محمود علیزاده طباطبائی وکیل دادگستری به روزنامه اعتماد گفت: پاسخ شما را در خاطرهاي ميگويم تا پاسخ خود را بگيريد، مرحوم شهيد بهشتي در راس تشكيلات قضايي حضور داشتند.
عموي بزرگ پدر من مرحوم سيد جعفر آزمايش (پدر دكتر علي آزمايش استاد برتر حقوق جزا در كشور) كه از سال 1311 وكيل بودند، روزي مرا صدا زد و گفت: «عمو جان، شما اين سيد را ميشناسي؟» (منظورش شهيد بهشتي بود) گفتم: «بله، با ايشان ارتباط دارم.» گفت: «برو به اين سيد بگو كه عدليه را خراب نكن.» و ادامه داد: «مرحوم متين دفتري، دادستان كل كه بود به دستور شاه، يك قاضي را جابهجا كرد، اين ننگ تا هميشه در خانواده مصدق ماند!» من عين اين مطلب را به شهيد بهشتي گفتم.
شهيد بهشتي گفتند: «خدمت امام عرض كردم، من در ديوان عالي كشور مجتهدين ريشتراشيدهاي ديدم كه به فضل و تقواي آنها را در حوزه علميه نديدهام.»
شهيد بهشتي در ادامه گفت: «به عمويت بگو بيايد به ما كمك كند.»
خاطره ديگري به شما ميگويم كه موضوع را بهتر درك كنيد. پس از حوادث سال 88، ريخته بودند خانه مرحوم مهدي هادوي كه سالهاي ابتدايي انقلاب دادستان كل بودند.
پسرش را دستگير كرده بودند. ايشان يك نامه تند خطاب به وزير اطلاعات نوشته و اعلام كردند، چرا دستور قضايي نميگيريد و افراد را دستگير ميكنيد؟ در ادامه وزير اطلاعات اين نامه را به دولتآبادي دادستان فرستاده بودند و ايشان هم ارجاع داده بودند به بازپرس و نهايتا آقاي هادوي احضار شدند.
آقاي هادوي با من تماس گرفتند و براي ايشان وكالت گذاشتم و به بازپرسي رفتيم. بازپرس به خاطر توهين به وزير اطلاعات و مسوولان قضايي قرار مجرميت صادر كرد. به شعبه 1057 رفتيم كه رييس آن آقاي حيدري بودند. به آقاي هادوي گفتند با يك عذرخواهي مشكل حل ميشود.
هادوي ماجرايي را تعريف كرد كه براي شرايط امروز كشور بسيار آموزنده است. گفت: «پس از حادثه 15خرداد در سال 42 من (هادوي) رييس دادگستري قم بودم. فرماندار مرا به جلسه شوراي تامين دعوت كرد. در آنجا رييس ساواك، فرماندار، رييس شهرباني، ژاندارمري، داستان و... بودند. رييس شهرباني گزارشي داد و گفت كه اين سيد (منظور امام (ره) است) آرامش شهر را به هم ريخته و بايد با او برخورد كرد. من (هادوي) گفتم چه جرمي مرتكب شده؟ گفت نشر اكاذيب. دوباره پرسيدم: عليه چه كسي؟ گفت: عليه اعليحضرت! رو كردم به دادستان و گفتم: اگر اعليحضرت شكايت كردند، خميني را احضار كنيد و اگر توانستيد ثابت كنيد، احضاراتش كذب است، طبق قانون با او برخورد كنيد.» هادوي ميگفت: فرماندار تعجب و اعلام كرد «شهر به هم ريخته و عدهاي كشته شدهاند!» دادستان پاسخ ميدهد: «نه اولياي دمي شكايت كرده و نه مظنون به قتلي به ما معرفي شده است.»
رييس ساواك گفت: «دستور اعليحضرت است.» (هادوي) با تندي خطاب به رييس ساواك ميگويد: «اعليحضرت كه به تو نبايد دستورش را ابلاغ كند. اعليحضرت دستورش را به وزير دادگستري ابلاغ ميكنند و به من ارجاع ميشود و من كارها را انجام ميدهم.» نهايتا جلسه نيمهكاره ميماند و هادوي به تهران ميآيد و به دفتر دكتر باهري وزير دادگستري (رييس عدليه) و استاد حقوق جزا ميرود.
دكتر باهري با خنده گفتند: «قم چه خبر است؟» گفتم: «خبري نيست!» گفتند «خبري نيست واقعا؟» گفتم: «وقتي از من ميپرسيد، يعني دادگستري (و نه شهر) چه خبر است؟ در دادگستري نه پروندهاي تشكيل شده و نه شكايتي شده!» رييس عدليه گفت: «خدمت شاه رسيده و شاه از او پرسيده «اين قلدر كيست كه در دادگستري قم گذاشتهاي» و من پاسخ دادم «اين قلدر را گذاشتهام كه با پشتوانه قانون، نظم و امنيت كشور را حفظ كند و شاه سكوت كرده بود.» آقاي هادوي اين خاطره را تعريف كرد تا بر اهميت استقلال قضات تاكيد كند.