گفتارنو/ مرضیه قاضی زاده:با ادامه دار شدن تعطیلی مدارس، عملاً خیلی از والدین معلم بچهها شدند. مادرانی که پیش از این هیچ گونه تجربه تدریس نداشته و تنها شیوه آموزش و ابزارشان هم اصرار بر نشاندن بچهها پای شبکههای مجازی و تلویزیون برای خواندن و تکرار دروس است.
قضیه همان مثل معروف «با دو سرآشپز غذا یا شور میشود یا بی نمک» است. معلم یک چیز میگوید و مادر چیز دیگری را تکلیف میکند. گاهی هم که از کوره در میرود، از ابزارهای تنبیهی استفاده میکند، از بستن پای بچهها برای ثابت نشستن پای تلویزیون گرفته تا استفاده از ملاقه و کف گیر برای تنبیه.
در این میان، اما بچهها در وادی دیگری سیر میکنند، شبکه آموزش را با کارتن تعویض کرده و امتحانات مجازی را با ترک خانه به اصطلاح میپیچانند.
حال امتحان دادن و مشق نوشتن نیز به دیگر کارهای روزانه مادران اضافه شده و حسابی کلافه شان کرده است.
افت تحصیلی دانش آموزان به ویژه مقطع ابتدایی چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. این آموزشهای نصفه و نیمه و شیوههای تدریس مجازی هم راه به جایی نبرده اند و عملاً بخش عظیمی از خانوادهها را با نگرانی تکرار مجدد پایه و ضعف تحصیلی فرزندان مواجه کرده است.
یک روانشانس کودک در گفتگو با گفتارنو شرایط پیش آمده برای آموزش دانش آموزان را از ۴ بعد، میزان آموزش پذیری دانش آموزان به سبک آموزش مجازی، میزان آموزش معلمها با استفاده از تکنیکهای جدید آموزشی در فضای مجازی، ارتباط بین والدین با معلمها و همسو شدن اهداف آموزشی این دو نهاد و در آخر همسو شدن والدین و بچهها با شرایط آموزش جدید بررسی میکند.
سمیه بها آبادی با بیان این جمله که نوع آموزش و نوع بازپسگیری اطلاعات و سنجش آموزش تغییر کرده است، میگوید: معلم، دانش آموزان و والدین باید هر سه انتظارات به جا و مناسب با شرایط جدید از سطح آموزشی داشته باشند. وقتی که آموزش دیگربه صورت حضوری و کاغذ و قلمی نیست، قطعاً میزان آموزش پذیری نیز تغییر میکند.
بهاآبادی در ادامه تشریح میکند: وقتی از طریق آموزش مجازی برای بچه کلاس اول «ط» و یا «ظ» را میخواهند، آموزش دهند قاعدتاً پروسه یادگیری آن طولانیتر خواهد بود چرا که دراین فضا دیگر ارتباط احساسی معلم و دانش آموز و گفت و شنود بین آن دو وجود ندارد.
او با تاکید بر اهمیت ارتباط حضوری و احساسی دانش آموز و معلم درآموزش پذیری خصوصاً در مقطع اول تا سوم ابتدایی، میگوید: ارتباط عاطفی که بچهها با معلم برقرار میکند در سطح آموزش اثر گذار است و حتی آن تنبیه و تشویق و پاداشی که درکلاس دریافت میکنند و آن را به طور واقعی حس میکنند میزان آموزش پذیری را بالا میبرد، اما این مسائل در آموزش مجازی اتفاق نمیافتد.
بنا به گفته این روان شناس بچهها تا قبل از ۸ و یا ۹ سالگی هنوز خیلی از مفاهیم را درک نمیکنند و به رشد شناختی برخی مسائل نرسیده اند.
بها آبادی با اشاره به مشکلات توجه و تمرکز بچهها میگوید: جدا از بچههایی که مشکلات یادگیری و اختلال تمرکز دارند، اکثر بچهها این درگیری را دارند و همواره معلم این دغدغه را داشته که چطور حواس بچهها را به کلاس جمع کند، اما در این شیوه آموزش که به صورت مجای انجام میشود معلم دیگر هیچ کنترلی روی فضا ندارد و د رجریان کارهای بچهها و میزان تمرکزشان نیست؛ لذا به همین میزان سطح آموزش پایین میآید و به همین نسبت هم باید انتظارات معلمین و والدین پایین بیاید.
