او به تنهایی روایت تاریخ صنعتی شدن ایران است. کسی که در راه اندازی و ایجاد سازمان مدیریت صنعتی، سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران، شرکت ملی مس و ده ها و ده ها نهاد و بنیاد دیگر صنعتی با واسطه یا بی واسطه نقش داشت.
همین دو ماه پیش بود که محسن جلالپور رییس سابق اتاق بازرگانی ایران و کرمان که به دعوت کمیسیون اقتصادی دفتر سیاسی جمعیت توسعه و آزادی استان کرمان در نشست تخصصی «بررسی ضرورت جراحی اقتصاد ایران» حضور یافته بود از «رضا نیازمند» نام برد و از خدماتش به کرمان سخن گفت. جلالپور نیازمند را تاریخ زنده صنعتی شدن ایران نامید و به نقشش در توسعه صنعتی ایران اشارهای گذرا کرد. او البته در همان نشست هم از کتاب «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران» که نیازمند در آن به بیان تجربیات و خاطرات خود پرداخته است، سخن به میان آورد.
اینک رضا نیازمند در 96 سالگی درگذشت.
محسن جلالپور در کانال تلگرامی خود در این خصوص نوشت: « رضا نیازمند از آخرین یادگارهای دهه طلایی اقتصاد ایران بود، باقی مانده تکنوکراتهای جوان و تحصیل کردهکرده ای که در دهه 40 زمام امور را در دست گرفتند و بنیانهای صنعت ایران را پایه گذاشتند، صنایع سنتی را به مدرن تغییر دادند و زمینه ساز رشد اقتصادی کشور را فراهم آوردند. نیازمند یکی از تکنوکراتهایی است که تاریخ ایران به او مدیون است. بنیانگذاری سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و بنیانگذاری سازمان مدیریت صنعتی را در کارنامه خود داشت و اولین مدیرعامل شرکت ملی مس ایران بود. با دولتمردان زیادی کار کرده بود، اما اوج فعالیتهایش در دهه 40 به همراه علینقی عالیخانی در وزارت اقتصاد بود که فصلی نو در صنعت ایران ورق زدند. نیازمند، تاریخ زنده صنعتی شدن ایران بود و از هر کدام از صنایع دهه چهل خاطره ای با خود داشت، و چه خوب که از آن مردانی بود که خاطرات و تجربیاتش را در کتاب «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران» روایت کرد و برای ما به یادگار گذاشت. »
جلالپور البته در پست تلگرامی بعدیاش رضا نیازمند را « در وطن خویش غریب» خواند و نوشت: «از صبح منتظرم گزارشهای مراسم تشییع رضا نیازمند را در خبرگزاریها ببینم. اما نه یک خط خبر دیدم و نه یک فریم عکس. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و متأسفانه شواهد نشان میدهد پیکر بنیانگذار بزرگترین صنایع کشور با مظلومیت تمام به خاک سپرده شده است. خیلی از روزنامهها امروز از کنار خبر درگذشت رضا نیازمند گذشتند و تنها دو روزنامه اصلی کشور در صفحه اول خود به این ضایعه اشاره کردند. روزنامه دنیای اقتصاد و روزنامه ایران درباره جایگاه آقای نیازمند گزارشهای خوبی انعکاس دادند و تفاوت خود را این گونه به رخ کشیدند. از صبح چند بار اخبار گروه اقتصادی و خروجی گروه عکس خبرگزاریها را دیدهام و باورم نمیشود با رضا نیازمند این گونه برخورد شده است. در صدا و سیما هم ظاهرا هیچ اشارهای به این ضایعه نشده است. باخودم فكر ميكنم اگر توسعه و اشتغال، امروز به عنوان دغدغههای اصلي كشور مطرح ميشود آيا چنين برخوردي با بنيانگذار بسياري ازصنايع كشور كه هم پايه توسعه بودهاند وهم اشتغالآفرینی كردهاند رواست؟»
نیازمند در کتاب «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران» خاطرات تأسیس شرکت مس سرچشمه را اینگونه بیان کرده است. در این میان شرطهای نیازمند برای پذیرفتن این مسوولیت در خور توجه است.
«هنوز یک ماه از کنارهگیری من از کار دولتی نگذشته بود که دولت تصمیم گرفت مجموعه عظیم صنایع ملی مس را در ناحیه سرچشمه کرمان بر پادارد. یک طرح یک و نیم میلیارد دلاری بود که دولت کسی را برای این کار پیدا نکرد.
بهزودی با فشاری عجیب سراغم آمدند. در آن موقع من بیش از سی سال کارکرده بودم و طبق قانون حق بازنشستگی داشتم. به من گفتند این معدن بعد از معدن مس در کشور شیلی بزرگترین معدن مس دنیا است و دولت میخواهد آن را بخرد و خودش بسازد و اداره کند.در ایران صنعت مس نو است و ما مشابه آن را نداریم، این معدن ازلحاظ ذخیره دومین ذخیره بزرگ دنیاست.
