اختصاصی گفتار نو / فریب دختر جوان با وعده ازدواج در کرمان
چند باری قضیه مشروب خوردن من و محمد ادامه داشت و هر بار محمد من را به خانه برمی گرداند، تا اینکه یک شب محمد به خانه من آمد با خودش مشروب آورده بود اما اینبار او قرصی را در مشروبم حل کرد و گفت برای اینکه صبح سرحال بلند شوی این قرص را باید بخوری حالم خوب نبود و نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. صبح که از خواب بلند شدم زندگیم برای همیشه تغییر کرده بود اما من نمی دانستم.
کد خبر: ۱۳۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