حاج حمید شفیعی، فرمانده گردان غواصان عملیات کربلای 4، گفت: یک روز من از ایشان پرسیدم در سوریه خیلی ها کشته می شوند؛ شما آنجا چه کار می کنید؟ گفت، «من وقتی رسیدم سوریه اولین کاری که کردم با بشار اسد دیدار داشتم و گفتم این روش من است و من چیزی که از شما می خواهم تا به شما کمک کنیم این است که از فردا تمام افسران رده بالا و پایین و سربازان شما در خیابان هنگام مواجهه با مردم باید دست به سینه باشند؛ اگر این باشد، هم شما به پیروزی می رسید و هم من به شما کمک می کنم. اگر خدای نکرده افسران شما روش های اخلاقی را کنار بگذارند، کمکی از من برای شما بر نمی آید».
مشروح گفت و گوی پایگاه خبری جماران با حمید شفیعی را در ادامه میخوانید:
لطفا در ابتدا اگر خاطرهای از دوران فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی در جنگ ایران و عراق و ارادت ایشان به امام خمینی (س) دارید برای ما بفرمایید.
خاطرات زیاد است. وقتی مشکلات آخر جنگ برای ما پیش آمده بود و عراقیها خیلی فشار آورده بودند، ارادت و محبتی که بین حاج قاسم و امام بود را در شلمچه دیدم که حاج قاسم با اینکه از فشار کار تب کرده بود و حالش بسیار بد بود، بچهها ایشان را در برانکارد خوابانده بودند و دو سر ایشان را گرفته بودند و با سرم در دست عملیات را هدایت میکرد. فاصله عراقیها با حاج قاسم و ما ۵۰ متر بود. به همین شکل، شب در همان برانکارد استراحت میکرد و باز هم یک سرم وصل میکردند و صبح دوباره حاجی کارها را شروع میکرد. تب حاجی با این وضعیت تمام شد. این نشان دهنده اوج ارادت به امام و محبتی بود که بین خودش و امام وجود داشت.
دیگر اینکه راه امام را که همان مجاهدت و ایستادگی در برابر آمریکاییها بود، همان جور به پایان رساند و بعد از ۴۰ سال مجاهدت حیف بود که ایشان در خانه از دنیا برود. به هر حال رفت به محضر امام برسد و مزد زحماتش را چشید. حاج قاسم محو امام بود و همیشه در دوستان و یاران امام و کسانی که انقلاب را به وجود آورده بودند، عدالت را رعایت میکرد و هرگز خدای نکرده اهانتی به دوستان و یاران امام در مسائل سیاسی انجام نمیداد.
شما با حاج قاسم سلیمانی در عملیاتهای مختلف شرکت داشته اید. رابطه ایشان با رزمندگان را چه طور دیدید؟
لشکر ثارالله (ع) در دوران جنگ یا در حال آموزش و یا عملیات بودند و یا در شهر استراحت میکردند. در هر سه مرحله حاج قاسم حضور داشت. وقتی در شهر بود به خانوادههای ما سر میزد و وقتی آموزش میدیدند، شبانه روز به رزمندگان سر میزد و شاید شما فیلمهای آن را هم دیده باشید. اورکت میپوشید و انقدر هوا سرد بود که بندهایش را هم میکشید. در ارتفاعات غرب و یا آب سرما که بچهها شنا میکردند، آنجا میایستاد و گریه میکرد از اینکه این بچهها در آب سرد میلرزند و آموزش میبینند.
همیشه با بچهها بود و جایی جدا از بچهها نبود. فیلمها نشان میدهد که بچهها هم به شدت به حاجی علاقهمند بودند و ایشان را بسیار دوست میداشتند. به خاطر همین بود که خودش هم بسیجی بود و بسیار ساده زندگی، فرماندهی و نشست و برخاست میکرد و یک بار هم ما ندیدیم ذرهای آدم احساس کند او فرمانده لشکر ثارالله (ع) است. همیشه خودش را کوچکتر از بچهها میدانست و به خاطر همین بچههای کرمان بی ادعا بودند، زیاد کار میکردند، ولی هیچ جا نشان نمیدادند.
همان طور که اشاره کردید، حاج قاسم سلیمانی ارتباطش با رزمندگان جنگ ایران و عراق را پس از پایان جنگ نیز حفظ کرد. اگر خاطرهای در این زمینه دارید برای ما ذکر کنید.
