردم و هرچه در زدیم، در را باز نکرد، با یک میخ، لولای در را پایین کشیدم و به خانه عطا وارد شدم.
×× عطا روی همان زیلوی معروف خوابیده بود و من به دورش به حالت شادی کنان حرکت می کردم و شعری می خواندم؛ «نازِت بشم عطا جون، قربونِت بشم عطا جون» تا اینکه از خواب بیدار شد و گفت «آ سِد محمود چِکار می کنی؟» گفتم که آمدم شما را به دیدن فردی ببرم که هم شما دوستش داری و هم من عاشقش هستم، پس پاشو هرچه زودتر لباست را بپوش که برویم.
×× ایشان را نزد رییس جمهور وقت بردم که دست بر قضا صندلی کنار ایشان خالی بود، عطا را برآن صندلی نشاندم و آقای رییس جمهور بسیار عطا را تکریم کرد و حتی میخواست دست او را ببوسد که آقای احمدی امتناع کرد. این حرکت و اتفاق لزوم تکریم چنین شخصیتهایی را نشان میدهد و اینکه یک رییس جمهور دستِ چنین فردی را می بوسد به ما درسهای بسیاری میدهد.