مجید حسن زاده، یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله گفت: اگر بخواهید نمونه عینی اسلام را به کسی معرفی کنید، حاج قاسم است. یعنی اسلام حاج قاسم را به اینجا رساند و همه میتوانیم بشویم؛ دلیل اینکه نمیشویم این است که «خودسازی» نداریم. حاج قاسم خودسازی ویژهای داشت.
مجید حسن زاده، از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله استان کرمان در جنگ تحمیلی، یکی از رزمندگانی است که از نخستین عملیاتهای دفاع مقدس در سال ۱۳۶۰ تحت آموزش سردار حاج قاسم سلیمانی قرار گرفته و از نزدیک شاهد حضور فعال حاج قاسم در این عملیاتها و مجروحیت چند باره ایشان بوده است.
وی با سایت جماران گفتوگویی داشت که در پی میآید:
آقای حسن زاده! اولین آشنایی شما با شهید حاج قاسم سلیمانی چه زمانی و چه طور اتفاق افتاد؟
بعد از پیروزی انقلاب و شکل گیری بسیج، قبل از شروع جنگ تحمیلی، مراکز آموزشی سپاه در سطح کشور و استان تهران مشغول فعالیت شدند و نیروهای بسیج را برای کارهای عمرانی و خدماتی هماهنگ کردند. در استان کرمان مرکز آموزشی به نام «مرکز آموزش قدس» شکل گرفت و از بین نیروهایی که وارد سپاه شده بودند، نیروهای آموزشی انتخاب شدند. سردار سلیمانی هم با توجه به وضعیت جسمی ورزیدهای که داشتند به عنوان نیروی آموزشی انتخاب و در مرکز آموزش قدس کرمان مشغول فعالیت شدند.
ما دورادور اطلاعاتی از سردار داشتیم که به تهران آمده و آموزشهای اولیه را دیده و کارهای تاکتیک رزم و آموزش را گذرانده اند و به پادگان قدس کرمان برگشته و آموزشهایی را برای بسیجیان شروع کرده اند. تا اینکه در سال ۵۹ بحث جنگ ایران و عراق پیش آمد و مراکز آموزشی کار گستردهای شروع کردند و از میان نیروهایی که داوطلب حضور در جبهه و شرکت در عملیاتهای مختلف بودند، اسم حاج قاسم را زیاد میشنیدیم.
ما در شهرستان زرند بودیم و بچهها برای آموزش به مرکز آموزش قدس کرمان میرفتند و بر میگشتند؛ از پیگیریها و سختیگیریهای حاج قاسم در دورههای آموزشی تعریف میکردند و تاکتیکهایی که به بچهها یاد میداد خیلی سختگیرانه و مقتدرانه بود. نیروهایی که از پیش ایشان بر میگشتند، میگفتند که کاش در همه دورهها خود حاج قاسم همیشه به عنوان نیروی آموزشی بودند. چون نیروهای بسیجی که آموزش میدادند در دورههای ۱۵ روزه بود و هر دوره یک کادر کار آموزش را انجام میدادند. البته حاج قاسم زمانی هم نیروی آموزشی نبودند در پادگان حضور داشتند.
توفیق حاصل شد و بعد از تعطیلی مدارس در تابستان سال ۶۰ و اعلام عمومی که جبهه احتیاج به نیروی رزمنده دارد، با تعدادی از نیروهای زرند به پادگان قدس کرمان رفتیم و تعدادی از نیروهای شهرستانهای دیگر آمدند و نزدیک یک گردان آموزشی شدیم. ۱۵ روز در آموزش بودیم و بد شانسی آن موقع نوبت حاجی نبود که به ما آموزش بدهند و بچههای دیگر آموزش مثل آقای فتحی و آقای محرابی بودند. ما دوره آموزشی را گذراندیم و با یک گردان از بچههای کرمان به اهواز رفتیم.
ما در جبهه بودیم و خط مقدم را تحویل گرفته بودیم. منطقه «کرخه نور» بین حمیدیه و سوسنگرد، خبر دار شدیم که یک گروه از کرمان به ما پیوسته و سردار سلیمانی و کادر آموزشی پادگان قدس با توجه به تعطیلی ماه مبارک رمضان به جبهه آمده اند تا همراه ما باشند. خوشحال شدیم که اینجا دیگر حاجی را میبینیم. ولی ما در روستای «دهکده» قبل از حمیدیه داخل یک مجموعه ورزشی مستقر بودیم تا اینکه خبر دار شدیم که یک تیر به بازوی حاجی خورده است.