بچههای کرمان در هر شهری که بودند را حتما سر میزد و همیشه جلساتی میگذاشت که در خانه با ایشان دیدار داشته باشند. هر ماه حاجی با همه رزمندگان جلسه داشت و شاید شنیده باشید که آقای توبه ایها جانباز قطع نخاع و چشمش هم نمیدید. حاج قاسم از سوریه با هواپیما به اصفهان میرفت، یک روز آنجا میماند و به خانواده توبه ایها محبت میکرد و بعد میآمد تهران و به سوریه بر میگشت.
در خارج هم همیشه سه چهار نفر از بچههای عراقی (رزمندگان جنگ ایران و عراق) بسیجی کرمان همراه ایشان بودند و اگر عراق جلسه ضروری بود و ایران هم حتما کار داشت، بچههای عراقی خودشان را به کرمان میرساندند. در جلساتی که ما میرفتیم، یک ساعت جلسه را متوقف میکرد و با بچههای عراقی دیدار و صحبت میکرد و آنها میرفتند. ارتباطش با همه بسیار قوی بود.
روحیه حاج قاسم زمان جنگ ایران و عراق، چه طور در زمان فرماندهی سپاه قدس و دورانی که ایشان برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) تشریف بردند، حفظ شد؟
حاجی به همین شکلی که در داخل با بچهها بودند، در سوریه هم کار کردند. مثلا یک روز من از ایشان پرسیدم در سوریه خیلیها کشته میشوند؛ شما آنجا چه کار میکنید؟ گفت، «من وقتی رسیدم سوریه اولین کاری که کردم با بشار اسد دیدار داشتم و گفتم این روش من است و من چیزی که از شما میخواهم تا به شما کمک کنیم این است که از فردا تمام افسران رده بالا و پایین و سربازان شما در خیابان هنگام مواجهه با مردم باید دست به سینه باشند؛ اگر این باشد، هم شما به پیروزی میرسید و هم من به شما کمک میکنم. اگر خدای نکرده افسران شما روشهای اخلاقی را کنار بگذارند، کمکی از من برای شما بر نمیآید». حاجی میگفت، «بعد از این صحبتهای من ارتش سوریه عوض شد و مثل بچههای بسیجی، همان روش را با مردم انجام دادند و توانستند مردم را به این شکل جذب ارتش و دفاع از کشورشان کنند و من توانستم دهها هزار نفر لشکر را مثل بچههای بسیجی خودمان تربیت کنم».
آنها هم به حاج قاسم علاقهمند شده بودند و این جور فرماندهی برای آنها بسیار تازگی داشت و محو حاجی شده بودند حتی شاید حاجی را بیشتر از مسئولین کشور خودشان دوست داشتند. اینقدر حاجی قدرت داشت و راه و روش مسائل اخلاقی و اسلامی را در سوریه پیاده کرده و حفظ نوامیس و اموال مردم و روابط اخلاقی با مردم را در سوریه ایجاد کرد.
ارتباط حاج قاسم با سلایق سیاسی و فرهنگی مختلف داخل ایران را چه طور ارزیابی میکنید؟
بسیار عدالت را پیش گرفته بود و هرگز سیاسی نبود که کسی را به خاطر اینکه چیزی را قبول ندارد و دیدگاههای خاص خودش را دارد، تخریب کند. نظراتش را میداد و محکم از ولایت فقیه دفاع میکرد؛ با منطق و دلیل، روشن، مدبرانه و عالمانه. آنها هم به همین شکل، همه چیز را رعایت میکردند.
یک وقتی ما جلسه داشتیم و به خانه ما میآمدند. چون منزل ما در یک روستای خوش آب و هوای ۳۰ کیلومتری کرمان بود، هر ماه یکی دو دفعه اینجا میآمدند. خود بچهها هم میدانستند هرگز نباید حرفی زده شود که غیبت یکی از مسئولین نظام باشد؛ مخصوصا کسانی که در انقلاب نقش بزرگی داشته اند. رعایت میکرد، ارادت داشت و دوستشان داشت. همین هم باعث شد که در کرمان فرمانده نمونهای بود که همه سیاسیون مختلف دور حاجی بودند و حاجی را قبول میکردند و حتی از ایشان راهنمایی میگرفتند. یک وحدت کم نظیری را میان سلایق مختلف ایجاد کرده بود.