تا ۵۰ درصد از انتظارات خود بکاهید
این روان شناس در پاسخ به این پرسش که با توجه به شرایط پیش آمده انتظارات والدین ازبچههای مقطع ابتدایی باید به چه میزان باشد، میگوید:ما نمیتوانیم بیان آماری برای این مسئله داشته باشیم چرا که این مقوله باید هنجاریابی شود و به صورت دقیق بررسی و سنجش شود، اما نظر شخصی من به عنوان یک روان شناس این است که بچههای پایه اول تا سوم حداقل ۵۰ درصد از آموزشی را آن طور که سرکلاس میدیدند، نمیبینند یعنی معلمین ومادرها باید انتظاراتشان از کودک این مقطع به نصف کاهش دهند.
بها آبادی در این رابطه تشریح میکند:فرضاً اگر دختر یا پسر بزرگترش در این موقع از سال در مقطع اول ابتدایی میتوانسته به راحتی بنویسد و کتابهای داستان را بخواند، برای این کودک نباید چنین انتطاری داشت.
او در ادامه میافزاید: این کودک اگر بتواند نصه و نیمه کارهایش را انجام دهد و از هر متن کلاس درسی اش ۵ خط را بخواند و متوجه کلمات بشود یعنی اموزش اتفاق افتاده است، حال وظیفه والدین است که بعد از پایان اردیبهشت ماه نیز آموزش را ادامه دهند.
این روان شناس با بیان این جمله که پایان اردیبهشت ماه، تنها زمان سازمانی پایان آموزش است، میگوید: اردیبهشت ماه پایان آموزش سازمانی است، اما واقعیت این است بچهها آن آموزش لازم را نگرفتند و نیاز به آموزش بیشتری دارند، لذا والدین باید خودشان از تکنیکهای آموزش استفاده کنند و با معلمها در ارتباط باشند و یا معلم خصوصی بگیرند و تا شهریورماه آموزش را ادامه دهند.
او البته این نکته را هم متذکر میشود که تمامی این مباحث مربوط به بچههای عادی است و بچههایی که دچارمشکلات اختلالات یادگیری، بیش فعالی و یا مسائل دیگر هستند به مراتب شرایط سخت تری دارند.
او در ادامه میافزاید: خانواده و معلمین باید کودک را به این دیدگاه برسانند که درسش خوب است تا بچه دچار کمبود اعتماد به نفس نشود و مدام فکر نکند که مشکل دارد و نمیفهمد.
وقتی آموزش مجازی میشود، باید تکنیکهای آموزش تغییر کند
این روانشناس کودک در خصوص میزان آموزش مناسب معلمها با تکنیکهای جیدید آموزشی، میگوید: وقتی آموزش مجازی میشود، باید نوع آموزش تغییر کند و تکنیکها وبیان و نمادهای آموزشی متناسب با شرایط جدید ایجاد شود. متأسفانه این مسئله اصلاً اتفاق نیفتاده و معلم با همان سبک و سیاق گذشته کار میکند؛ فرضاً یک ویس میگذارد که بچهها آنلاین املا بنویسد.
بهاآبادی با بیان این جمله که شیوه آموزش اتفاق افتاده در فضای آموزشی چندان صحیح و کاربردی نیست، میگوید: شیوه املاها و نوع بازخواست بچهها باید شکل و شمایل دیگری بگیرد. معلم باید از خود نوآوری به خرج دهد وهمین طور که فضای مجازی تغییر کرده، نوع عملکرد معلم هم باید متفاوت باشد.
این روان شناس کودک با تاکید بر اهمیت ارتباط والدین با معلمها و همسو شدن اهداف آموزش والدین با معلمین میگوید: در حال حاضر بچه در خانه درس میخواند و آموزش را از خانه میگیرد و تنها ابلاغ کننده معلم است. در این وضعیت گاهاً اهداف آموزشی والدین با معلمین متفاوت میشود.