آموزش اولیهای که در جنگلبانی اهواز میدیدیم و بچهها برای مناطق عملیاتی آماده میشدند، یک مربی آموزشی از اصفهان به نام آقای فیاض، داشتیم که خیلی سختگیر بود و بچهها را برای جبهه آماده میکرد. داخل جنگل و روی آسفالت تیر میزد و بچهها باید خودشان را سریع جمع کنند. حاجی هم نیروی آموزشی بودند، ولی با این حال تحت آموزش آقای فیاض قرار گرفتند و به عنوان نیروی تازه وارد به جبهه همراه با دیگر بچهها آموزشهای لازم را شروع کردند. دو نفر از بچهها در آن آموزش مجروح میشوند؛ آقای شیخ بهایی تیر به گردنش میخورد و سردار سلیمانی هم تیر به بازوی سمت چپش تیر میخورد.
بعد در روستای «دهکده» به ما میپیوندند. اولین لحظهای که من سردار سلیمانی را دیدم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم، در اتاقی بود که بچهها نشسته بودند و فرمانده گردان ما آقای گلزار، آقای رحیمی و آقای شمخانی آمده بودند که بچهها را برای آمادگی عملیات کرخه نور توجیح کنند. سردار سلیمانی پیراهنش را در آورد تا باند بازویش را عوض کند و ما به عنوان یک بسیجی ۱۶، ۱۷ ساله ابهت ایشان را دیدیم.
آن عملیات را انجام دادیم و سردار سلیمانی با توجه به مجروحیت و تبعیتی که از فرماندهان داشتند، در عملیات حضور پیدا نکردند. در اورژانس مسئول تخلیه مجروحین و تحویل گرفتن اسرا شدند.
با عملیات کرخه نور، هشت کیلومتر جاده از زیر آتش دشمن در آمد. نام آن منطقه اول به خاطر گذر رودخانه «کرخه کور» به این نام مشهور بود، ولی اسم این عملیات را «کرخه نور» گذاشتند؛ با توجه به پیروزی که به دست آمد. این عملیات مقدمات پیروزی رزمندگان در عملیات سوسنگرد و فتح بستان را آماده کرد. چون با این عملیات جاده از تیررس دشمن بیرون آمد و راحت میتوانستیم نیرو و تجهیزات به سوسنگرد ببریم. بعد از حدود شش ماه عملیات آزادسازی بستان آغاز شد. کار ما تمام شد و نیروهای بسیجی به بستان برگشتند و سردار سلیمانی هم برگشتند و شروع به کار آموزشی کردند.
عملیات بعدی فراخوان دادند که جبهه احتیاج به نیرو دارد و نیروهایی که یک بار جبهه رفته اند یا آموزش دیده اند، اعلام آمادگی کنند و به جبهه بیایند. آقای حاج علی مهاجری هم آن موقع فرمانده پادگان قدس بود و در آن عملیات خیلی سخت مجروح و نزدیک یک سال بستری و خانه نشین شدند و نتوانستند در جبهه حضور داشته باشند. سردار سلیمانی هم بعد از آشنایی با جبهه گفته بود که من دیگر به هیچ وجه در پادگان قدس نمیمانم و باید به جبهه بروم.
هر چه گفتند ما به کمک ما احتیاج داریم و شما باید برای جبهه نیرو سازی کنید، با گریه و زاری گفته بود جایی که باید پیدا کنم را پیدا کرده ام و کار من جای دیگری است و اینجا بمان نیستم. به هر صورت مقدمات را فراهم میکند، مجوزها را میگیرد و با ۲ گردانی که از کرمان برای آزادسازی بستان و عملیات طریق القدس اعزام میشوند، آقای قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده یک گردان و آقای شهید اکبر محمدحسنی هم به عنوان یکی از فرمانده گردانها در جبهه حضور پیدا میکنند و مقدمات کار آموزشی عملیات طریق القدس و آزادسازی بستان را فراهم میکنند.
نیروهای آموزشی کرمان در پادگانی نزدیک ماهشهر جمع شدند که پادگان «پرکان دیلم» به آن میگفتند. ما به آنجا رفتیم و آموزشهای اولیه و آموزش تاکتیک و رزمهایی که برای آن عملیات لازم بود را انجام دادیم. سردار سلیمانی آنجا چندین شب رزم شبانه آموزش میدهند.
