سردارم! سرباز دلاور میهنم! در دلم شام غریبانی برپاست که شرحش مجال میخواهد.
دلم گرفته و هم پای شمع ها میسوزد و اشک میریزد.
این سینه کی از داغت آرام میگیرد خدا داند. از سپیده دمی که خبر پروازت رسیده لحظهای آرام و قرار ندارم.
انگار آن تب و تاب تو برای آرمیدن در کنار یاران دیرینت به وجود تک تک عاشقانت رخنه کرده باشد.
روزها و شبهاست که جهانی در غم نبودنت اندوهگین است و فریاد انتقام و خونخواهیات لحظهای رهایمان نمیکند.
سردارم! سرباز رشید وطنم!
پیش از این هرجا نام تو را میشنیدم دلم قرص میشد. قوت قلب میگرفتم که یک تنه حریف همه دیوان و ددانی.
کودک که بودم بزرگترها میگفتند توی جبهه هروقت تجهیزات نداریم قاسم سلیمانی میرود و از جبهه دشمن برایمان لودر میآورد تا خاکریز بزنیم، و من مبهوت شجاعت و زکاوتت میشدم.
نوجوان که بودم کوهها و بیابانهای کرمان لانه اشرار شد و وحشت به وجودمان سایه افکند. اشراری که بیپروا سر میبریدند و خون میریختند و غارت میکردند.
باز گفتند قاسم سلیمانی دارد کوهها را پاکسازی و اشرار را هلاک میکند.
آن بودن و آن پاسبانیات غرور و احترامی در من برانگیخت که تا آخر عمر با من است.
خبر از جولان داعش آمد و ترس سراپای خاورمیانه را فراگرفت، باز نام تو را آهسته و محرمانه میشنیدم و دلم قرص بود که شیرمرد کرمانی یک تنه همه کفتارها را حریف است.
من خیال راحت و آرامشم را همه عمر مدیون توام. نه من، که تمام نوامیس این مرز و بوم زیر پرچمداری تو سر آسوده بر بالین میگذاشتند.
حالا نامت چنان غروری به ایرانم بخشیده که رشک تمام عالم است. دشمن از رشک خواست چراغ وجودت را خاموش کند، نفهمید خورشید را به تمام عالم میگستراند.
سردارم! سرباز رشید وطنم!
اسطورهها در برابر نامت رنگ باختهاند. آرش و رستم و سیاوش سر فرود میآورند به الواحی که شرح جانبازی و مردانگی تو را نگاشته باشد.
شمعها آرام گرفتهاند. دلم قدری سبکتر شده است.
با خودم آهسته زمزمه میکنم:
مرحبا سپاهی مرد، شرزه شیر کرمانی
داوبرد دیو اوژن، قاسم سلیمانی
ای جبال بارز را خود نمونهای بارز
ای خروش رودارود باشکوه و طغیانی
سردار سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ابومهدی المهندس معاون سازمان نیروهای مردمی عراق (حشدالشعبی) به همراه هشت نفر دیگر بامداد جمعه ۱۳ دی ماه در حمله هوایی نیروهای آمریکایی در مسیر فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند.