شهروند نوشت:
علی اکبر محمدخانی/ چند شب پیش روی تخت دراز کشیده بودم، یهو دیدم سقف اتاق سوراخ شد، آقای همسایه سرشو کرد تو و گفت: سلام همسایه، خوبی؟ گفتم: سلام، شما خوبی؟ از این طرفا؟ گفت: والا دیگه پیر شدم، زانوهام خیلی درد میکنه، تصمیم گرفتم مستراح فرنگی کار بذارم.
گفتم تو کله من؟ گفت: پس تو کله خودم؟ بعدم سریع مستراح فرنگی رو کار گذاشت، نشست روش و مشغول شد. حالا من هرچی میگفتم: برادرِ من، اینکه نشد، زندگیمو به گند کشیدی، گوش نمیداد. هرچی من میگفتم، اون درجواب یه صدای زشتی ارایه میداد.
هیچی منم دیدم چارهای ندارم، رفتم پیش مدیر ساختمون شکایتشو کردم، اونم گفت: اَه اَه اَه چقدر سوسولی، کوری؟ نمیبینی بنده خدا زانوهاش درد میکنه؟ گفتم: خب گناه من چیه؟ گفت: اگه خیلی ناراحتی هِری، بفرما بیرون. بعدم اهالی ساختمون با همکاری هم وسایلم رو ریختن وسط کوچه. میخوام بگم زندگی جمعی آدابی داره، ما باید به اونها احترام بگذاریم.