این مقطع با دهه عاشورای سال ۶۰ همزمان شد. در کانکسها و چادرهایی که داخل آن پادگان گذاشته بودند، بچه شیعههایی که از عراق به ما پیوسته بودند در کنار ما حضور داشتند و عزاداری میکردند و کارهای آموزشی انجام میدادند.
یعنی در جنگ ایران و عراق بچههای شیعه عراقی به ایرانیها پیوستند؟
بله؛ خیلی افراد بودند. لشکر بدر عراق چه طور تشکیل شد؟ لشکر بدر عراق از معارضینی تشکیل شد که در طول شروع انقلاب با صدام درگیر بودند و نتوانستند آنجا بمانند. یعنی با شروع انقلاب برخورد صدام با شیعیان در عراق شروع شد. آیت الله صدر، آیت الله حکیم و آیت اللههای دیگری که آنجا بودند تحت شکنجه قرار گرفتند و همزمان با انقلاب ایران فرمان برخورد به شیعه از طرف صهیونیست صادر و در عراق برخورد با شیعه شروع شد؛ چون میدانستند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. یعنی درست است که جنگ ما سال ۵۹ شروع شد، ولی استارت کار آنها از سال ۵۷ زده شد.
یکی از فرماندهان ما در عملیات کرخه نور، یکی از همان مهاجرین عراقی بود که از نجف اخراج شده بود؛ سردار رحیمی که هنوز هم زنده هستند و خدا حفظشان کند. فرماندهان گردان ما در آن عملیات سردار رحیمی و غلامعباس گلزار از بچههای طلبه قم بودند که آن موقع فرماندهی سپاه جیرفت کرمان را برعهده داشتند.
خلاصه اینکه در منطقه پرکان دیلم با بچههای عراقی حشر و نشر داشتیم و شبها میرفتیم و در مراسمهای عزاداری آنها شرکت میکردیم. تا اینکه مقدمات عملیات طریق القدس فراهم شد و گردان ما به طرف سوسنگرد آمد. مدرسه و ساختمان کمیته امداد در سمت راست میدان اول سوسنگرد بود و بچهها آنجا مستقر شدند. آموزش، حضور در خط مقدم و آماده کردن خط مقدم برای شب عملیات که نیروها آنجا مستقر شوند و کار را شروع کنند ۱۰، ۱۵ روز طول کشید.
هشتم آذر ماه سال ۶۰ عملیات طریق القدس شروع شد. سردار سلیمانی بچهها را آماده کرده بود و کل گردان که میخواستند از خط عبور کنند و به آن طرف بروند را حاج دستی به سر و صورتشان میکشید و با آنها احوالپرسی میکرد و به آن طرف رفتیم. با ارتش هماهنگ بودیم و یک ربع به چهار عملیات ارتش شروع میشد و کل خط دشمن را زیر آتش خمپاره و سلاحهای سنگین میگرفت و ساعت چهار شروع عملیات ما بود.
قبل از اینکه عملیات شروع شود یکی دو نفر از بچهها در مسیری که میرفتیم به شهادت رسیدند. ما وارد خط دشمن شدیم و پاکسازی را شروع کردیم. شنیدیم که سردار سلیمانی مجروح شده است. ایشان با یک نفربر ارتش از خط خودمان حرکت کرده و به طرف خط دشمن آمده بود و نفربر روی مین میرود و زنجیر آن از کار میافتد. حاجی پیاده میشود که به بچهها برسد و در میدان مین یک خمپاره کنارشان میخورد و حاج قاسم از ناحیه شکم و دست راست مجروح میشود؛ و این مجروحیت تا آخر عمر با حاج قاسم بود. یک ترکش از شکم وارد میشود و تا نزدیک نخاع قرار میگیرد و این کمردرد هم تا آخر عمر همراهشان بود. چون ترکش نزدیک ستون فقرات بود و قابل برداشتن نبود.
بعد از عملیات طریق القدس و قبل از فتح المبین، سپاه تصمیم میگیرد برای استانهای مختلف کشور تشکیل تیپ بدهد. قبلا بچههای کرمان در کنار بچههای قم و یزد حضور داشتیم. فرماندهان به این نتیجه رسیدند افرادی که از استانهای مختلف به جبهه آمده اند را دور هم جمع کنند و از کرمان هم حاج قاسم را برای تشکیل تیپ استانی معرفی میکنند. اوایل زمستان سال ۶۰ تیپها تشکیل میشود و سازماندهی آنها صورت میگیرد. اوایل بهمن سال ۶۰ تیپ ۴۱ ثارالله (ع) هم تشکیل شد و سردار سلیمانی به عنوان فرمانده تیپ و سردار رحیمی به عنوان جانشین، آقای علیرضا رزم حسینی، آقای اکبر خوشی، آقای مصطفی مؤذن و آقای پوریانی از مؤسسان تیپ ثارالله (ع) بودند و در مجموعه پادگانی هفت تپه اندیمشک مستقر شدند.
فراخوان نیرو برای عملیات فتح المبین شروع شد و از کرمان دو گردان حرکت کردیم و به طرف اندیمشک رفتیم. زمان جنگ بود و استاندارد خاصی نداشت. ریل قطار از نزدیک پادگان رد میشد. همان جا گفتند نیروها پیاده شوند به داخل پادگان بروند. یک گردان دیگر و یک گردان زرهی به فرماندهی سردار حمید عرب نژاد بود که استارت کار زرهی تیپ ثارالله (ع) را زدند و با گرفتن چند پی ام پی و نفربر استارت کار زرهی تیپ ثارالله (ع) استان کرمان را میزنند.
در عملیات فتح المبین بزرگترین منطقه جنوب کشور را باید از دست دشمن خارج میکردیم. دشمن در ساحل کرخه و نزدیک اندیمشک مستقر شده بود. چند یگان مأموریت داشتند از اینجا عملیات را شروع کنند و قرار شد تیپ ثارالله (ع) از طرف تپههای نفت شهر به پشت دشمن برود از پشت توپخانه دشمن را تصرف کند. این عملیات خیلی سخت بود. کسی که از جلو میرود بعد از ۲ کیلومتر به دشمن میرسد و جایی که ما در نظر گرفته ایم باید نزدیک ۱۵ کیلومتر شب پیاده برویم تا به دشمن برسیم. توپخانه خاکریز ندارد و کسی که به توپخانه حمله میکند هیچ سرپناهی ندارد. اما خوبی حمله به توپخانه این بود که او سلاح انفرادی مقابله با ما را ندارد.
با همه سختیهایی که داشت عملیات فتح المبین را به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی انجام دادیم و منطقه آزاد شد. شیرینترین و ماندگارترین عملیاتی که تا آن موقع انجام دادیم و بعد هم یادگار ماند و قاسم همیشه از آن یاد میکرد، میگفت فتح المبین خیلی خوشم آمد. خیلی عملیات خوبی بود. یعنی برای ما هم رزم و هم آموزش بود و یک سوم مناطق تحت تصرف عراق را در آن عملیات آزاد کردیم.
یکی از شیرینیهای آن عملیات پیام حضرت امام بود. حضرت امام لطافتی در گفتارشان داشتند و همیشه میگفتند خدا این کار را کرد. این پیامها تبعات عجیب وحدتی داشت که ما بعد فهمیدیم. مثلا دو سه سال پیش بود که نیروهای ارتش میگفتند خرمشهر را ما آزاد کردیم و سپاهیها میگفتند ما آزاد کردیم. آن وقت درک کردم که حضرت امام چه قدر سیاست داشته اند که آزادی خرمشهر را امداد الهی دانسته اند تا تفرقهای بین نیروها به وجود نیاید.
بعد از فتح المبین مقدمات آزادی خرمشهر و عملیات بیت المقدس در ذهن فرماندهان [شکل گرفت]. یعنی بعد از عملیات فتح المبین وحدتی بین نیروهای ارتش و سپاه و نیروهای مردمی به وجود آمد که شما میتوانید مکمل همدیگر باشید. خیلی از نیروهای بازنشسته ارتش هم در مجموعه سپاه با ما همکاری میکردند و آموزش زرهی و خمپاره به بچهها میدادند. بعد از فتح المبین مسئولین کشور فهمیدند که واقعا میشود نیروی مردمی و نیروی نظامی را در کنار همدیگر داشته باشیم.