فشار دولت چنان بود که ناچار قبل کردم مشروط بر اینکه دولت سه شرط من را قبول کند.اول اینکه فقط چهار سال در این مقام باشم، چهار سال کافی بود که معدن آمادهی بهرهبرداری شود و کارخانههاتغلیظ و ذوب خریداری شود و کارکنان تعلیم داده شوند.
شرط دوم این بود که سازمان برنامه طرح جامعی امکانپذیری را ارائه میدادم دقیقاً مطالعه کند و اگربرنامه زمانی پرداخت را تصویب کرد در رأس هرماه اعتبار مصوب را به من پرداخت کند و دیگر تغییری در برنامه مصوب ندهد.
شرط سوم اینکه پسازاین مدت من را از زندان کار دولتی آزاد کند و دیگر کاری به من رجوع نکنند و من بازنشسته شوم.
بعد از تأسیس سازمان گسترش و نوسازی ایران این دومین باری بود که کاری را از صفر شروع میکردم. دوباره محلی را اجاره وسایل را تهیه و مار را از صفر شروع کردم.
گرچه مهندس صنعت و ذوب فلزات بودم اما هیچوقت در آن رشته کارنکرده بودم ، علاوه بر آن این معدن مس یک معدن مس معمولی نبود .معدن مسی بود که فقط با یک روش مخصوص میشد آن را استخراج و ذوب و تبدیل به مس خالص کرد.این روش فقط در انحصار سه یا چهار شرکت آمریکایی بود و آنها هم حاضر نبودند آن روش را در اختیار یک شرکت ایرانی بگذارند.
در همین موقع بود که عنایت خداوندی شامل حال من شد. در کشور شیلی کودتا شد و سالوادور آلنده قدرت را در دست گرفت و شرکت مس شیلی را که بزرگترین شرکت مس دنیا بود و توسط آمریکاییها اداره میشد ملی اعلام کرد و تمام آمریکاییها را از شیلی اخراج کرد.
شرکتی که معدن مس شیلی را اداره میکرد آناکوندا نام داشت .دو روز بعد از اخراج آمریکاییها از شیلی من در آمریکا وارد اتاق مدیرعامل این شرکت شدم .مدیرعاملی که شرکتش را گرفته بودند و تمام کارمندانش را بیرون کرده بودند و حال باید همه آنها را بازخرید کند و غرامت بیکار شدن بدهد.
در آن موقع صنعت مس جزو صنایعی بود که آمریکاییها میل نداشتند دیگران در آن وارد شود بنابراین موافق راهاندازی مس سرچشمه در ایران نبودند .من به مدیرعامل آن شرکت گفتم : من مشکل کارمندان تو را حل میکنم وتو را از این ورطه نجات میدهم به شرطی که تو هم مشکل من را حل کنی.
گفت :چگونه؟ گفتم : تمام کارمندان و متخصصین تو را که از شیلی اخراج کردهاند با همان حقوق و با همان شرایط و با همان موقعیتی که داشتند استخدام میکنم. تو هم در مقابل یک قرارداد با من ببند تا هرگونه کمک فنی که لازم داشته باشم در اختیارم بگذاری تا طی چهار سال معدن مس سرچشمه افتتاح شود.
مثل این بود که با یکچیزعجیبوغریب برخورد کرده بود . گفت : واقعاًمیتوانی چنین کاری بکنی ؟ گفتم : من مدیرعامل شرکت مس سرچشمه هستم. اختیار تام دارم و پول هم دارم .حاضرم موافقتنامه همین امروز با تو امضا کنم.بعد مشاورین حقوقی ما و شما قراردادهایی را بر اساس آن تهیه کنند .
همین کار انجام شدو دو روز بعد من با خیال راحت به ایران برگشتم.با ما کمک این کارشناسان، با کاربرد همان روشهای مدیریتی که در شرکت نساجی و سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران اعمالشده و جاافتاده بود، معدن را مجهز کردیم.برنامهریزی کردیم که چگونه متخصصین خارجی همکاران ایرانی خود را تعلیم دهند و کار را بهتدریج به آنها واگذار کنند.
در ظرف همین چهار سال به کمک دانش این افراد تمام ماشینآلات را سفارش دادیم.حتی طراحی کوره ذوب مس ما جدیدتر از آن بود که در شیلی گذاشته بودند .معدن آماده افتتاح شدو من به دولت خبر دادم که کار طبق برنامه تمام شد.حالا موقع خداحافظی است. بیرون آمدم و هرچه اصرار کردند برنگشتم.آن روز آخرین خدمت دولتی من بود.»