بها آبادی در ادامه تشریح میکند: فرضاً مدرسه حرف «ص» را به بچه کلاس اول آموزش میدهد با این هدف که بچه فعلاً این حرف را بتواند بنویسد و چند کلمه هم یاد بگیرد تا بعداً درپروسه آموزشی و پایه بعدی این آموزش به جایی رسیده شود، یعنی معلم میداند که هدف این نیست که این بچه مثل آموزش داخل کلاس را یاد بگیرد، اما ماد رمتوجه این امر نیست.
او با تاکید بر عدم همسویی اهداف آموزشی معلم و والدین میگوید:معلم با توجه به شرایط فعلی میداند که اگر دانش آموز در طول روز سه نیم ساعت بنشیند وتمرین کند و املا بنویسد کفایت میکند، اما مادر به این مسئله راضی نیست، چون فکر میکند که کودکش نیاز بشتری به آموزش دارد و یا حتی برعکس این امر هم ممکن است، یعنی معلم انتظارات بیشتری از کودک دارد.
بهاآبادی در بخش دیگری از صحبت هایش با اشاره به مکالماتش با والدین و معلمین میگوید: به نظر میرسد که حتی درانتقال مفاهیم نیز مشکلاتی وجود دارد یعنی معلمین میگویند که در مواردی هر چه توضیح میدهند حتی مادر متوجه منظور آنها نمیشود، حال چطور این مفاهیم به کودک انتقال داده میشود.
نباید انتظار داشت که کودک در خانه همانند مدرسه عمل کند
این روان شناس کودک چهارمین بعد از فضای پیش آمده را مربوط به ارتباط والدین و بچهها با شرایط آموزش جدید میداند و در این خصوص میگوید: متاسفانه مادر با بچه و شرایطی که برایش پیش آمده کاملاً بیگانه است و گاهاً تصور ذهنی اش این است که این وسطه همه خوش به حالشان شده و تنها دغدغه و بار تحصیلی بچه بر روی دوش او افتاده است، در صورتیکه اولین چیزی که در شرایط فعلی باید در نظر بگیریم این است که این بچه نیاز به همدلی دارد. مادر همیشه خانه بوده و زندگی نرمالش را انجام میداده است، اما این بچه است که از یک حق طبیعی اش محروم شده و دیگرمدرسه نمیرود، دوستان و معلمش را نمیبیند و حتی حق بیرون رفتن هم ندارد.
بها آبادی با تأکید بر ضرورت درک شرایط پیش آمده برای بچهها از سوی خانوادهها میگوید: فضای خانه برای کودک جذابیت دارد و قطعاً خانه، مدرسه نیست، لذا نباید انتظار داشت که کودک در خانه مثل مدرسه رفتار کند.
بنا به گفته او اگر درک شرایط کودک به درستی توسط مادر صورت پذیرد، جنب و جوش کودک برای مادر قابل تحملتر خواهد بود و مادر متناسب با شرایط خلاقیتهایی برای آموزش کودک ارائه میکند. بها آبادی در این رابطه میگوید: والد اگر مقداری شرایط را درک کند میتواند با خودش فکر کند که چطور شرایط را به گونهای رقم بزند که هم آموزش بچه انجام شود و هم خودش کمرین تنش را با کودک داشته باشد.
او در ادامه میافزاید: نباید انتظار داشت که برای بچه کلاس دوم آموزش خسته کننده تلویزیون گذاشته شود و او هم بنشیند و با تمرکز این آموزش را نگاه کند، کانال را عوض نکند و یا به مادر و پدرش و فضای اطرافش چشم ندوزد.
آنچه این روان شناس در این مبحث بر آن تاکید دارد لزوم درک درست والدین از شرایط پیش آمده برای کودک و پس از آن ارائه خلاقیتهای آموزشی و استفاده از ابزارهای تشویقی و تنبیهی همانند گذاشتن کارتن دلخواه و بازیهای مهیج برای آموزش کودکان است.