از دهم اردیبهشت عملیات بیت المقدس شروع شد و با توجه به تجربهای که در عملیات فتح المبین داشتیم، منطقه تیپ ثارالله (ع) را پشت دشمن قرار دادند. یعنی خطی که بنا بود بچههای تیپ ثارالله (ع) عمل کنند پشت دشمن بود و همه نیروها از ساحل کارون منطقه را آزاد میکردند و به عقبه دشمن میآمدند که ما بودیم و از طرف فرسیه و سید جابر و پشت حمیدیه به ما میرسیدند. هدف ما این بود که به سمت پادگان حمید برویم و آنجا را آزاد کنیم.
در عملیات بیت المقدس سختی فراوانی کشیدیم و وضعیت طوری بود که نیروها زمینگیر شدند. نیروهای عراق هم فرار کردند و از عقب به بچههای تیپ ثارالله (ع) فشار آوردند. چهار شبانه روز بچهها اینجا درگیر بودند تا توانستند منطقه را آزاد کنند تا اینکه بچهها از طرف جلو حرکتشان را شروع کردند و به جاده اهواز – خرمشهر و نزدیک پادگان حمید رسیدند و تیپ ثارالله (ع) از زیر آتش دشمن در آمد. اینجا خیلی شهید دادیم. سردار شهید حمید عرب نژاد از فرماندهان ما بودند. شهدای عزیزی تقدیم کردیم و توانستیم چهار روز منطقه را نگه داریم تا نیروها از جنوب رسیدند و با هم ادغام شدند و به طرف آزادسازی خرمشهر رفتند. نزدیک ۲۳ روز شبانه روز منطقه زیر آتش و مقاومت بود.
سردار سلیمانی در عملیاتهای مختلف ۳ ساعت در شبانه روز میخوابید؛ آن هم موقعی که در ماشین مینشست و میخواست به جای دیگری برود و یا ترک موتور مینشست، سرش را روی شانه نفر جلویی میگذاشت و چرتی میزد. این وضعیت بچههای ما بود. واقعا بچهها سختی میکشیدند و با جان و دل از وطن دفاع میکردند. اینها همه به خاطر صداقت حضرت امام بود و فرماندهانی که با صداقت کامل آمدند.
حاج قاسم سلیمانی از روزی که با آن تیپ خاص جوان آن موقع یعنی شلوار پاچه گشاد و پیراهن آستین کوتاه او را در گزینش رد کردند و گفتند تو به درد سپاه نمیخوری، تا لحظهای که در بغداد به شهادت رسید سادگی و صداقتش ذرهای فرق نکرد. یعنی آن روز با صداقت آمد و گفت من این هستم و میخواهم از اسلام دفاع کنم و در بغداد هم گفت من این هستم و در راه اسلام میروم.
یکی از خوبیهای حاج قاسم این بود که مطلب را میگرفت؛ یعنی اگر بخواهید نمونه عینی اسلام را به کسی معرفی کنید، حاج قاسم است. یعنی اسلام حاج قاسم را به اینجا رساند و همه میتوانیم بشویم؛ دلیل اینکه نمیشویم این است که «خودسازی» نداریم. حاج قاسم خودسازی ویژهای داشت.
ارتباط حاج قاسم با امام چه طور بود؟
ارتباط عجیبی با امام داشت. یعنی روح امام را در خودش پرورش داده و بزرگ کرده بود. یادم هست اواخر جنگ بود که کتاب صحیفه امام را در ۱۶ جلد چاپ کرده بودند و یک جلد معمولی داشت. به عنوان هدیه برای فرماندهان جبهه فرستادند. من آن موقع در فرماندهی لشکر پیش حاج قاسم بودم. حاجی به من گفت جلد پلاستیکی خوبی برای اینها تهیه و درست جلد کن، من میخواهم اینها سالم بمانند.
ما آن موقع گفتیم حاجی این همه کتاب در کتابخانه دارد و چرا حاجی تأکید دارد که اینها را جلد بگیریم. این همه کتاب در طول شش هفت سال اینجا داشته ایم و خوانده و نخوانده، یک نفر برده، آورده یا نیاورده، این کتاب را گفت جلد کن. من از اهواز پلاستیک سفرهای ضخیم تهیه کردم و این ۱۶ جلد کتاب را جلد گرفتم. حاج قاسم گفت خدا خیرت بدهد، من این را میخواهم نگه دارم. این کتابها را از جبهه آورد و با همان جلد در کتابخانه خانه نگه داشت؛ و میخواند.
حاجی خیلی اهل مطالعه بود. عمیق مطالعه میکرد، خیلی درک بالایی داشت، تاریخ را خوب میخواند. تاریخ را طوری میخواند که به عمق آن میرفت. نهج البلاغه را خیلی علاقه داشت و با تمام وجود میخواند. اطلاعات و اخبار را خیلی خوب میگرفت و هیچ موقع نمیگذاشت اخبار اجتماعی، سیاسی و نظامی منطقه، مخصوصا موقعی که در تهران بود، از دستش در برود. یعنی صبح زود باید اخبار انگلیسی و عربی جهان ترجمه شده روی میز باشد و ایشان مطالعه کند. با توجه به مشکلات و سختی ها، از اخبار اجتماعی و سیاسی اینجا دریغ نمیکرد و میخواند.
این طور هم بود که فقط اخبار جناح سیاسی خاصی را دنبال کنند؟
حیفم میآید که حاجی را به جناح خاصی وابسته کنم. کسانی که با عینک سیاسی اخبار را دنبال میکنند دنبال منافع جناح خودشان هستند و اینکه چه طور میتوانند جناح مقابل را زمین بزنند و جناح خودشان پیروز شود و در دوره بعدی یا موقعیت بعدی بتواند قلههای بیشتری را فتح کند. حاج قاسم به این دلیل اخبار را دنبال میکرد که مثلا کسی که میگوید من اصولگرا چه کار میتواند برای مردم و پیشرفت جامعه انجام بدهد و یا کسی که میگوید اصلاح طلب هستم چه چیزی در دستش دارد. واقعا این کاره هست؟ میتواند یا نمیتواند؟
حاجی برای این دنبال مطالعه بود که بداند کجا زندگی میکند و «انسانیت» چه زمانی به پیروزی میرسد و دلش نمیخواست کسی محروم باشد دلش میخواست همه را بالا بیاورد.
در خصوص تورم، گرانی و بازیهای سیاسی که چند سال اخیر پیش آمده چه نظری داشتند؟
در طول ۳۰، ۴۰ سالی که ما با ایشان زندگی کردیم به روز بود و هیچ چیزی را انبار نکرد.
تقریبا از سال ۹۶ یک تورم افسارگسیخته را شاهد بودیم که به تبع آن مشکلاتی برای مردم پیش آمد. سردار سلیمانی هم تقریبا دو سال این تورم و فشار به مردم را شاهد بودند. نظرشان در این خصوص چه بود؟
ایشان نظر نمیداد که چه کار باید بکنید، ولی همیشه در نظرش این بود که یک جوری باید بار مردم را سبکتر کنیم. مثلا نمیگفت چرا فلانی این کار را کرد و حالا فلانی بیاید تا بهتر شود. همیشه دلش میخواست کاری صورت بگیرد که باری روی دوش مردم نباشد و باری از روی دوش مردم برداشته شود؛ نه اینکه مردم بار کار سیاسی یا نظامی که انجام میشود را به دوش بکشند.
قطعا با توجه به شناختی که از جهان داشت و میدانست چه کسانی پشت تحریک صهیونیستها هستند و چه کسانی در داخل به نفع آنها کار میکنند و چه کسانی گرا میدهند، میدانست که کار کس دیگری است. آیا آقای روحانی واقعا میخواست که مردم این سختیها را بکشند؟! آقای رئیسی دلش میخواهد مردم این سختیها را بکشند؟! نه. درست است که بعضی مسئولین نتوانسته اند حرفی که باید را در خارج بزنند و مراودهای با خارج داشته باشند تا بتوانیم با جهان ارتباط خوبی داشته باشیم، ولی یک فرد یا یک جناح مقصر نیست و سیاست کلی نظام این است که باید در مقابل دشمن این حرف را بزنیم.
حاج قاسم کسی بود که همه اینها را میدید. نظر مقام معظم رهبری را میدانست، تمام هستی نظامی ما را میدانست و تمام دارایی سیاسی و اجتماعی ما را میدانست. حاج قاسم آدم متعادلی بود و با همه جناحهای سیاسی هم ارتباط داشت. من به عنوان یک اصلاح طلب افتخار میکنم که همراه حاجی بوده ام و حاجی هم میدانست که من اصلاح طلب هستم. یعنی این طور نبود که بگوید، چون تو اصلاح طلب هستی در دفتر من کار نکن و حتی هیچ موقع از من نپرسید چرا اصلاح طلب هستی.